دنبال کننده ها

۱۵ تیر ۱۳۹۱


معلمی از دانش آموزان خواست فایده گاو بودن را بنویسند و این انشاء آن دانش آموز است .
با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.
اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم.
البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می یابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد.
من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم. ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.
مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته درست می کنند.
هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست.
همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن برد، عروسش پسرش را از چنگش در می آورد.
وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد ، نگران جهیزیه اش نیست.
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند. مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند ، یا بدتر از آن پاچه خواری کند.
گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را به دست بیاورند تا به خواستگاریشان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری آنها بروند، از طرفی هیچ گوساله ماده ای نمیگوید که فعلا قصد ازدواج ندارد و میخواهد ادامه تحصیل دهد. تازه وقتی هم که عروسی می کنند اینهمه بیا برو، بعله برون، خواستگاری ، مهریه ، نامزدی ، زیر لفظی، حنا بندان، عروسی ، پاتختی، روتختی، زیر تختی، ماه عسل ،
، طلاق و طلاق کشی و... ندارند.
گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند.
آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.
شاعر در این باره میگوید :
سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست
سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست

هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.
نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.
گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند .
گاوها بخاطر چشم و همچشمی دماغشان را عمل نمی کنند.
شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟
شما تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟
گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند.

شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید؟
گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟
آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.
ما از شیر، گوشت ، پوست ، حتی روده و معده ی گاو استفاده می کنیم.
آقای .... معلم خوب ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ها که البته زشت است استفاده می شود.
ما حتی از دستشویی بزرگ گاو (پشگل) هم استفاده می کنیم.
تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟
آیا دیده اید گاوی زیرآب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟
تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟
آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند ؟
یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟
و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟! فلانی گاو است بین گاوها.
تازه گاوها نیاز به ماشین ندارند تا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.
هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند. البته
شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است :
گمون کردی تو دستات یه اسیرم
دیگه قلبم رواز تو پس میگیرم
دیده اید گاو نری به خاطر بدست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید : عاشقت هستم"؟!! سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ؟ !!
دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند!؟
گاوها در جامعه شان فقر ندارند .
گاوها اختلاف طبقاتی ندارند.
آنها شرمنده زن و بچه شان نمی شوند.
رویشان را با سیلی سرخ نگه نمیدارند.
هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمی خورد
هیچ گاوی غمباد نمی گیرد.
هیچ گاوی رشوه نمی گیرد.
هیچ گاوی اختلاس نمی کند.
هیچ گاوی آبروی دیگری را نمی ریزد.
هیچ گاوی خیانت نمی کند.
هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمی شکند
هیچ گاوی دروغ نمی گوید.
هیچ گاوی آنقدر علف نمی خورد که از فرط پرخوری تا صبح خوابش نبرد در حالی که گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.
هیچ گاوی گاو دیگر را نمی کشد.
هیچ گاوی...
اگر بخواهم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء می خورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.
اما
به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید ......
لباس ما از گاو است ، غذایمان از گاو ، شیر و پنیر و کره و خامه ... همه از گاو..
ولی با همه منافع يادشده هیچ گاوی نگفت : من
بلکه گفت: ما

۵ تیر ۱۳۹۱


این نوشته را دوست عزیزی برایم فرستاده است . هم خندیدنی است هم تامل کردنی ...



