دنبال کننده ها

۲۹ دی ۱۳۹۱

غلط های زیادی



میگویند: از زیادی نان پای سفره می شود فهمید که ناهار آبگوشت است .
حالا حکایت ماست.
ما میخواستیم به زبان طنز و کنایه و اشاره مختصری سر به سر " اصحاب شمشیر " بگذاریم تا " اصحاب قلم " را اینقدر نچزانند. اما انگار این کامپیوترمان هم به ما ظلم می کند. لاجرم آنچه می خوانید آش شله قلمکاری است که به قول دوستم سیاوش خان توکیو نشین !! توی طبله ی هیچ عطاری نیست .
چه کنیم ؟ دنیای ما دنیایی است که به قول عطار :
هر که را در عقل نقصان اوفتاد
کار او فی الجمله آسان اوفتاد 
******

گاهی اوقات ما هم از نکبت ایام تنگدل می شویم و دل مان می خواهد هر چه را که توی دلمان است- بدون هیچ آدابی و ترتیبی -روی صفحه ی کاغذ بریزیم و دق دلی مان را خالی کنیم. اما خانم جان مان می گوید :آدم عاقل حتی دیوار شکسته را برای روز مبادا نگه میدارد !!و بعد با توپ و تشر میفرماید :
مرد حسابی! مگر مرض داری ؟؟ آخر آدم عاقل مفت و مجانی برای خودش دشمن تراشی می کند ؟؟
اما گیله مردی که ما باشیم تنها هنر مان همین است و بس!یعنی نان خودمان را می خوریم و حلیم حاج عباس را بهم می زنیم !!
شاید هم همه اش تقصیر شیخ اجل سعدی است که با این فرمایشاتش فی الواقع سرود یاد مستانی مثل ما داده است که :
نیک باشی و بدت گوید خلق
به که بد باشی و نیکت دانند....

*****

دوستم مریض شد و کارش به بیمارستان کشید. 
کفش و کلاه کردیم و دسته گلی خریدیم و رفتیم دیدنش .
دیدیم زار و نزارروی تخت افتاده است و مدام ناله می کند که :خدایا ! اگر بمیرم چه بر سر همسر و فرزندانم خواهد آمد !!؟؟ 
و من به یاد آن شعر سنایی غزنوی افتادم که : 

گویی که بعد ما چه کنند و کجا روند ؟
فرزندکان و دختر کان یتیم ما 
خود یاد ناوری که چه کردندو چون شدند
آن مادران و آن پدران قدیم ما .............

******** 

نزدیکی های خانه مان یک کازینوی جدید تمام عیار افتتاح شده است تا خلایق بروند پول های شان را ببازند و با دماغی سوخته و جانی خسته و روانی پریشان به خانه های شان بر گردند.
پریشب ما هم به مصداق " خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو "دست عیال را گرفتیم و رفتیم آنجا . دیدیم خلایق گوش تا گوش نشسته اند و صدای جرینگ جرینگ دلار تا آسمان هفتم هم میرود .
جای تان خالی رفتیم در یکی از رستوران هایش شامی خوردیم و کمی هم به نظاره ی خلایق قمار باز نشستیم و تا آمدیم به خودمان بجنبیم همینطور شوخی شوخی سیصد و خرده ای دلار باختیم و آمدیم خانه !!!
و من به یاد داستان " لیلاج "آن قمار باز معروف افتادم که :
با همه ی استادی و مهارتی که در قمار بازی داشت در اواخر عمر چنان خاکستر نشین شده بود که از شدت فقر و بیچارگی در گلخن حمامی زندگی میکرد. 
میگویند : روزی جوانی برای آموختن فن قمار بازی نزد او رفت 
لیلاج سه قاپ به بام حمام انداخت و گفت :
راست جیک . چپ بک . و میانین انبه است .
مرد به بام شد . چنان یافت .
لیلاج گفت : با همه ی مهارتی که دیدی . خورش مرا خون جگر است .و پوشش خاکستر . اینک اگر خواهی ترا بیاموزم !!

