دنبال کننده ها

۳۰ بهمن ۱۳۹۴

احسان طبری و به آذین

کتاب " بار دیگر و این بار " نوشته آقای م. الف. به آذین را خواندم . این کتاب بخشی از خاطرات اوست در زندان های جمهوری اسلامی .
سالها پیش کتاب دیگری از به آذین بنام " مهمان این آقایان " منتشر شده بود که یاد داشت ها و خاطرات اوست در زندان شاه .
کتاب " بار دیگر و این بار " را انتشارات خانه هنر و ادبیات گوتنبرگ منتشر کرده و شرح جانسوزی است از بیدادی که طی هشت سال در زندان های جمهوری اسلامی بر این نویسنده و مترجم نامدار ایرانی رفته است .
شرح این رنجها و درد ها و شکنجه ها - آنهم در مورد پیر مرد 69 ساله یک دستی که به بیماری قلبی هم مبتلاست - دل هر انسان آزاده ای را به درد میآورد ولی حیرت انگیز اینجاست که این نویسنده توده ای در همین کتاب هنوز از ستایش انقلاب اسلامی دست باز نمیدارد و از شکنجه گران خود با عناوینی همچون " پسرم و همسنگرم " یاد میکند و از جوانان ایرانی میخواهد که " قانون اساسی جمهوری اسلامی را پایگاه مطمئن خود ساخته و در چارچوب نظام کنونی ؛ به موازات گرایش اسلامی / انقلابی که در آن حاکمیت دارد حرکت کنند (صفحه 76). اینک بخش کوتاهی از این کتاب را اینجا میگذارم و از شما میخواهم حتما آنرا بخوانید و سپس انگشت حیرت بر دندان بگزید .

**دوشنبه 26 بهمن
یازده صبح ؛ طبری را که از ورم پروستات و ضیق مجرا سخت رنج میکشد به بیمارستان بردند .
امروز " کژ راهه " او را که امیر کبیر در سیصد و چند صفحه چاپ کرده است گرفتم و سرگرم خواندنش هستم .خواندنی سخت دل آشوب .تصویر زشت و سراپا آلوده ای از رهبران " حزب "  بویژه در سالهای اقامت شان در شوروی و اروپای خاوری میدهد .اما خود را همیشه و در همه چیز ؛ کنار می گیرد . گویی که خودش از آنها نبوده ؛ با آنها همکار و همدست نبوده است ؛چگونه می توان او را جدا دانست ؟  او که دهه ها ؛ به رغم همه رخداد ها ؛ دگرگونی ها ؛ چیرگی متناوب گرایش های چپ و راست و آمد و رفت این یا آن دبیر کل ؛ همواره عضو " کمیته مرکزی " و " دفتر سیاسی " و " هیئت دبیران " حزب بوده است چرا حتی یک موضع گیری صریح در مخالفت با آنچه همکارانش در رهبری " حزب " مرتکب میشده اند از او دیده نشد ؟ از چه می ترسید ؟ از افشاگری متقابل ؟ ؛ از آنکه رفقای شوروی را از خود برنجاند ؟ از آنکه صندلی خود را در " کمیته مرکزی "از دست بدهد ؟  بی شک ؛ از همه و از یک یک این احتمال های ناگوار و باز شاید چیزهای دیگر .
- اوه ... به راستی " استاد " در گفته ها و نا گفته های خود با " حقیقت " قایم موشک بازیکرده است .
( همین کتاب - صفحه 193)

