دنبال کننده ها

۱ فروردین ۱۳۹۹

از سفرنامه حاج سیاح


«به آقای سید عبدالحسین گفتم: 
خوب است برویم به سیاحت چشمه بادخانیِ معروف؛ زیرا شهرت دارد که در نزدیکی دامغان، چشمه ای است که هرگاه نجاست به آن اندازند، باد تند برخیزد؛ به طوری که آبادی ها را خراب و مادامی که نجسی را بیرون نیاورند، باد خاموش نمی گردد. می خواهم حقیقت این مطلب را ببینم.

به قریه وارد شده از چشمه باد پرسیدیم، نشان دادند. لکن در همه این جاها اصرار می کردند که مبادا به چشمه، نجاست بیندازید! باد، خرابی می کند. رسیدیم به چشمه. من گفته بودم نوکر حاجی سید عبدالحسین، قدری نجاست در میان کاغذ کهنه بسته و به ریسمانی آویخته بود که به چشمه اندازیم. اگر واقعاً باد وزیدن گرفت بیرون آوریم. به او گفتم بینداز... آن را انداخت، قدری توقّف کردیم. ابداً بادی ظاهر نشد».

روزنوشت های بابا بزرگ


روزنوشت های بابا بزرگ از پشت پنجره تنهایی
--------
رفته بودم دیدن نوا جونی و آرشی جونی. برای شان اسباب بازی خریده بودم.
تا صدای ماشینم را شنیدند شتابان بسویم دویدند . مادرشان پرید جلوی شان که : کجا؟ حق ندارید به بابا بزرگ نزدیک بشوید!
اسباب بازی ها را بیرون گاراژ گذاشتم و از فاصله ده دوازده متری کمی قربان صدقه شان رفتم و مغموم و دلشکسته آمدم خانه.
چشمان آبی زیبای نواجونی در اشک غوطه میخورد .
نفرین به این کرونای لعنتی
-----
به آرشی جونی میگویم : آرشی جونی ! میایی برویم خانه بابا بزرگ؟
شتابان میرود کفش هایش را پیدا میکند و میخواهد بسویم پرواز کند
مادرش جلویش را میگیرد و میگوید : تا یکماه نمی توانی خانه بابا بزرگ مامان بزرگ بروی!
چشمان سیاه درشت زیبایش در اشک غرقه میشود
لعنت به این کرونای لعنتی.
----

۲۹ اسفند ۱۳۹۸

زندگی ادامه دارد


با وجود یکه تازی کرونا و اندوه جانکاهی که در فراخنای جهان سایه افکنده است ، زندگی با همه فراز و فرودهایش ادامه خواهد یافت.
گلها و غنچه ها همچنان شکوفا خواهند شد
ابرها همچنان خواهند بارید
آبشاران سرود زندگی سر خواهند داد
عشق همچنان جوانه خواهد زد
دوستی ها و مهربانی ها همچنان در فراسوی گیتی همچون آب زلال جویباری زمزمه کنان و آواز خوانان جاری خواهد شد
و انسان همچنان بر بیماری ها و درد ها و رنجهای بشری پیروز خواهد شد .
سفره هفت سین مان امسال اگرچه طراوت و شادابی سالهای پیشین را ندارد اما هنوز و همیشه یاد آور پیام زندگی است.
نوروز و بهار و بهاران بر یکایک شما خجسته و فرخنده باد

توهین به مقدسات



 در سال‌های انقلاب فرهنگی  ، یک  معلم موسیقی  را گرفته بودند و گفته بودند این کاغذها چیست ؟به چه زبانی نوشته شده ؟ مخاطب این پیام‌ها کیست و هزاران سوال دیگر
بنده خدا گفته بود : آقا ! اینها نُت موسیقی است و از باخ
باز جو  کشیده‌ای بیخ  گوشش خوابانده بود و گفته بود: خفه شو مرتیکه ! باخ الان اینجا بود و اعتراف کرد! بگو اینها را برای چه گروهکی نوشته‌ای؟، پیامش چیست؟ از کجا اسلحه می‌خری ؟اون سیاه دم‌داره نکنه امام است پدرسگ . ؟!توهین به مقدسات می‌کنی ...؟

۲۸ اسفند ۱۳۹۸

مرده شور !!


