دنبال کننده ها

۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

بطری و باطری

بطری و باطری
(بمناسبت سالروز در گذشت نجف دریا بندری)
نجف دریا بندری مدت ها به سبب سکته مغزی بستری بود و توان سخن گفتن نداشت .
با نام نجف دریابندری از همان روزگار نوجوانی آشنا شدم . با خواندن کتاب وداع با اسلحه.
پس از کودتای بیست و هشت مرداد نجف دریابندری دستگیر و زندانی شد. به اتهام عضویت در جمعیت طرفداران صلح.
میگفت : از باز جویم پرسیدم : چه مدرکی دارید که میگویید عضو جمعیت طرفداران صلح بوده ام ؟
در جوابم گفت : ترجمه کتاب وداع با اسلحه!
بگمانم محمد قاضی است که این شعر را در باره نجف سروده است :
تو که شه بندر دریای عشقی
چرا باید نجف نام تو باشد ؟
محمد قاضی هم به سرطان حنجره مبتلا بود . بعد از عمل جراحی برای سخن گفتن از دستگاه ویژه ای استفاده میکرد که طنین عجیبی داشت
باطری این دستگاه در ایران پیدا نمیشد . منوچهر محجوبی آنرا از لندن برای عمران صلاحی میفرستاد تا بدست قاضی برساند
یک روز که صلاحی برای دیدن قاضی به خانه اش رفته بود قاضی پرسید : باطری را آورده ای؟
و عمران گفته بود : هم باطری را آورده ام هم بطری را
یاد هر سه نفرشان به خیر.

فرشته فراری

شانه سمت چپم یکباره درد گرفته بود . چه دردی هم .طوری درد می‌کرد که مجبور بودم کجکی راه بروم
به رفیقم گفتم: این دیگه از کجا اومده ؟ کم درد داشتیم این هم اضافه شده؟
خندید و گفت : بد بخت ! کارت ساخته است ! مگه نمیدونی یه فرشته روی دوش سمت چپت نشسته و گناهانت را ثبت میکنه؟ اونقد گناهانت سنگینه که همین روزها کمرت میشکنه و فلج میشی . تازه تو اون دنیا هم باید تقاص پس بدهی و چوب توی آستینت میکنند
پرسیدم : خب ، اون فرشته ای که روی دوش سمت راست مون نشسته و اعمال خیرمون رو ثبت میکنه چی؟
یعنی ما هیچ کار خیری تو عمرمون نکرده ایم ؟
گفت : بد بخت ! از بس بار گناهانت سنگینه اون فرشته دست راستی خجالت کشیده و در رفته !