** باز جو تفنن های دیگری هم داشت .او که هر از چندی پرسشنامه ای در چند صفحه به من میداد که پاسخ بنویسم ....مرا چار زانو بر زمین می نشاند و خود روبروی من روی صندلی می نشست ؛دو پایش را از دو سر بر زانوهایم می نهاد و به " وظیفه انقلابی " باز جویی اش می پرداخت . پرسش های صد بار مکرر و پاسخ های مکرر هر بار به شاخ و برگ آراسته در نوشته ام کشف میکرد ؛ با دو پای خود زانوانم را فشار میداد و دردی کور در استخوان ران و دو سوی لگن خاضره ام منتقل میشد که دشوار می توانستم تاب آورد . ( صفحه 25).  روز دیگر ؛ ساعتی پیش از ظهر ؛ باز جو مرا باز به حمام برد . حمام که همیشه یا مخزن آب گرمش درست کار نمیکرد یا مجرایش گرفته بود و زیر دوش ها آب آلوده گاه تا قوزک پا بالا میآمد ؛ هر از چندی نیاز به دستکاری و تعمیر داشت ...آن روز هم چنین بود .من و باز جو آنجا گرفتار بودیم .او می پرسید و مکرر می پرسید و من مکرر همان میگفتم که گفته بودم .
ناگهان مشتی به چانه ام خورد و ضربه ای هم با میله ای آهنین  - شاید یک دیلم کوچک - به ساق پایم کوفته شد .
خوشبختانه ؛ جوان بازجو - پسرم و همسنگرم - نخواسته بود با همه نیروی بازویش بزند .درد بود و کوفتگی بود .اما شکستگی نبود .همین قدر از دندان عاریه ام در بالا ؛ یکی دو تکه ای کوچک جدا شده بود که تف کردم و دهانم را پای شیری که در دیوار آنجا بود شستم . باز جو پیگیر در کار انقلابی خود آمد و بازویم را گرفت  و همچنان با چشم بند به مدخل یکی از دوش ها برد و دستور داد که دستم را تا میله افقی بالای درگاهی اش ببرم و بی حرکت بایستم . فرمانش را کار بستم .اما او به این اندک خرسند نشد . مرا رخت پوشیده زیر دوش نگهداشت و شیر را باز کرد .آب سرد بر سرم میریخت و پای تا سر خیسم میکرد و من می لرزیدم ناچار .
پس از آن در حالی که آب از همه زیر و بالایم می چکید از حمام بیرونم آورد و گویی برای شادی و تماشای " برادران "  این سو و آن سو گردشم داد ...(صفحه 40 )



۲۸ بهمن ۱۳۹۴

آی مگس کش .....!!!!!!!


از: علی اوحدی www.iranian.com

میگه : جمهوری اسلامی میخواد عضو شورای برابری زنان در سازمان ملل بشه
میگم : خوب به من چه؟
میگه: پارسال هم نماینده اش در ژنو گفت؛ جمهوری اسلامی پیشتاز حقوق بشر در دنیاست
میگم: یه وقتی هم به پایمال شدن حقوق بشر در اروپا اعتراض کرد.
میگم : خب، چه ربطی به من داره؟
میگه : آخه یاد همشهریت افتادم.
میگم: کدوم یکی شون؟
میگه: همون که گرد "مگس کش" می فروخت.
میگم: خب، ..
میگه: شهربانی گرفتش، گرد مگس کش را آزمایش کردند، دیدند خاکه آجره.
میگم: خب، ..
میگه: گفتند آخه مردیکه ی جلب، چطوری با خاکه آجر مگس می کشی؟
گفت؛ آهان. سوالی خوبیه س. مگسه نیست که میاد رو دست و پادون میشیند؟
گفتند؛ خب، ...
گفت؛ شومام دستدونو مثی پیاله گرد می کونین، آ یوووووواش می برین جلو، درست روبروش ..
گفتند؛ خب!
گفت؛ آ یه دفه میرین تو دلو بارش، آ دسدونو وسطی هوا می بندین... مگسه میاد تو دسدون.
گفتند؛ خب، ...
گفت؛ حالا با دو تا انگشتی اون یکی دسدون را یووووواش میکونین تو مشتدون، همونجا که مگسه گیر افتادس..
گفتند؛ خب، ..
گفت؛ آرررررررروم میگیرین که له نشد.. اونوقت بالی طرف راستشو می کنین..
گفتند؛ خب، ..
گفت؛ بعدم یوووووواش مگسه را میدین تو اون یکی دسدون آ بالی طرفی چپشم می کنین.
گفتند؛ خب!
گفت؛ حالا دیگه نیمی توند بپرد.
گفتند؛ بعدش؟
گفت؛ حالا یخده از این گرتا میریزین تو چشاش ...
گفتند؛ خب، ..
گفت؛ حالا دیگه کور شده س، نیمیدوند از کدوم طرف اومده س، از کدوم طرف باید برد...
گفتند؛ خب بعدش،
گفت؛ حالا میتونین با خیالی راحت لنگه کفشا بزنین تو سرش تا بیمیرد.
گفتند؛ مردیکه ی قرمدنگ! وقتی مگس را گرفتیم، چرا اینقدر به خودمون زحمت بدیم، همانجا می زنیم می کشیمش.
گفت؛ خب، اینم برا خودش یه راهی یه س. اما کودومش مطابقی حقوقی بشرس؟
گفتند؛ مردیکه ی چاچولباز! کدوم حقوق بشر؟ تو عمر آدم را تلف می کنی تا یک مگس بکشی.
گفت؛ خب شوما میتونین عمردون را تلف نکونین، از همون اول بزنین بکشین. منتها روشی من مطابقی حقوق بشره س..
گفتند؛ مادرقحبه، چه فرقی می کنه، تو هم بالاخره مگسه را می کشی ...
گفت؛ کودوم مگس؟ این که نه بال دارد بپرد، نه چشم و چارش جای را می بیند، کلی هم شاکر میشد که من بزنم تو سرش از این نکبت خلاصش کونم...