*********

آقا رضا دندانش درد گرفته بود . رفت بیمارستان صد و شصت دلار داد و دندانش را کشید .
گفتم : آقا رضا ! حیف دندانت نبود؟؟ چرا کشیدیش؟؟ میدادی پرش می کردند .
و آقا رضا در آمد که :
کی غم دندان خورد آنکس که نانی نیستش ؟؟!! 
و من به یاد آن شعر دوست شاعرم - م . سپند - افتادم که سی سال پیش وقتی که تازه به امریکا آمده بودم و به مصیبتی بنام دندان درد مبتلا شده بودم خطاب به خود من سروده بود : 

ای همچو من ویلان و سر گردان حسن جان !
دندان چه خواهی چون نداری نان حسن جان؟

پزیدن .....




یکی دو سال دیگر پسرم _ الوین -دکتر خواهد شد .حالا ما صدایش میکنیم آقای دکتر بعد از این !!
این آقای دکتر بعد از این زبان فارسی را شکسته بسته حرف میزند و چون مادرش شیرازی است لاجرم لهجه غلیظ شیرازی دارد . آنهم چه لهجه ای ! انگار همین حالا از ناف دروازه کازرون شیراز به سانفرانسیسکو پرتاب شده است .به پختن هم میگوید پزیدن !!
چند وقت پیش بمن میگفت که : بابا ! خیال میکنی من فارسی نمیدانم ؟
گفتم : چطور مگر ؟
گفت : شما هر چی بزبان فارسی بگویید من میفهمم .
گفتم : هر چی ؟
گفت : آره !
من هم شوخی ام گرفت و بیتی از حافظ را خواندم که : " ما سر خوشان مست دل از دست داده ایم " و از الوین پرسیدم : این یعنی چه ؟
پسرم چند لحظه ای فکر کرد و گفت : بابا ! یعنی اینکه شما چیزی را گم کرده اید !!

۲۶ دی ۱۳۹۱

خداوند ابلهان را دوست نمیدارد ...!!!

شیعیان معتقدند که " امام " مظهر نور محمدی و معصوم است و از غیب و باطن احکام آگاهی دارد .
پیغمبر اسلام خود از پذیرش چنین باوری احتراز داشت و وقتی از او معجزه و غیبگویی میخواستند میگفت : آیا من جز انسان فرستاده خدا  کس دیگری هستم ؟
ابن بابویه در دو کتاب خود " عقاید " و " التوحید " آورده است که امام ششم در باره کسانی که قدرت ماوراء طبیعی برای محمد و علی قائل میشدند میگفت " دشمن خدا دروغ گفت " 
و امام هشتم شیعیان میگفت : ای خداوند ! من بنده و بنده زاده توام . ما را نیرویی نیست برای زیان یا سود رساندن ؛ میراندن و زنده کردن . آنکه مدعی است ما می آفرینیم و روزی میدهیم ؛ از او تبری می جوییم چنانکه مسیح از نصرانیان تبری جست " 

بنا بر این توصیه گیله مردانه ما به شیعیان مرتضی علی و بندگان ببوی حضرت باریتعالی این است که : ای ابلهان ! پول بی زبان تان را در بتکده هایی بنام بقعه و بارگاه و زیارتگاه و حرم مطهر نریزید و بروید خوش باشید که خداوند اگر چه ارحم الراحمین است اما ابلهان را دوست نمیدارد ! 
از ما گفتن بود .

البته طلبه است ....!1

معروف است که مرحوم سید جواد ظهیر الاسلام - داماد مظفر الدین شاه که به تولیت موقوفات سپهسالار بر گزیده شده بود  - در اواسط سلطنت رضا شاه که مقرر شده بود تنها آن روحانیونی لباس روحانیت بپوشند که از طرف مراجع بزرگ تایید شده باشند ؛طوماری نوشت و از چند تن از روحانیون خواست که استشهاد او را امضاء کنند . 
بسیاری از روحانیون این طومار را چشم بسته امضا ء کردند اما یک روحانی دیگر بنام حاج میرزا مسیح طالقانی در جواب چنین نوشت : 
بسم الله الرحمن الرحیم .  سید جواد اگر درس بخواند ؛ البته طلبه است ! والسلام .