صداقت

در این که ما ایرانی ها جوگیر هستیم که جای هیچ شکی نیست و دلیل اصلی شکستهای
گروهیمان در طول تاریخ برمیگردد به همین جوگیر بودنمان. یک روز جوگیر میشویم و
زنده باد میگوییم فردایش باز جوگیر میشویم و مرده باد میگوییم. یک روز یکی
را می کنیم مراد و پیشوا، فردایش از بردن نامش حالمان بد میشود
ولی بعضی وقتها این جوگیر بودنمان موجب انبساط خاطر میشود. مثلا همین کنسرت
اخیر استاد علیزاده و اجرای آثارش توسط ارکستر سمفونی ملی ایران را برایتان
تعریف کنم. از شانس خوبمان برای روز آخر اجرا بلیطی در همان جلوهای سن نمایش
نصیبمان شد در سالن برج میلاد. قسمت اول کنسرت ارکستر سمفونی بود و قسمت دوم
هم ابتدا ارکستر نواخت و در اواسط کار استاد علیزاده به با ستارش به روی سن
آمد که بسیار مورد تشویق حضار قرار گرفت. همگان به افتخار استاد از جای
برخاستند و شروع به کف زدن کردند. بعد استاد بروی صندلی جای گرفت و شروع به
نواختن کرد و ارکستر هم همراهیش میکرد. در همان یکی دو دقیقه اول استاد چهار
پنج باری به نقطه ای در سالن نگاه می انداخت. ناگهان دست از ساز زدن کشید و به
همان نقطه انتهای سالن خیره ماند و بعد از چند ثانیه سری تکان داد و یک کلمه
را با کمی اندوه و ناراحتی گفت:" صداقت". ناگهان غریو سوت و دست زدن بود که در
سالن پیچید. استاد با دست جمعیت را دعوت به سکوت کرد و دوباره این بار بلند تر
گفت " صداقت". باز جمعیت این بار بلندتر و با شور بیشتری شروع به دست زدن
کردند و جمعیت با ریتم دست زدنشان به تکرار کلمه صداقت پرداختند. و به بغل
دستیشان لبخندی میزدند و استاد را با چشم به هم نشان میدادند و میگفتند صداقت
و سری تکان می دادند که یعنی" ببین استاد چی گفت ها، صداقت". یکی از وسطهای
جمعیت داد زد:" جانا سخن از دل ما میگویی"

استاد علیزاده این بار با تعجب باز جمعیت را به سکوت دعوت کرد و به میکروفون
جلوی ستارش اشاره کرد و این بار واضح تر کلمه قبلی را گفت که تازه جمعیت و
مسئولین سالن فهمیدند استاد چی میگفته.
صدا قطعه!!!!!!!!!

من حکم میکنم ...!!

وقتیکه رضا خان میر پنج در اسفند 1299 با همکاری سید ضیا دست به یک کودتای نظامی زد و مقدمات انقراض سلسله قاجار را فراهم ساخت ؛ اطلاعیه ای منتشر کرد تحت عنوان " من حکم میکنم " و آنرا به در و دیوار چسباند
مردم که غافلگیر شده بودند زیر اطلاعیه رضا خان یک ماده دیگر اضافه کرده و نوشته بودند : گه میخوری !!

متن اطلاعیه از اینقرار است :


ماده‌ی اول ـ تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند.
ماده‌ی دوم ـ حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت 8 بعدازظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر، کسی نباید در معابر عبور نماید.
ماده‌ی سوم ـ کسانی که از طرف قوای ناظمی و پلیس مظنون به اخلال آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
ماده‌ی چهارم ـ تمام روزنامه‌جات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند.
ماده‌ی پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوه‌ی قهریه متفرق خواهند شد.
ماده‌ی ششم ـ درب تمام مغازه های شراب‌،روشی و عرق‌فروشی، تئاتر و سینما و فتوگرافی‌ها و کلوپ های قمار باید بسته شود و هر مست که دیده شود، به محکمه‌ی نظامی جلب خواهد شد.
ماده‌ی هفتم ـ تا زمان تشکیل دولت، تمام ادارات و دوائر دولتی، غیر از اداره‌ی ارزاق تعطیل خواهند بود. پست‌هانه، تلفن خانه، تلگراف خانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
ماده‌ی هشتم ـ کسانی که در اطاعت از مواد فوق خودداری نمایند به محکمه‌ی نظامی جلب و به سخت ترین مجازات‌ها خواهند رسید.
ماده‌ی نهم ـ کاظم خان به سمت کماندانی شهر انتخاب و معین می‌شود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
14 جمادی الثانی 1339
رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت
اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ
رضا

۲۹ خرداد ۱۳۹۱

دو هزار مذهب در امريكا ....!!!