۲۷ بهمن ۱۳۹۴

پنیر لیقوان ......

از ایران برای مان مهمان آمده است .  روی میز صبحانه چهار پنج نوع پنیر گذاشته ایم . مهمان مان پنیرها  را میچشد  و میگوید : هیچکدام شان مزه پنیر لیقوان را ندارند !
ِیاد داستان آن درویش ایرانی در وین می افتم :
می پرسند : اهل کجایی ؟
میگوید : اهل خاک
- کدام خاک ؟
- علی آباد مازندران
- کدامیک از شهر های اروپا را دیده ای ؟
- پاریس ؛ لندن ؛ وین
- بنظر شما کدامیک از شهر های اروپا قشنگ تر است ؟
-  میگوید : وین پایتخت اتریش بسیار زیباست اما بپای علی آباد خودمان نمیرسد .

۲۶ بهمن ۱۳۹۴

این ملت شگفت انگیز

آقا !توی هیچ جای دنیا - از روم و بغداد و قسطنطنیه بگیر تا اقالیم سبعه و نمیدانم حلب و شام و بدخشان و عمان و هرات و ختا و چین و ماچین و روس و پروس - ملتی به خوش ذوقی و خلاقیت و صد البته به حقه بازی ملت شریف و نجیب ایران پیدا نمیشود .
اصلا آقا ما ملتی هستیم که یا با زور ؛ یا با زر ؛  و یا با " زاری  " کارمان را پیش میبریم و خودمان را از هر مهلکه ای میرهانیم .
میفرمایید چطور ؟ حالا خدمت تان عرض میکنیم .
در شیراز ؛ یک آقای محترمی نمیدانم بخاطر کلاهبرداری یا کلاه گذاری به ده سال زندان محکوم شده بود .
ایشان یکی دو سالی در زندان آب خنک میل فرمودندو بعدش با خودشان گفتند حالا که در این مملکت حسینقلی خانی سنگ روی سنگ بند نمیشود و سگ صاحبش را نمیشناسد چطور است آخرین تیر ترکش خودمان را رها کنیم و قبل از آنکه چانه آخری را بیندازیم ؛ حق البوق و حق القدمی  به یکی از این مارمولک های پار دم ساییده موش مرده آب زیر کاه نماز خوانی که در دستگاه قضا منصب و مقامی دارد بدهیم و"  بمصداق یا بکش یا دانه ده یا از قفس آزاد کن " برای چند صباحی هم که شده باشد خودمان را از این مخمصه عظمی خلاص کنیم .
این بود که نقشه ای کشیدند که به عقل جن هم نمیرسید . ایشان وثیقه ای فراهم کردند و توانستند یک مرخصی ده روزه بگیرند و از زندان بیرون بیایند . بعدش یکراست رفتند اداره پزشکی قانونی ورشوه ای سلفیدند و  جنازه ناشناس بی صاحبی را پیدا کردند و مدارک شناسایی خودشان را روی این جنازه بی صاحب نصب کردند و رفتند جواز دفن را هم گرفتند . جواز دفن بنام  چه کسی ؟ بنام نامی  خودشان !
بعد از دفن آن جنازه بی صاحب مانده ؛ رفتند از همان اداره جلیله پزشکی قانونی گواهی دفن هم گرفتند و دوستانش هم توانستند با ارائه همان گواهی دفن به دستگاه قضا  ؛وثیقه ای را که گذاشته بودند آزاد کنند .
اما نمیدانیم چطور شد یا چه کسی دهن لقی کرد که این آقای حقه باز پس از چند ماهی که راحت می چریدند و به ریش عالم و آدم  می خندیدند   لو رفتند  و در شهر دیگری دستگیر شدند و دو باره به زندان بر گشت داده شدند .
خدا بسر شاهد است اگر ما خودمان در عدلیه اسلامی این آقایان پست و مقامی داشتیم نه تنها این آدم مبتکر خلاق را به زندان بر نمیگرداندیم بلکه چند میلیون تومان جایزه هم  به ایشان میدادیم که بروند  توی آن مملکت حسینقلخانی برای خودشان بچرند و به ریش آقای عظما و شرکا بشاشند .

