دنبال کننده ها

۲۲ خرداد ۱۳۹۲

یابو های دانشکده افسری و لغت نامه دهخدا ...!

دکتر باستانی پاریزی می نویسد :
وقتی میخواستند لغت نامه مرحوم دهخدا را بچاپ برسانند ؛ متحیر بودند که بودجه آن را از کجا تامین کنند .
طرح ها و پیشنهاد ها ؛ مخارج کلی داشت و هیچ وزارتخانه ای قبول نمیکرد .
مرحوم سر لشکر ریاضی  - وزیر فرهنگ وقت - پیشنهاد عجیبی کرد . او گفت : پیشنهاد من این است که فضولات و پهن های زیر پای اسب های دانشکده افسری را بفروشند و از بهای آن لغت نامه دهخدا را چاپ کنند .
همین کار را هم کردند . جلد اول آن در آمد .و کم کم محلی در بودجه مملکت برایش گذاشته شد  و همان است که امروز یک دایره المعارف عظیم فارسی در دست داریم . کتابی که اگر اسب های دانشکده افسری  از " قضای حاجت " خود داری میکردند  چاپ آن به عهده تعویق می افتاد !!!

این زنیکه ....!!

یک بنده خدایی که از امریکا به ایران میرفت ؛ شماره ای از نشریه  " دفتر هنر " ویژه خانم سیمین دانشور  را توی چمدانش گذاشته بود و برده بود به ایران .
توی فرودگاه ؛ یکی از این " پنهان پژوهان اسلامی "  تا چشمش به این نشریه می افتد به آن آقای فلکزده می توپد که :
این زنیکه کیه !!؟
میگوید : سیمین دانشور
می پرسد : سیمین دانش پر ! دیگه کیه ؟
میگوید : زن جلال آل احمد .
می پرسد : آل احمد دیگه کیه ؟
میگوید : عجب ؟ شما تا حالا اسم آل احمد به گوش تان نخورده ؟
آقای پاسدار سری میخاراند و میگوید : آها ...! همانی نیست که پل گیشا  از رویش رد میشود ؟؟

۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲

از حرف های یک شاعر دیوانه .....

سیاست ؛ پناهنده درست میکند . ادبیات اما این کار را نمی کند .
سیاست ؛ حتی شاعر کش است . با تفنگ . شاعر اما گلوله اش " کلمه " است و " عشق "
ای کاش شعر بر جهان حکومت میکرد . ایکاش .
------
...تنهایی برای هنرمند خوب چیزیه . اونو به مرگ - و گاه به زندگی - نزدیک تر میکنه .
تو امریکا ؛ همه هنرمندان خوب  یا تنها هستن یا تو دیوونه خونه ها بدنبال تنهایی میگردن ....
------
....شعر ؛ یعنی بازی با کلمه ها . کلمه هایی که قلب دارن ؛ ریه دارن ؛ مغز دارن ؛ فکر میکنن ؛ درست مثل ما ؛
بعضی هاشون عاقلن ؛ بعضی هاشون هم سمبل حماقت هستن ؛ مثل رییس جمهور .....
شاعر ؛ پزشک کلمه هاست ؛ ...یک پزشک عاشق گوشی رو روی قلب کلمه ها میذاره ؛ ریه هاشونو گوش میکنه؛  گلوشونو می بینه ؛ دست و پا شونو میماله ؛ بعضی وقتا هم با اونا میخوابه ...
باور کن من بارها با کلمه ها خوابیدم ؛ عشق ورزیدم ؛ مخصوصا با کلمه لب ؛ آلت تناسلی  ....
اما خیلیا قاتل کلمه ها هستن ...
---
آه ! اگر موسیقی نبود چه بر سر جهان میآمد .؟

نقل از کتاب : یک نوع زندگی - نوشته دکتر مسعود نقره کار 

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

عباس چرچیل .......

یک اتومبیل مدل 1939 که روزی روزگاری آقای وینستون چرچیل نخست وزیر انگلستان سوارش میشد بمبلغ ششصد و هیجده هزار و 679 دلار فروخته شد .
ما یک رفیقی داریم بنام عباس آقا  که دماغ مبارکش را توی هر سوراخ سنبه ای فرو میکند .
اصلا این آقای عباس آقای ما  کعب الاخبار است و از زیر و بم سیاست و اقتصاد و فیزیک و جامعه شناسی بگیر تا روانشناسی و حشره شناسی و خیلی چیز های دیگر خبر دارد . بهمین خاطر است که ما اسمش را گذاشته ایم عباس چرچیل !.
این عباس چرچیل مان یک اتومبیل ابو طیاره ای دارد که بگمانم از عهد پادشاه وزوزک به ایشان به ارث رسیده است ! اگر همینطور پیش برود یکوقت دیدی همین ذوالجناح عباس آقا به چند صد هزار دلار فروخته بشود و عباس آقای ما هم به نان و نوایی برسد . خدا را چه دیدی ؟ هان ؟ 

نوعی از زندگی .....