در يك بر نا مه ى را ديويى كه از شبكه ى سر تا سرى راديوى ملى امريكا پخش ميشود يك كا رشنا س و محقق مذاهب از دانشگا ه ايا لتى كا ليفرنيا ميگويد كه در ايا لا ت متحده بيش از دو هز ا ر نوع مذهب وجود دارد !! اين مذا هب ، رهبر ا ن ، طرفدا را ن و معا بد خا ص خود را دارند و از بسيا رى از ا مكا نا ت دولتى از جمله بخشودگى ما ليا تى استفا د ه ميكنند .


راستش ما هیچ میانه خوشی با هیچ دین و آیینی نداریم اما خيا ل ميكنيم اگر فردا پس فردا به كله ما ن بزند و ادعا ى پيغمبرى بكنيم اگر زبا ن چرب و نرمى داشته با شيم و بتوا نيم رگ خو ا ب خلا يق را پيد ا كنيم هيچ بعيد نيست كه دستكم دويست سيصد نفر مريد و جا ن نثا ر و فدا يى دور و بر ما جمع بشوند و بتوانيم يك دكا ن دو نبش كنا ر دكا ن بعضى از اين آ قا يا نى كه " نه بيل ميزنند نه پا يه انگور ميخورند در سا يه " با ز كنيم و آ خر عمرى بشويم حضرت مولا نا حسن بن نوروزعلى بن ابيطا لب بن فلان بن فلان...
خدا را چه ديدى ؟ يكوقت ديدى كا ر ما ن هم گرفت و از اين سگدويى ها ى شبا نه روزى خلا ص شديم و دستكم اين آ خر عمرى يك ليو ا ن آ ب خو ش از گلوى ما ن پا يين رفت و بر اى نواده ها و نبيره ها يما ن هم يك عا لمه ارث و ميراث سنگین و رنگین بجا گذاشتيم تا آن بيچا ره ها هم مجبور نبا شند ما دا م العمر به دنبا ل نا ن سگدويى بزنند و مدا م هم نا ن سوا ره با شد و آ نها پيا ده
حا فظ ميفرما يد : جنگ هفتا د و دو ملت همه را عذر بنه ....چون نديدند حقيقت ره ا فسا نه زدند...... الحمد الله از زما ن حا فظ تا امروز ، خلايق بجا ى هفتا د و دو ملت ، به هفتا د و دو هزا ر ملت تقسيم شده اند و هر كدا م شا ن هم مدعى هستند كه خدا ى شا ن بهتر از خد ا ى آن ديگرا ن است و بخا طر همين موهوما ت چه جا نها كه فدا نميشود و چه خون ها كه اين خا ك عزيز را رنگين نمى كند . ابوسعيد گنا وه اى ، از رهبر ا ن جنبش " قرا مطه " (كه عرب ها ا و را ا بوسعيد جنا بى ميخوانند )، يك جمله ى بسيا ر زيبا در تعر يف اديا ن دارد كه درك عميق او را از نقش مخرب اديا ن در سرگذشت موجودى بنا م انسا ن بخوبى نشا ن ميدهد . او ميگويد : سه كس مردما ن را تبا ه كردند : شبا نى و طبيبى و شتر با نى .... و اين شتر با ن از همه مشعبد تر و محتا ل تر بود ... ياد دوست از دست رفته ام حاج قاسم لبا سچى بخير كه هميشه در برابر حرف ها ى كفر آميز من با خنده ميگفت : حسن ! از اين حرف ها نزن ! سوسك ميشى ها !!! . بهتر است قبل از اينكه به سوسك تبديل بشوم بسا ط ام را جمع كنم و بزنم به چا ك جا ده ....
صفحه اصلی | متفرقه | قرآن بدهید ودکا بگیرید!