۲۰ بهمن ۱۳۹۴

چپق صلح !!

در اسراییل حزبی وجود دارد بنام حزب برگ سبز
این حزب که کلی هوا خواه و طرفدار سینه چاک دارد اهل جنگ و دعوا و بمب گذاری و هفت تیر کشی و آدمکشی و اینحرفها نیست بلکه حزبی است که میگوید : ما باید بجای تیر و تفنگ و مسلسل و بمب افکن و خمپاره و تانک و توپ ؛ از چپق صلح برای دستیابی به صلح با فلسطینی ها استفاده کنیم .
دبیر گل این حزب میگوید : اگر ما و فلسطینی ها بجای کشتن همدیگر ؛ گوشه ای بنشینیم و چپق مان را چاق کنیم و به عالم هپروت برویم دیگر دلیلی برای کشتن همدیگر پیدا نمیکنیم بلکه در کنار هم در صلح و صفا و برادری زندگی خواهیم کرد .
این آقای دبیر کل از همه اسراییلی ها و فلسطینی ها خواسته است که کینه و نفرت شان را کنار بگذارند و چند پک جانانه به چپق صلح بزنند تا مشکلات هزار ساله یهودیان و فلسطینیان به میمنت و مبارکی حل بشود !

۱۹ بهمن ۱۳۹۴

یادی از هوشنگ پزشک نیا ؛ نقاش

هوشنگ پزشک نیا نقاش بود . می گفت از بچگی آغاز کرده بود به نقاشی . هر چیز را در شکل و رنگ ها می دید .نه اینکه شکل و رنگ را نشانه هویت اشیا ء بشمارد . با شکل و رنگ می اندیشید . دستش به رسم و رنگ روان بود ...
نقاش بود . نه این که از میان راه های نان در آوردن رو آورده باشد به نقاشی .
در سال 1294 به دنیا آمد . بعد در دوره های مدرسه ای با رنگ و روغن ور رفته بود . بعد در دانش سرای عالی جغرافیا و تاریخ خوانده بود .بعد با رتبه دبیری رفته بود به کرمان .بعد دیده بود بی نقاشی و بی نگاه کردن ؛ دنیا نمی ارزد . ول کرده بود و به سال 1321رفته بود به خارج .دوران جنگ بود .در ترکیه مانده بود و آنجا در استانبول از نو شروع کرده بود به شاگردی در آکادمی هنرهای زیبا پیش پروفسور لئوپولد لوی .استاد سرشناس یهودی که خطرهای هیتلری او را فرار داده بود به ترکیه .آغاز کرده بود به دیدار راه های تازه نقاشی .
بر گشتن اش به ایران ورود نخستین نمونه های سنجیده هنر نوین نقاشی به اینجا بود .....
نخستین نمایش کار های او در سال 1326 در تهران بود . از کارهای این نمایشگاه امروز هم می بینم نو آوری هایش ؛ از برکت تمام تجربه های گذشته و تمرین طولانی در کارهای سنتی ؛دور اند از خام بودن و تردید های تازه کاران رسم آن دوران . در کار های او در این دوره ؛رنگ درمانده نیست . حتی غریبه نیست .....
پزشک نیا در سال 1327در دستگاه نفت کاری گرفت و رفت به آبادان . یک دوره منفرد پر بار در کار او . و در کار این هنر تازه جان گرفته در ایران ؛ به راه می افتاد .یک سال بعد من برای اول بار او را دیدم . با او آشنا شدم .