حجت الاسلام لگد میزند

در سر گذشت مجتهد اصفهان ، سيد باقر شفتى ، مى خوانيم كه : در سال 1844 ميلادى ، هنگام سلطنت محمد شاه قاجار ، ثروتى بيش از دو ميليون و پانصد هزار فرانك فرانسه داشت !
در سر گذشت او و كارنامه اش ، عباس اقبال آشتيانى مينويسد :
" به گفته ى شاگردان آن مجتهد ، - از جمله تنكابنى در كتاب قصص العلما ، - هرگز و از زمان ائمه ى اطهار تا آن عهد ، هيچيك از علماى اماميه ، به آن اندازه ثروت و مكنت نداشتند .."
برخى گفتند از دزدى اوقاف بود . برخى بر آن شدند كه از خزانه ى غيب فراهم آمده ! برخى شنيده بودند كه گنجى در خانه يافته بود . يا بازرگانى دارايي اش را بدو سپرد و شفتى بالا كشيد ، گروهى هم " كيمياگرى " و عمل " قرطاس " را سرچشمه ى آن ثروت مى انگاشتند . هر چه بود ، از ديدگاه مردم ، آن بساط شگفت آور مينمود !
سيد باقر شفتى ، با آن دارايي باد آورده ، دست به كار تجارت شد . بخشى را در " بيع شرط " و گرفتن املاك مردم نهاد . از تجارت سود گران برد ، نتيجه اينكه : دو هزار باب دكان و چهارصد كاروانسرا داشت . تنها از يك روستاى " كروند " نهصد خروار برنج مقررى ميگرفت ! دامنه ى املاكش تا بروجرد و يزد كشيد و بقول عباس اقبال " مجملا هفده هزار تومان ماليات ديوانى آ ن جناب بود ! "
به عبارت ديگر و بگفته ى هما ناطق ، اين مجتهد، نمونه ى كامل و تمام عيار " حامى مستضعفان ! " بشمار ميرفت . !!!
در باره ى سلوك و رفتارش با خلق خدا اينكه : " متهمين را ابتدا به اصرار و ملايمت ، و به تشويق اينكه خودم در روز قيامت ، پيش جدم ، شفيع گناهان شما خواهم شد ، به اقرار و اعتراف واداشته ، سپس غالبا در حاليكه گريه ميكرده است ، ايشان را گردن ميزده ! و خود بر كشته ى آنان نماز ميگزارده ، و گاهى هم در حين نماز غش ميكرده است !!
مجتهد اصفهان ، در جدايي از دستگاه حكومت ، لشكرى از لوطيان و آدمكشان فراهم كرد كه به گفته ى يحيى دولت آبادى ، در كتاب حيات يحيى ، " بيشتر باعث خرابى ولايت همين الواط بودند : خونخوار ، شارب الخمر ، قمار باز ، زانى ، دزد ، و بى شمار
اين پاسداران اسلام ، زير پرچم شفتى ، علم استقلال بر افراشتند و رهبر شان با نام " رمضان شاه " خطبه خواند وسكه زد ، آنگاه دستور غارت شهر را داد .
لوطيان ، اموال دزدى را به مسجد جامع بردند و صداى اعتراض از ملايان بر نيامد . بدينسان بود كه لوطيان اصفهان ، در برابر مزدى كه مى گرفتند ، به جان و مال و ناموس مردم دست درازى ميكردند . هر يك چندى به بازار و روستا ها يورش ميبردند ، و دمار از روزگار مردمان در مى آوردند . اما ، زير سايه ى مجتهدى بودند كه بنا به نوشته ى مورخان عصر و جهانگردان خارجى ، هيچ قدرتى را به رسميت نمى شناخت !
سر انجام ، محمد شاه قاجار ، به دستيارى صدر اعظم خود ، حاج ميرزا آقاسي ، به اصفهان لشكر كشيد و به ضرب توپخانه ، دروازه هاى شهر را گشود و قدرت مجتهد اصفهان را در هم شكست . آنگاه نوبت به موقوفات و زمين هاى غصبى رسيد و همه ى املاكى را كه مجتهد و لوطيان به زور از مردم گرفته بودند باز ستاند و جزو املاك خالصه كرد .
امروز ، اگرچه حدود يك قرن و نيم از مرگ مجتهد اصفهان سيد باقر شفتى گذشته است ، اما نگاهى به مطبوعات چاپ تهران و افشاگرى هايي كه باند هاى رقيب ملايان از يكديگر بعمل ميآورند، نشان ميدهد كه در گوشه و كنار ميهن بلا زده ى ما ، صدها مجتهد و آيت الله و حجت الاسلام و ثقه الاسلام ديگر ، همان بساطى را راه انداخته اند كه يكصد و پنجاه سال پيش ، سيد باقر شفتى در اصفهان براه انداخته بود .
ريخت و پاش هايي كه آقا زاده ها و آيت الله زاده ها اكنون در ايران ميكنند ، و مجالس سور و شور و عيش شان كه بنا بنوشته ى روزنامه ها ميليون ها تومان فقط صرف اطعمه و اشربه اش ميشود ، انسان را بى اختيار بياد عروسى پر هزينه ى مامون عباسى با دختر وزير خود حسن بن سهل مى اندازد كه : " چون مامون به ميان سراى رسيد ، طبقى پر كرده بود از موم به هيئت مرواريد گرد ، هر يك چون فندقى ، در هر يكى پاره اى كاغذ ، نام دهى براو نبشته ، در پاى مامون ريخت ، و هركه از حاضران مجلس ، از آن موم بيافت ، قباله ى ده را براى او فرستادند .."
و درد انگيز اينجاست كه حضرات آيت الله ها ، در نمازهاى جمعه ،آنچنان به استعمار و استكبار لگد ميزنند و آنچنان براى مستضعفان اشك ميريزند و پستان به تنور داغ مى چسبانند كه گويي معصومان ديگرى را در برابر خود مى بينيم !!
و چه خوش سروده است قائممقام فراهانى:
گر در دو جهان كام دل و راحت جان است
من وصل تو جويم كه به از هر دو جهان است
در كيش من ، ايمانى اگر هست به عالم
در كفر سر زلف چو زنجير بتان است
گر واعظ مسجد بجز اين گويد ، مشنو
اين احمق بيچاره چه داند ؟ حيوان است
گر مذهب اسلام همين است كه او راست
حق بر طرف مغبچه ى دير مغان است
او ، خون دل خم خورد ، اين خون دل خلق
باور نتوان كرد كه اين بهتر از آن است

۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰

کاسبی

می‌گوید : همسایه مان پسری دارد که کلاس پنجم است . هر روز می‌رود نانوایی برای خانواده اش نان میخرد .
با او قرار مدار گذاشتم برای من هم نان بخرد . قرار گذاشتم هر بار ده هزارتومان به او دستخوش بدهم .
امروز مادرش آمده است بمن می‌گوید پسرم هر روز پنجهزار تومان به بابایش می دهد که برود برای تان نان بگیرد و اینطوری روزانه پنجهزار تومان کاسب میشود . یعنی نه بیل میزند نه پایه ، انگور می خورد در سایه !
ای جماعت ! کاسبی را از این فسقلی یاد بگیرید !
ایران اتمی
طرح از: مانا نیستانی
May be an illustration