۱۳ دی ۱۳۹۱

زیارتگاه شهید !!!

در تاریخ بلخ میخوانیم که : سردار خونخوار عرب - قتیبه بن مسلم باهلی - چندین هزار نفر از ایرانیان را در خراسان و منطقه ماوراء النهر کشتار کرد و در یکی از جنگها بسبب سوگندی که خورده بود آنقدر از ایرانیان کشت که از خون آنها آسیاب گردانید و گندم آرد کرد و نان پخت و خورد و زن ها ودختران ایرانی را در برابر چشمان پدران و مادران شان  به سپاهیان عرب بخشید .....

شادروان علامه قزوینی در جلد اول  " بیست مقاله " با اشاره به این رویداد خونین  با تاسف و اندوه و درد می نویسد :
" آنگاه قبر این شقی ازل و ابد را پس از کشته شدنش " زیارتگاه " قرار داده و همواره  برای تقرب به خدا و بر آوردن حاجات ؛ تربت آن " شهید !!! " را زیارت میکردند .

۹ دی ۱۳۹۱

تقاضا از دوستان

از دوستان عزیزی که به این وبلاگ مراجعه میفرمایند تقاضا میشود برای خواندن نوشته های گیله مرد به فیس بوک مان سرکی بکشند . ممنون از شما
نشانی فیس بوک مان هم چنین است :
hansen sheykhani gilemard

گناه از مردم نیست .....

..... در این فلات کوهستانی آفتاب زده ؛ طی زمان های دراز ؛ انسان های بزرگی زیسته اند که هر یک در کالبد مادی و معنوی عصر خود ؛ با شراره های ناب  - بخاطر آنچه که آنها عدالت و فضیلت میشمرده اند  - سوخته اند .
برای خود من آشنایی با کارنامه خونین و سوزان حیات معنوی آنان ؛ یک بیداری ؛ یک غرور ؛ و یک احساس وظیفه ژرف بود و تصور میکنم برای همه کسانی که سود یا مقام  یا استغراق در هستی بهیمی ؛ خرد و آگاهی آنها را کدر نساخته ؛ چنین خواهد بود .

احساس غروری که از بررسی این کارنامه حاصل میشود  نباید احساس تعصب ملی و بغض و کین به دیگران و لاف و گزاف در باره خود باشد .
اگر ما در تاریخ بمثابه  ساکنان این کشور از اقوام دیگر تجاوز و ستم دیدیم ؛ به نوبه خود از شرکت در ستم و تجاوز به اقوام دیگر نیز مبرا نیستیم . ولی هم در مورد دیگران و هم در مورد ما ؛ گناه از مردم نیست . گناه از قشر فوقانی است که آزمندانه خواستار حفظ امتیازات خود بود .
غرور ما باید به چیز های نجیب و شریف ؛ به ابداعات و آفرینش ها ؛ نه به ستم ها و تجاوز ها و جهانگشایی هاباشد  .
در ایجاد تمدنی که تمدن ایران نام دارد  ؛هم خلق های ساکن فلات ایران و هم بسیار بسیار خلق دیگر از هند و چین  گرفته تا اندلس و روم و صقلیه  دخالت داشته اند ....

۳ دی ۱۳۹۱

نامه ای به یک نویسنده ...




امروز ؛ رمان " جهان زندگان " نوشته محمد محمد علی را یک نفس خواندم .و این هم نامه ای است که به نویسنده کتاب نوشته ام :