درشت هیکل بود .می خندید . سیگار می کشید . آهسته راه میرفت .خوب می خورد .بد شنا نمی کرد .در تنیس تند نمی جنبید اما سرو سخت می کوبید و در اداره قروقر میکرد از این که همکارش که مینیاتور کش بود از او مزد بیشتر داشت .
در اداره ؛ اداره را قبول نداشت .و کارمندان اداره را قبول نداشت و با رییس انگلیسی اداره مثل یک همکار ؛ و نه رییس ؛ گفتگو می کرد  - آن هم به ترکی و به فرانسه -و اتاق مشترکی داشت با یک کارمند غیر ارشد درس خوانده آسوری ساده و یک کارمند ارشد درس نخوانده اصفهانی جلت . و همچنین دو خانم ماشین نویس یکی اهل اسکاتلند و دیگری بروجردی و یک جوان فسایی که از همه نیش زبان می خورد و آرمانش سفر به امریکا بود ......
هوشنگ هم پیپ می کشید هم سیگار .بسیار چای می نوشید اما بسیار تر نقاشی میکرد . . و از اداره زود تر می رفت و از خانه دیر تر می آمد هر چند در خانه یا اداره فقط می کشید .....پرکار بود اما قیافه تنبل داشت . خوش بود .بیرون از اداره خوش تر بود ...شیطان بود . مهربان هم بود .
یک روز تابستان در رستوران شرکت نهار می خوردیم . یک وقت آرام از جا بلند شد رفت سوی انگلیسی عرق آلود فربهی که در کنجی بعد از نهار سر تکیه داده بود به دیوار در انتظار نوبت رفتن به سر کار .فعلا کلافه از گرما . در خواب خر و خر میکرد . آن روز ها هنوز شرکت نفت انگلیسی بود و امتیاز انگلیسی ها در قالب اداری و در وضع فردی آن ها شدید منعکس میشد.
در گوشه های آن تالار چندین نفر به چنین حالتی بودند اما از آن میانه فقط این مرد نزدیک یک بخاری دیواری الکتریکی بود . هوشنگ رفت پیچ هر سه شعله گردن کلفت را چرخاند .آهسته با نوک انگشت بالای فرق قرمز برشته عرق آلود مرد ؛ بوسه ای ول داد برگشت بی خیال آمد نشست سرگرم خوردن شد . حتی نگاه نمی کرد میله های بخاری چه جور قرمز شد ؛ گرما چه جور راه افتاد تا بیچاره مرد را چه جور می پیچاند . تا وقتی که مرد چشم باز کرد و جست و دید و فحش را سر داد . و ملتفت نبود چه کس روشنش کرده است . هوشنگ همچنان می خورد .
یک بار هم شرکت دستور داده بود که در رستوران هایش پیشخدمت ها یک شال سرخ ببندند و پا برهنه بگردند .
پیشخدمت ها که می گفتند اشکال در شال قرمز و پای برهنه و این ته مانده رسم یاد بود مستعمراتی نیست . در حقوق نا چیز است .دستور را به جای بهانه گرفتند و اعتصاب راه افتاد . ناچار شرکت آن روز رستوران را سلف سرویس کرد ..
وقت نهار هوشنگ ؛انگار یک تصادف ساده است ؛ یک سکندری بر داشت خود را به میز خوراک ها زد که ظرف ها بر گشت .و غذاها ریخت .
او معصومانه رو به سرپرست انگلیسی آنجا کرد گفت :" آی ام وری ساری "

ابراهیم گلستان - نکته ها


۱۸ بهمن ۱۳۹۴

فوتبال امریکایی ...