قرآن بدهید ودکا بگیرید!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

www.gilehmard.com

خداوند رفتگان همه ى شما را رحمت كند . آن روز ها كه هنوز امام عزيز مان آن جام زهر كذايى را سر نكشيده بودند و هر روز توى حسينيه جماران براى مان ريش مى جنبانيدند و حرف هاى خوب خوب مى زدند ، همه ى فكر و ذكرشان اين بود كه چطورى ميتوانند اين انقلاب پر شكوه اسلامى مان را به شرق و غرب عالم " زور چپان " بكنند


اما از بخت بد عمر عزيز شان وفا نكرد و ايشان پيش از آنكه شاهد بالندگى و نفوذ انقلاب در گوشه و كنار دنيا باشند ريق رحمت را سر كشيدند و به اسيران خاك پيوستند . خداوند ايشان را با انبيا و اوليا محشور كند انشا الله....!!!

اين آقاى امام ، راستى راستى امام جالبى بود ! اگرچه ما از حرف هاى ايشان سر در نمى آورديم اما همينطور قضاقورتكى سه چهار تا الله اكبر مى گفتيم و دو سه تا مشت و لگد هم براى صدام و آمريكا و اسراييل مى پرانديم و خلاصه كلى كيف و حال ميكرديم !

در آن روز ها، اول قرا ر بود برويم اسراييل را بگيريم و قدس عزيز را آزاد كنيم ، اما وسط هاى راه پشيمان شديم و گفتيم : چرا اول نرويم كربلا را بگيريم كه هم نزديك تر است و هم سر راست تر ؟؟!! بعد چون ديديم سنبه پر زور است خواستيم انقلاب مان را به چين و ماچين صادر كنيم اما باز ديديم اين استكبار جهانى بيدى نيست كه از اين بادها بلرزد . داشتيم بكلى از انقلاب و منقلاب و شكر خوردن خودمان پشيمان ميشديم كه دوباره امام عزيز مان نهيبى امامانه به ما زدند و از " انسان متحول " و اينجور چيز ها فرمایشات فرمودند و كلى هندوانه زير بغل مان گذاشتند تا بلكه بتوانيم در اين " زور چپان انقلابى " نقش انقلابى خودمان را بازى كنيم ! اما اين روز گار لاكردار امان نداد و پيش از آنكه از اينهمه گرد و غبارى كه راه انداخته بوديم نتيجه اى بگيريم ، امام مان بار و بنديلش را بستند و راهى آن دنيا شدند .

بارى ، بعد از رحلت امام عزيز مان ، چون مقامات ريز و درشت جمهورى اسلامى از صدور انقلاب شان به شيوه هاى زور چپان مايوس شده بودند ، دست به ابتكارهاى تازه ترى زدند وضمن اينكه پول بى زبان نفت را توى جيب برادران مسلمان انقلابى ريختند تا چند تا از عكس هاى گنده امام خمينى را در خيابانها و جاده هاى اينسو و آنسوى دنيا آويزان كنند و براى شادى روح پر فتوح ايشان صلوات هاى هزار دلارى بفرستند ، كاميون كاميون ، بلكه هواپيما هواپيما ، از توضيح المسائل امام خمينى و حليه المتقين مرحوم مجلسى و نوشته هاى گرانقدر شهيد راه آزادى مرحوم سيد عبدالحسين دستغيب را به اينجا و آنجاى دنيا فرستادند تا خلايقى كه در سر زمين كفر زندگى ميكنند ، نكند يكوقت خداى نكرده در آداب خلا رفتن و همخوابگى با شتر و فيل و اسب و مورچه دچار اشكالاتى بشوند !!

اگر مى خواهيد بدانيد انقلاب پر شكوه اسلامى مان تا چه حد در قلب و جان مسلمانان جهان نفوذ كرده است سرى به مرزهاى شمال و جنوب و شرق و غرب ايران بزنيد تا بدانيد انسان متحول انقلابى يعنى چه ؟

در مرز هاى آذربايجان ، برادران انقلابى مسلمان ايرانى كارتن كارتن قرآن و توضيح المسائل به آنور مرزى ها ميرسانند و در عوض برادران مسلمان آنور مرز - كه هنوز پيه انقلاب اسلامى به تن شان نخورده است - كارتن كارتن ودكاى ناب روسى تحويل برادران انقلابى اين سوى مرز ميدهند ،. اين را ميگويند معامله پاياپاى انقلابى !!