جناب محمد علی غزیز :امروز - یکشنبه - اینجا - در حوالی سانفرانسیسکو - باران میبارید . چه بارانی هم میبارید . باد سرد گزنده ای هم از حاشیه اقیانوس به پنجره های خانه ام شلاق میزد و من نشسته بودم و " جهان زندگان " ات را می خواندم . خواندمش . تمامش را خواندم .و می خواهم دوباره بخوانمش تا از هزار توهای زندگانی زندگان و مردگان بیشتر سر در بیاورم .
این دو سه خط را برایتان می نویسم تا بگویم دنیای مرا آشفته کرده اید دوست نویسنده من . ذهن ساده اندیش مرا به چه چاله چوله هایی انداختید !
"جهان زندگان " ات مرا از جهان مردگان و از یاد رفتگان بیرون کشانید و اینک من با حیرت و حسرت به اینسو و آنسوی جهان نگاه میکنم .
حیرتم از آن است که در خاک بظاهر سترون میهنم ؛چه سرو هایی روییده اند که ما از آن بی خبر - شاید بهتر است بگویم کم خبر - بوده ایم
و حسرت از این بابت که : چرا نویسنده ای چون محمد محمد علی ؛ نتواند داستان هایش را در میهن اش بچاپ برساند و برای نسل تازه بخواند ؟
این دو سه خط ؛ سپاسی است از یک خواننده کنجکاو به یک نویسنده خوب و بی ادعا . شاید هم پژواک فریاد های خود شما باشد از فراسوی اقیانوس .
و حسرت دیگر اینکه : کاشکی در ینگه دنیا به دیگر کتاب هایتان دسترسی میداشتم .
همراه تان باد رامش و آرامش و سرود و درود .
با مهر : گیله مرد

**دوستانی که مایل اند این رمان زیبا را بخوانند می توانند آنرا از طریق آمازون دریافت کنند
www.amazon.com
نام کتاب به انگلیسی :The World of the Livings

۱ دی ۱۳۹۱

چون به دولت برسی .....