زندانی شده ایم . لابد به جرم نامهربانی با مادرمان . مادرمان زمین .نامهربانی با آب و جنگل و حیوان و دریا و خاک و اقیانوس. نا مهربانی با خویش نیز
زندانی دیوارهای بلند شرارت و تنگ چشمی و حقارت و خود بینی
نمی توان خوابید - مگر چقدر می توان خوابید ؟
خبر ها رامی خوانم . شب و نیمه شب. همه جا سایه سیاه و شوم مرگ را می بینم
میهنم ، آه میهنم ! چقدر دور و دست نیافتنی است این نازنین دردمند نامهربان 
خبرها را می خوانم . نه یک بار ، نه دوبار . هزار بار
و این تازه ترین و شگفت انگیزترین خبری است که جان و جهانم را می آشوبد : خبر این است
سالاروند، شهروند بازداشت‌شده در
اعتراض‌های آبان‌ماه، ازسوی دادگاه کیفری شهرستان پردیس، به یک سال حبس و سه ماه «شست‌و‌شوی میت» محکوم شده است

۲۷ اسفند ۱۳۹۸

نگران نباشید


رفیق مان نگران حال ماست . می ترسد عالیجناب کرونای چینی یقه مان را بگیرد و ما را بفرستد آن دنیا جوار حضرت زین العابدین بیمار !
برای اینکه خاطر مبارک شان جمع بشود میگوییم : خواخور جان ! نگران نباشید ! کرونا حریف ما جوانها!! نخواهد شد
ما که از کرونای روسی و ایضااز زندان امام خمینی جان سالم بدر برده ایم مگر ممکن است به این آسانی ها تسلیم دشمنی بشویم که نه دست و پا و گوش و حلق و بینی دارد . نه شلاق و پاسدار و لاجوردی دارد و نه اینکه دیده میشود؟
خیال تان راحت باشد
صمنا عیدی ما یادتان نرود
عیدی های معوقه را هم لطفا کارسازی بفرمایید تا کارتان به نظمیه و عدلیه و مالیه و محبس و وکیل و وکیل کشی نیفتد
در این گیر و دار جناب آقای ترامپ ولی فقیه کره زمین انگار پیغام ما را شنیده است و یک تریلیون دلار کنار گذاشته است تا به هریک از ما شهروندان ینگه دنیایی هزار دلار عیدانه بدهد
انشاالله تعالی اگر از پس این عالیجناب آدمکش قلچماق چینی بر آمدیم این هزار دلار عیدانه آقای ترامپ را میگیریم و با رفیقان مان میرویم الواتی !
حالا میشود بما بفرمایید یک تریلیون دلار چند تا صفر دارد ؟ ما خودمان که بیشتر از صد دلار را نمی توانیم بشماریم !!
ضمنا این را هم به عرض عالی برسانیم ما روزی دو سه بار یک فقره سشوار جلوی دماغ مان میگیریم و به دماغ مبارک مان سشوار میزنیم!
برخی فضلا و علمای اعلام فتوا داده اند که جناب آقای کرونا معمولا در سینوس ها خانه میکند و از آنجا تکثیر میشود ! حالا اگر با سشوار سینوس ها را داغ نگهداریم براحتی می توانیم از پس عالیجناب کرونا بر آییم!
بنا بر این اگر فردا پس فردا ما را با دماغ سوخته دیدید لطفا تعجب نفرمایید ! ما از میدان جنگ بر گشته ایم . جنگ با کرونا .
چه کنیم والله ؟ گاهی اوقات آدم از روی ناچاری به یابو میگوید آق دایی ؟

۲۶ اسفند ۱۳۹۸

موقعیت اضطراب


در این اوضاع احوالی که اضطراب و مرک بر جهان بشریت سایه افکنده و آوای ترسناک مرگ از اینسوی و آنسوی عالم به گوش میرسد ، گل های حیاط خانه ام بی هیچ هراس و اضطرابی شکوفا شده اند.
امروز صبح با گشت و گذاری کوتاه در حیاط خانه ام و تماشای گل هایی که پیام آور بهار و نوروز اند، با خودم گفتم غزالی حق داشت که میگفت : بیچاره تر از انسان هیچ موجودی نیست که گرفتار بیماری و درد و ترس و حسد و اضطراب است .
و آن یاس های سپید . آه ......آن یاس های سپید که با عطر دل انگیزش بخواب میرفتم و از خواب بیدار میشدم
آیا مرگ رخصتی خواهد داد که بار دیگر با عطر دلنشین یاس های سپید نازنینم بخواب بروم و از خواب برخیزم ؟
نمیدانم .
رخصت زیستن را
دست بسته دهان بسته گذشتم
دست و دهان بسته گذشتیم
و منظر جهان را
تنها از رخنه تنگ چشمی حصار شرارت دیدیم
و اکنون
آنک در کوتاه بی کوبه
در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت ...