آنهايى كه هفتاد هشتاد سال در آنسوى مرز بوده اند و هفتاد هشتاد سال از قمه زنى و سينه زنى و اشك فشانى محروم بوده اند حالا مى توانند با خيال راحت تلافى هفتاد سال گذشته را در بياورند و به اندازه ى هفتاد سال برای غریبی امام حسین و اسیری زینب و بواسیر لاعلاج امام زین العابدین گريه كنند ! در عوض برادران مسلمان انقلابى اينسوى مرز ، ودكا هاى ناب روسى را به صد برابر قيمت به " اهل بخيه " در ايران ميفروشند و با پولى كه از اين راه حلال بدست آورده اند ميروند در سويس و اسپانيا ويلا مى خرند و به ريش هر چه آدم ساده لوح مى خندند . خب ديگر ؛ انقلاب اگر هزار و يك عيب داشته باشد خوبى هايى هم دارد . مخصوصا اگر انقلابش از نوع انقلاب ناب اسلامى اش باشد!!

شما چه خيال مى كنيد ؟ كدام انقلابى در دنيا به اندازه ى انقلاب پر شكوه اسلامى مان انسان ساز بوده است ؟ برويد توى خيابان هاى تهران ببينيد چه خبر است ! يك آقاى محترمى كه تا همين چند سال پيش به اسبش نميشد گفت يابو و چون دكترايى، چيزى ، در رشته فيزيك اتمى داشته خدا را بنده نبوده حالا به بركت انقلاب پر شكوه اسلامى

مان شده است راننده ى پيكان مسافر كشى!!

و شب و روز توى خيابانها بالا و پايين ميرود و نان طيب و طاهر بدست مى آورد.اين است كه مى گوييم انقلاب اسلامى مان انسان ايرانى را متحول كرده است!

امام عزيز مان هم هميشه از اين نوع فرمايشات ميفرمودند ، منتهاى مراتب فارسى حرف زدن شان جورى بود كه ما حالى مان نميشد ايشان چه ميفرمايند ! حالا كه سالهاست امام مان ريق رحمت را سر كشيده و رهبر معظم انقلاب همان حرفها را تكرار مي كنند ، تازه ما فهميده ايم كه انسان متحول يعنى چه؟!!

انسان متحول انقلابى يعنى اينكه آدم قرآن بدهد ودكا بگيرد ! چه عيبى دارد ؟ اين برادران مسلمان انقلابى ما كه اهل ودكا و اين زهر ماری ها نيستند ! ميآورند ميفروشند و دو زار هم كاسب ميشوند. در عوض آنور مرزى ها هى قرآن مى خوانند وهى اشكهاى پس مانده ى هفتاد ساله شان را مى ريزند ، هم خودشان ثواب مى كنند ، هم ثوابى نصيب اين برادران مسلمان انقلابى اينور مرز ميشود . تازه آن ودكاى ناب روسى هم وقتى گير " اهلش " مى افتد به مصداق اينكه : شكسته استخوان داند بهاى موميايى را ...وقتيكه آنرا به سلامتى نوشيدند و گيج و منگ و پاتيل شدند دو سه تا خدا بيامرزى براى همه ى اموات اين برادرا ن انقلابى مسلمان ميفرستند و از اينطرف هم ثواب ديگرى نصيب ايشان ميشود!!

اينكه مى گويم انقلاب اسلامى مان همه ى ما را متحول كرده است خيال مى كنيد دارم شوخى مى كنم؟ برويد گشتى در خيابان هاى همين تهران خودمان بزنيد تا ببينيد انسان متحول انقلابى يعنى چه.

دوست من كه بتازگى از سفر ايران برگشته است ميگفت:

يك روز جمعه ، با خواهر ها و برادر ها و داماد ها و خواهر زاده هايم ريسه شديم و رفتيم " دركه " تا هوايى بخوريم و روزى را دور از قيل و قال و دود و دم تهران بگذرانيم.