وطن داری آموز از ماکیان

اینجا جلوی خانه ام بر فراز کاجی بالا بلند ، مرغکی لانه ای ساخته است.
من گهگاه -صبحگاهان - جیک جیک جوجه هایش را می شنوم .
امروز دیدم قیامتی بر پاست . آمدم بیرون . عقابکی آمده بود بر فراز همان کاج پر میکشید و میکوشید جوجه ای برباید .
مرغان از یمین و از یسار بر او می تاختند و جیک جیک خشماگین شان تا آسمان هفتم میرفت و تا آن عقابک را از لانه شان دور نکردند از تلاش و ناله و فریاد دست باز نداشتند .
بیاد شعر مرحوم دهخدا افتادم :
هنوزم ز خردی به خاطر در است
که در لانه ماکیان برده دست
به منقارم آنسان به سختی گزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریه ام زد که هان!
وطن داری آموز از ماکیان
******
ماکیان = مرغ/ پرنده

آنها همین ها هستند

**ديشب به سينما رفتم .برای ديدن فيلم " آوشو يتس " .
و سال های دراز است که من - با سماجتی آميخته به نفرت و وحشت - هر آنچه را که از جنايت فاشيسم سخن بگويد می بينم ، می خوانم ،تماشا می کنم ، و گرد ميآورم .......
در فيلم " آوشويتس "بسياری چيزها بود که پيش از آن هم خوانده بودم . اما صحنه ای از آن برايم سخت تازگی داشت ، - صحنه ای که چقدر هم خوب ساخته شده بود : -
هنگامی که گروهی از تازه اسيران به بازداشتگاه رسيده اند ، فرمانده آنان را به خط می کند و فرمان می دهد :
- جهود ها و کشيش ها يک قدم به پيش !
يهوديان و کشيشان از صف خارج می شوند و فرمانده دستور می دهد صف ديگری ببندند . آنوقت خطاب به ديگران فرياد می زند :
" کتک شان بزنيد ! اين ها را بزنيد ! جنگ را اينها راه انداخته اند ! "
يک لحظه ترديد و آنگاه ، گروهی از پست ترين حيوانات دو پا ، گروهی از همانها که به قول نيما " از بيم، تيغ راهزنان تيز می کنند " از صف باقی ماندگان بيرون می آیند ، به سوی کشيشان و يهوديان حمله می برند و آنان را به مشت و لگد می گيرند .
اين ، صحنه زنده ای از فيلم بود .
اما در همين هنگام که اين ماجرا بر پرده سينما می گذشت ،ناگهان از جای جای سالن ،از ميان تماشاچيان فيلم ،قاه قاه خنده های ريشخند آميز بر خاست :
عده ای " انسان " از مشاهده صحنه کتک خوردن يهوديان و کشيشان به خنده افتاده بودند !
شايد اگر قاه قاه خنده اين " مردم شرافتمند " نبود ، من هرگز به عمق درد و نفرتی که در اين صحنه متجسم شده بود پی نمی بردم .
زنم با خشم و تنفر گفت : - آنها همين ها هستند !
و من با خود گفتم : - بله ، همين ها هستند . آنها که تفنگ به دست می گيرند و جوخه اعدام تشکيل می دهند .آنها که برای لقمه نانی به جاسوسی و خبر چينی تن در می دهند .آنها که جلاد و قصاب همنوعان خود می شوند . و آنها که برای يک جيره نان بيشتر ، خون پدران و برادران شان را می ريزند .بله ، همين ها هستند .
اما حتی اگر مشاهده صحنه هايی از اين نوع نيز ، که رذالت و فجايع و پستی هايشان را اينچنين آينه وار در برابر چشمان شان قرار می دهد، تنها و تنها وسيله نشاط و لذت شان را فراهم آورد و سر مويی در دل شان اثر نکند ، ديگر چه چيز خواهد توانست انسانيت را به آنان بياموزد و سرشان را در برابر ننگ اعمال همنوعان شان به زير افکند ؟
هنوز تنم از نفرت و رنج ميلرزد .
*****
از مجله خوشه .شماره 3 - سال 1347 - احمد شاملو

سفر حج

به یارو ميگن : سفر حج چطور بود ؟ ميگه خيابونا تميز ، برجاش بلند ، ماشينا آخرين مدل. البته يه جاي زيارتي هم داشت که شلوغ بود نرفتم.

آقا زاده

آقای «تاج زاده »آمده است نامزد ریاست جمهوری شده است
حالا قرار است آقایی بنام« آخوند زاده » بیاید
ما توصیه میکنیم آقای «شاهزاده »هم بیاید تا جمع مان جور بشود !
حالا اگر گفتید جای چه کسانی خالی است ؟