۲۵ اسفند ۱۳۹۸

شصت و هفت سال


همسرش در خانه سالمندان است . امروز شصت و هفت سال از ازدواج شان میگذرد.
پیرمرد ، میخواهد شصت و هفتمین سالروز ازدواج شان را کنار همسرش جشن بگیرد .
به او میگویند بسبب اشاعه ویروس کرونا همه ملاقات ها و دیدار ها ممنوع شده است
پیرمرد روی مقوای سفید رنگی که با تصویر چند قلب مزین است چنین می نویسد : شصت و هفت سال است که دوستت دارم و همچنان دوستت خواهم داشت . آنگاه مقوا را بدست میگیرد و به همسرش که آن بالا پشت پنجره تماشایش میکند نشان میدهد .
کدام شاعر بود که میگفت : عشق به هزار زبان سخن میگوید ؟

جلب سیاحان


آقا ! ما از هر چه آخوند و شیخ و ملا و آیت الله - چه عظمایش چه غیر عظمایش - و همینطور از هر چه که رنگ و بوی جمهوری نکبتی اسلامی دارد بیزاریم و میخواهیم سر به تن هیچ فقیه و امام و رهبر معظمی نباشد اما همین جمهوری نکبتی اسلامی را بخاطر دو تا کارش ستایش می کنیم
یکی اش این است که نام این سازمان عریض و طویل جلب سیاحان را به سازمان ایرانگردی و جهانگردی تغییر داده ؛ دیگر اینکه خدا را صد هزار مرتبه شکر دیگر صدای نکره شماعی زاده را از رادیو تلویزیونش پخش نمیکند
میخواهید بما فحش بدهید ؟ بفرمایید

۲۴ اسفند ۱۳۹۸

من و دخترم


دخترم - آلما- روزی ده بار بمن زنگ میزند که : بابا ! حالت خوب است ؟
میگویم : آره بابا جان ! حالم خوب است. چیزیم نیست . بادنجان بم هم آفت ندارد
با لحن یک فرمانده کل نیروهای مسلح می‌گوید : چرا فروشگاه را نمی بندی ؟ مگر نمیدانی جان تان در خطر است ؟ اگر کرونا بگیری جان سالم بدر نمی بری ها ! خیال کن ده هزار دلار ضرر کردی . اگر بمیری آنوقت جواب نوا و آرشی را چی بدهم ؟
میگویم : نگران نباش بابا جونی ! هنوز که هیچ خبری نیست . همه فروشگاهها و سوپر مارکت ها هم که باز هستند . اگر لازم شد می بندیم
دخترم سفارش پشت سفارش میکند که فروشگاه را ببندم و از خانه بیرون نروم . به مادرش هم زنگ میزند و می‌گوید : از خانه بیرون نروی ها
البته خودم هم دلم میخواهد فروشگاه را ببندم اما به خودم میگویم : ببندم کجا بروم ؟ اگر دو روز خانه نشین بشوم پاک دیوانه میشوم . مگر چقدر میشود کتاب خواند ؟ مگر چقدر میشود تلویزیون نگاه کرد ؟ مسافرت که نمی‌شود رفت . دیدار دوستان و رفیقان هم که ممنوع است . رستوران و باشگاه و استخر و سینما هم که تعطیل است . در چنین شرایطی آدمیزاد اگر از کرونا نمیرد از بیهودگی و بیکارگی و بقول عرب ها از تبطل دقمرگ میشود 
مگر میشود ده روز پانزده روز توی خانه نشست و در و دیوار را نگاه کرد ؟
خداوند این آقای امام خمینی را در آن دنیا با اولیا و انبیا و ایضا با لنین و مائو و برادران توده اکثریتی و حجت الاسلام جناب آقای فیدل کاسترو محشور بفرماید ! در زندان آقای امام خمینی در همان دوران طلایی ! آدم را میگرفتند می انداختند توی یک سوراخی که هیچ روزنه ای به هیچ جا نداشت . هیچ صدایی هم از هیچ جایی شنیده نمیشد . نور و روشنایی هم نبود . باید روی کف سیمانی سرد و نمناک می نشستی و در آن ظلمات خدا خدا میکردی سوسکی ، مورچه ای ، مگسی ، کرمکی ، چیزی از یک سوراخ سنبه ای بیاید تا بتوانی با او رفیق بشوی و درد دل کنی
دو روز بعد که برایت دویست سال میگذشت یک آقای بوگندوی ریشوی مسلمان نماز خوانی از راه میرسید و کاغذ و قلمی جلویت میگذاشت و میگفت بنویس
و تو هم برای اینکه از آن دخمه ظلمانی خلاص بشوی گناهانی را گردن میگرفتی که از زمان حضرت آدم تا دوران طلایی امام خمینی از فرزندان حضرت حوا سر زده بود . حتی کار بجایی میکشید که حاضر بودی یکی از برادران مومن مسلمان طنابی بیاورد و ترا در همان دخمه ظلمانی به دار بیاویزد تا از آن نکبت و حقارت و شکنجه و تنهایی خلاص بشوی . فی الواقع تن رها کن تا نخواهی پیرهن
حالا هم گویادوباره داریم بر میگردیم به عصر طلایی امام خمینی