مسابقه فوتبال بود - فوتبال امریکایی - ما هم پای تلویزیون نشسته بودیم . چند دقیقه ای نگاه کردیم و دیدیم چیزی حالی مان نمی شود .
آخر این چگونه فوتبالی است که ده بیست تا آدم قلچماق مثل گلادیاتور های عهد بوق بجان هم می افتند و هزار ها نفر هم نعره و عربده مستانه میکشند ؟
نگاهی به خیابان می اندازیم و می بینیم هیچ تنابنده ای توی خیابان نیست . همه خلایق پای تلویزیون به تماشای این کشمکش قلچماقانه  نشسته بودند و گهگاه هم نعره ای از خانه ای به آسمان میرفت .
رفتیم کتابی بر داشتیم و خواستیم بخوانیم . دیدیم حضرت سعدی است با این پند حکیمانه اش :
کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فرو کن
نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی
بجای تماشای فوتبال ؛ نشستیم شعرهایی از  جناب سعدی  خواندیم و حال مان جا آمد .
و این هم حسرتی و دریغی از سعدی شیراز از بابت عمر رفته :
در این امید بسر شد دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید
امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمر گذشته باز آید ..

۱۵ بهمن ۱۳۹۴

درد دندان دارم و دردم نمیداند کسی ...

آقا ! ما یکی دو روزی بود دندان درد داشتیم . امروز اول صبح رفتیم مطب دندانپزشک مان . لاکردار ها انگار که گوسفند قربانی گیر آورده اند ما را خواباندند روی تخت و سه چهار ساعت چنان شکنجه ای بما دادند که اب و ابن مان را یاد کردیم
راستش اول نمیخواستیم دکتر برویم . گفتیم مقداری تربت مقدس حضرت سید الشهدا پیدا میکنیم و میگذاریم روی این دندان بی صاحب مانده مان و خلاص . اما هر چه گشتیم دیدیم توی این ینگه دنیای لعنتی تربت آقام امام حسین کجا پیدا میشود ؟ حتی رضایت دادیم اگر تربت مقدس حضرت ابا عبدالله الحسین  پیدا نشد مقداری تربت پاک امام زین العابدین بیمار  یا حتی تربت مبارک همین امام خمینی نازنین خودمان را پیدا کنیم بلکه دندان درد مان درمان بشود .
خدا بسر شاهد است به تربت پاک مرقد مطهر آیت الله العظمی سید صادق خلخالی علیه الرحمه !هم رضا داده بودیم . اما همانطور که مسبوق هستید همه این امام ها و امامزاده ها  فقط در خاک پاک ایران و عراق آدمکشی کرده و شربت شهادت نوشیده اند و متاسفانه پای هیچکدام شان به این ینگه دنیای بی صاحب مانده نرسیده است .
باری ؛ رفتیم دکتر و پس از چهار ساعت شکنجه جانگزا  ؛ وقتیکه خواستیم بیرون بیاییم یکدانه صورتحساب جانگزا تر جلوی مان گذاشتند که کم مانده بود سکته ناقص بفرماییم !آخر هزار و چهار صد و دوازده دلار برای فقط یک دندان بی قابلیت ؟ باز خدا را هزار مرتبه شکر که بقول رودکی خدا بیامرز ؛ از آن سی و دو تا " سپید سیم زده " بیشتر از چهار پنج تا توی دهان مان باقی نمانده است و گرنه خانه خراب میشدیم به حرضت ابلفضل !
آقا ! چه درد سرتان بدهیم ؟ هزار و چهار صد و دوازده دلار نازنین را سلفیدیم و آمدیم بیرون . اما چه بیرون آمدنی ؟ وقتی آمدیم بیرون دیدیم اگر چه دندان درد مان کمی آرامتر شده اما آن هزار و چهار صد و دوازده دلاری که سلفیده ایم زانو و قلب و ریه و نمیدانم پانکرهاوس مان را از کار انداخته است !
حالا اینجا نشسته ایم و عینهو عنق منکسره را میمانیم و آن شعر شاعرمعروف موسوم به  چلنگر باشی را زمزمه میکنیم که :
طبیبی است اندر خیابان ری
به پیر نود ساله دندان دهد
برو دامنش را بگیر و بگو :
هر آنکس که دندان دهد نان دهد
آقا ! اوضاع کواکب و سیارات بر آن دلالت دارد که این آقای باریتعالی دوباره با ما سر لج افتاده و میخواهد هر جوری که عشقش میکشد ما را بچزاند .
چطور است بزنیم دک و دنده اش را خرد و خاکشیر کنیم ؟ ها ؟