چند روزی است که کتاب " نوعی از زندگی " را می خوانم .
نوعی از زندگی را دوست نازنین من دکتر مسعود نقره کار نوشته است
این کتاب در بر گیرنده سی داستانک تبعید است که هر یک از این داستان ها گوشه ای از زندگانی آدمیان را به ظرافت و هنرمندی به تصویر میکشد .
در میان قصه های این کتاب  - که همگی شان از واقعیت های عینی روزگار ما مایه گرفته اند - من داستان " هیلاری دیوانه " را دوست تر میدارم .
بریده کوتاهی از " هیلاری دیوانه " را برای شما بر گزیده ام :
" ......توی کاخ سفید اصلن جایی برای ادبیات هست ؟
نه !
ادبیات برای سیاستمدار ها کشنده است . برای اینکه اونا فشار خون دارن .هر چیزی که بوی انسانیت بده فشار خون اونا رو میبره بالا ! باور کن ! "
دکتر مسعود نقره کار علاوه بر طبابت ؛ تاکنون بیش از 28 جلد کتاب نوشته که تازه ترین آنها " بچه های اعماق " است 

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲

خود را باش .....

همه عالم در یک  " کس " است
چون خود را دانست ؛ همه را دانست :
تاتا ر ؛  در توست
تاتار ؛ صفت قهر توست .
***
همه را در  " خود " بینی
از موسی و عیسی  و ابراهیم و نوح  و آدم و حوا  و آسیه و خضر و الیاس .

- و " فرعون  " و  " نمرود " .
تو عالم بیکرانی !
چه جای زمین ها و آسمان ها ؟؟

***
چون  " خود " را بدست آوردی
خوش می رو !
اگر کسی دیگر را یابی
دست بر گردن او در آور
و اگر کسی دیگر را نیابی
دست به گردن خویش در آور !

از : مقالات شمس تبریزی 

تنها ...؟؟

...ابا یزید به حج چون رفتی ؛ مولع ( حریص ) بودی به تنها رفتن . نخواستی که با کسی یار شود .
روزی شخصی را دید که پیش ؛ پیش او میرفت .
در او نظر کرد .در سبک رفتن او . ذوقی او را حاصل میشد .
با خود متردد شد که :
- عجب ! با او همراه شوم ؟
- شیوه تنها روی را رها کنم که خوش همراهی است ؟
باز میگفت که :
- با حق باشم رفیق !
باز میدیدم که ذوق همراهی آن شخص می چربید بر ذوق رفتن به خلوت .
در میان مناظره مانده بودم که : کدام اختیار کنم ؟
آن شخص رو را پس کرد و گفت :
- نخست تحقیق کن که منت قبول میکنم به همراهی ؟
او در این عجب فرو رفت با خود که :
- از ضمیر من ؛ چون حکایت کرد ؟
آن شخص گام تیز کرد .

از : مقالات شمس تبریزی 

۹ اردیبهشت ۱۳۹۲

اگر میدانستم ...!!

شبی با ناصر رحمانی نژاد بودم . دکتر مسعود نقره کار و دکتر باقر پرهام و پرویز قلیچ خانی و پرویز شوکت و چند تا یی از دوستان دیگر نیز بودند . شامی خوردیم و گپ زدیم . 
ناصر میگفت : در دوران شاه ؛ بخاطر اجرای نمایشنامه   " انگل ها   "  از گوگول ؛ دستگیر شدم و در دادگاه مرا به دوازده سال زندان محکوم کردند . پنج سالش را در زندان ماندم و در آستانه انقلاب از زندان بیرون آمدم . 
او با درد و حسرت میگفت : اگر میدانستم بعد از شاه چنین رژیم خونخواری بر مملکت مان حاکم میشود ترجیح میدادم آن هفت سال باقیمانده را در زندان میماندم .

تو دیوانه تری .....

دوستم پرویز میگوید :  نوه ام از من می پرسد : تو بزرگ تری یا بابام ؟
میگویم : اینکه معلومه عزیز جان ! من از بابات بزرگ ترم
میگوید : این را میدانستم
می پرسم : از کجا میدانستی ؟
میگوید : آخر تو از بابام دیوانه تری !!

۸ اردیبهشت ۱۳۹۲

غریب در وطن ....!!

امروز نمیدانم چرا یکباره به یاد سی سال پیش افتادم .
سی سال پیش  - پس از آن گریز ناگزیر -  یک روز بارانی در یک خیابان خلوت پر درخت در بوئنوس آیرس  قدم میزدم .
برای خودم شعر شاملو را زمزمه میکردم و بخودم میگفتم : عجب غربت غریبی ! نه کسی را میشناسم ؛ نه زبان شان را بلدم ؛ نه از امروز و فردایم با خبرم  و نه هیچ تنابنده ای مرا میشناسد .
یکباره بیتی از حافظ بیادم آمد و آنرا زمزمه کردم :
بجز صبا و شمالم نمی شناسد کس
غریب من که بجز باد نیست دمسازم
حالا از خودم می پرسم : چرا حافظ چنین شعری سروده است ؟  یعنی او در وطن خود غریب افتاده بود ؟
لابد من در بوئنوس آیرس غریب جغرافیایی بودم و حافظ در شیراز غریب فرهنکی ؟؟!!