صائب تبريزی شعری دارد با اين مضمون :
باده پر خوردن و هشيار نشستن سهل است
گر به دولت برسی مست نگردی مردی ....
من هر وقت اين شعر را می خوانم ؛ بی اختيار به ياد آقای صدام حسين می افتم . همان آقای سردار قادسيه  که با بلاهت ها و حماقت های خودش ؛ نه تنها صد ها هزار تن از جوانان ايرانی و عراقی را به کشتن داد  بلکه کشور ثروتمندی مثل عراق را به چنان روزی انداخت که طی ده سال  حدود يک ميليون نفر از مردم آن کشور - بخصوص کودکان - از گرسنگی و بی غذايی و نبود خدمات پزشکی جان باختند .
همين آقای صدام حسين - يا سردار قادسيه ! - که در گوشه و کنار عراق برای خودش قصرهای آنچنانی ساخته بود ؛ وقتيکه بر اسب قدرت سوار بود و يکه تازی ميکرد ؛ هيچوقت  حتی  به خيالش هم نمی رسيد که روزی خواهد آمد که به دخمه ای تنگ وبويناک پناه ببرد و سر انجام با آن فلاکت و نکبت بدست سربازان امريکايی اسير بشود.
ما اگر تاريخ را ورق بزنيم  صد ها از اين صدام حسين ها را خواهيم يافت که آنگاه که بر خر مراد سوار بودند ؛ دريدند و کشتند و سوختند و زبان بريدند ؛ و خيال ميکردند که جاودانه بر اريکه قدرت خواهند بود  اما سيلی روزگار آنچنان به گوش شان نواخته شد که هر خاشاک شان به جايی افتاد .
بقول شاعر :
چنان زد بر بساطش پشت پايی
که هر خاشاک او افتاد جايی ....نسل من  و نسل پيش از من ؛ هيچگاه يکه تازی های آقای شاهنشاه آريامهر را از ياد نخواهد برد و هيچگاه نيز از ياد  تاريخ نخواهد رفت که مردی که می توانست از ايران ما  با آنهمه منابع ثروتی اش و با آنهمه نيروهای درس خوانده و فعالش ؛ کشوری ثروتمند و قدرتمند و مستقل و آزاد و سر فراز بسازد ؛ جهنمی ساخت که مردم به ناچار به دامان آيات عظام !پناه بردند شايد دريچه ای به رهايی و آزادی باز شود ؛ غافل از آنکه از چاله به چاهی عفن در خواهند غلتيد .
همين آقای شاهنشاه آريامهر ؛ وقتيکه بر گردونه قدرت سوار بود و پيش می تاخت ؛ هيچگاه در تصورش هم نمی گنجيد که روزی خواهد آمد که در اين جهان پهناور ؛ جايی برای زيستن پيدا نکند ؛ و چون پر کاهی ؛ با تنی بيمار و چشمانی اشکبار ؛ آواره شهر ها و کشور ها و قاره ها بشود .
تاريخ ما از اين داستانها بسيار دارد و جای جای آن ؛ شاهان و اميران و سردارانی را می بينيد که در زمان قدرت ؛ از ابوسفيان و معاويه و حجاج بن يوسف و يزيد بن مهلب ؛ خونخوار تر و سفاک تر بودند و چون به نيروی لا يزال مردم بهايی نميدادند ؛ لاجرم به چنان نکبت و فلاکت و ادباری گرفتار شدند که بايد به روزگار شان و به پايان کارشان گريست .
سر شب ؛ سر قتل و تاراج داشت
سحر گه ؛ نه تن سر ؛ نه سر تاج داشت
به يک گردش چرخ نيلوفری
نه نادر بجا ماند و نه نادری
همين آقای صدام حسينی که با چنان نکبت و فلاکتی به دست سربازان امريکايی افتاد ؛ وقتيکه بر مسند قدرت نشسته بود ؛ حفاظت اش را يک گارد امنيتی هزار نفره بعهده داشت ؛ مردانی که زير نظر مربيان آلمانی و کره ای تربيت شده بودند و ويلاها و ماشين های مجهزی در اختيارشان بود که حتی وزيران کابينه هم به آنها دسترسی نداشتند .
اسکورت ويژه صدام حسين ؛ مرکب از دويست مرسدس بنز و ده وانت مخصوص با مسلسل های خودکار ميان برد و توپ های 105 ميليمتری بود و حتی گارد های محافظ هم نميدانستند که جناب صدام در کدام اتومبيل نشسته است .
پناهگاه مجهز آقای صدام حسين در زير کاخ رياست جمهوری ؛ و در نود متری زير رودخانه دجله ؛ يکی از مجهز ترين پناهگاههای جهان بود که برای جنگ هسته ای پيش بينی و ساخته شده بود . مهندس شرکت سازنده اين پناهگاه ميگويد : اگر بمبی به قدرت بمب اتمی هيروشيما در فاصله سيصد متری اين پناهگاه منفجر بشود ؛ فقط می تواند آنرا تکان مختصری بدهد !
اين پناهگاه ؛ از روی الگوی مقر فرماندهی و کنترل ايالات متحده در کلرادو ساخته شده بود و فنر های عظيمی به قطر شصت سانمتيمتر بر بستری از لاستيک های عظيم ؛ شالوده زير بنايی اين پناهگاه زير زمينی را حمايت می کردند .
اين پناهگاه ؛ با دوربين های ويديويی کاملا تحت مراقبت بود و در صورت ورود فردی به داخل آن ؛ مسلسل های خودکار نصب شده بر ديوار های آن او را به رگبار می بستند
در فرودگاه بغداد نيز يک تونل ويژه برای فرار صدام حسين توسط شرکت های فرانسوی ساخته شده بود تا در صورت حمله نظامی به فرودگاه ؛ آقای سردار قادسيه بتواند از يک تونل پانزده کيلومتری به محوطه مخفيانه ای که مقر هليکوپتر های نظامی بود منتقل بشود .
آقای صدام حسين همه اينها را ساخت ؛ اما دست زمانه - و شايد بهتر است بگويم قانونمندی حيات - او را به لانه موشی کشاند تا در آنجا سيلی جانانه روزگار را نوش جان کند و لابد آن شعر پارسی را به ياد بياورد که :
آن کبکبه سلطنتم را که تو ديدی
خون های بنا حق همه را زير و زبر کرد
آيا نکبتی که دامن سردار قادسيه را گرفته است ؛ چشمان قدرت پرستان ايرانی را باز نخواهد کرد ؟؟!!!

۲۹ آذر ۱۳۹۱



ری دماوندی دارد ؛ همدان الوندی
اصفهان رودی و شیراز صفایی دارد
طوس ما از برکت های امامی که در اوست
هر قدم عاجز و آخوند و گدایی دارد ......

" اخوان ثالث "