۱۴ بهمن ۱۳۹۴

تربت آقا !

آقا ! ما یکی دو روزی بود دندان درد داشتیم . گفتیم  برویم دکتر و مقادیری دلار بی صاحب مانده توی جیب این دکتر های از خدا بی خبر بریریم بلکه این دندان درد لا کردار  دست از سرمان بر دارد .

حتی قرار گذاشته بودیم فردا صبح اول وقت برویم دکتر ببینیم این دندان مان چه مرگ شان است  . اما از آنجا که حضرت باریتعالی بندگان مومن و ببوی خودش را خیلی دوست دارد ؛ توی کتابخانه مان چشم مان افتاد به کتاب مستطاب " حلیه المتقین " نوشته علامه فاضل مرحوم مغفور ملا محمد باقر مجلسی . کتاب را بر داشتیم و ورق زدیم و دیدیم خدای من ! آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم . همینطور کتاب را ورق زدیم تا رسیدیم به آن قسمتی که در باره فوائد تربت حضرت امام حسین است . دیدیم آقا ما جماعت بی دین و ایمان هنوز نمیدانسته ایم تربت شریف حضرت ابا عبدالله الحسین شفای هر دردی است و چه درد ها را که درمان نمی کند !

حالا این بخش را عینا برای تان نقل می کنیم تا اگر شما هم خدای ناکرده زبانم لال سرطانی ؛ زخم معده ای ؛ قولنجی ؛ شقاقلوسی ؛ چیزی دارید بجای اینکه پول بی زبان تان را توی جیب این دکتر های کون نشور نا نجیب ینگه دنیایی بی ایمان بریزید ؛ بروید کمی از این تربت پاک و مطهر را بدست بیاورید تا همه درد های تان درمان بشود .

" .... در فوائد تربت شریف حضرت امام حسین علیه السلام ...در احادیث معتبره بسیار وارد شده است که در خاک قبر امام حسین شفای هر دردی هست !! و آن است دوای بزرگ !!.
و در حدیث دیگر از حضرت صادق منقول است که : .... هر که را علتی ( مرضی ) حادث شود به تربت آن حضرت مداوا کند البته شفا یابد مگر آنکه علت " مرگ " باشد .
و در حدیث دیگر فرمود : که تربت آن حضرت شفا می بخشد از هر دردی ؛ و امان میدهد از هر ترسی .
و در حدیث دیگر فرمود که : کام فرزندان خود را به تربت آن حضرت بر دارید که امان میدهد از بلاها .
و در روایت دیگر منقول است که حضرت امام جعفر صادق هیچ متاعی به جایی نمی فرستادند مگر آنکه قدری از تربت آن حضرت در میانش میگذاشتند .
و در حدیث دیگر منقول است که : شخصی به آن حضرت عرض کرد که زنی رشته ای بمن داده است که به خدمه کعبه معظمه بدهم که جامه کعبه را بدان بدوزند . حضرت فرمود : آنرا بده عسل و زعفران بخر و خاک قبر حضرت امام حسین را بگیر و به آب باران نرم کن و در میان عسل و زعفران بریز ؛ به شیعیان ما بده که بیماران خود را به آن دوا کنند !!
و در روایت دیگر فرمود : خاک قبر امام حسین شفای درد هاست هر چند ثلث فرسخی دور تر از قبر بر دارند ...
( نقل از : حلیه المتقین - تالیف علامه ربانی ملا محمد باقر مجلسی - صفحه 188 )

دیگر مابقی را خود دانید ....