هر چه گشتيم جاى پارك گير مان نيامد. ناچار ماشين مان را جلوى كوچه اى مقابل در خانه اى پارك كرديم و رفتيم هوا خورى.

شب كه بر گشتيم ديديم يك بنده خدايى دو تا از لاستيك هاى ماشين مان را پنچر كرده است . مانده بوديم معطل كه اين وقت شب خودمان را چطورى به تهران برسانيم كه يك اقاي ميانه سالى از در روبرويى آمد بيرون، سلامى كرديم و گفتيم : آقا جان ، نميدانيم چه كسى ماشين مان را به اين روز انداخته ، ؟ ما ميخواهيم برويم تهران ، زن و بچه هم همرامان است، شما مى توانيد كمكى به ما بكنيد؟

آقاهه در آمد كه : من خودم ماشين تان را پنچر كرده ام!

گفتيم : خب ، براى چه پدر آمرزيده؟؟

گفت : براى اينكه شما ماشين تان را درست جلوى گاراژ من پارك كرده بوديد و من نتوانستم ماشين خودم را از گاراژ بيرون بياورم.

ما از آقا معذرت خواهى كرديم و گفتيم : حالا ميشود كمكى به ما بكنيد؟

گفت: چرا نه؟ رفت توى خانه، جك و آچار آورد و چرخ هاى ماشين را در آورد و گذاشت توى وانت خودش و خواست برود.

ما گفتيم : آقا ! يعنى اينوقت شب پنچرگيرى ها بازند؟

گفت : آ ره آقا ، بعضى ها بيست و چهار ساعته اند. ودنده اى چاق كرد و رفت.

ما دور و بر ماشين پرسه ميزديم تا اين آقا برگردد و چون هوا يه خورده سرد شده بود ما به خانم هايى كه همراه ما بودند گفتيم بروند توى رستورانى بنشينند تا آقاهه برگردد.

وقتيكه خانم ها رفتند توى كافه، يكهو سر و كله سه تا دختر خانم هيجده نوزده ساله كه توى دست هر كدام شان يك تلفن همراه بود پیدا شد و سلام عليكى با ما كردند و يكراست رفتند در ماشين مان را باز كردند و نشستند صندلى عقب!

ما رفتيم جلو و گفتيم : خانم جان چرا رفتيد توى ماشين ما؟

گفتند : منتظر ميمانيم تا پنچرى ماشين تان را بگيريد و با هم برويم!
گفتيم : كجا برويم؟

گفتند : برويم حال كنيم !! هر كجا كه دلتان خواست !!

ما گفتيم : خانم جان ، چه حالى ؟ ما زن و بچه مان توى همين كافه نشسته اند ، اگر بفهمند شما توى ماشين ما نشسته ايد حالا يك عالمه الم شنگه راه خواهند انداخت ، لطف كنيد و بفرماييد بيرون.

گفتند: حالا كه اينطور است ، پس بايد به هر كدام مان پول يك چلوكباب بدهيد تا بياييم بيرون !! و بالاخره ده هزار تومان از ما گرفتند و پياده شدند و راه شان را كشيدند و رفتند.

آرى دوستان . آن ارزش هاى اسلامى كه آقايان سينه چاكان ولايت فقيه برايش يقه ميدرانند و آن انسان متحول انقلابى كه رهبر معظم انقلاب همواره از آن سخن ميگويدو آن جامعه ى متعالى ارزشى كه مصباح يزدى ها و شريعتمدارى ها و شاهرود ى ها خواستار آنند همين است و جز اين نيست

حالا كه حرف و سخن مان به اينجا كشيد ، بايد خاطره اى از يك دوست ديگر را كه از امريكا به تهران رفته بود برايتان باز گو كنم كه دل آدمى را به درد مى آورد.

ميگفت : وقتى كه به فرودگاه مهر آباد رسيدم سوار يك تاكسى شدم تا بروم هتل و روز بعدش بروم به شهرستانى كه پدر و مادرم در آنجا زندگى ميكنند

راننده ى تاكسى از توى آيينه نگاهى به من انداخت و گفت :
از كجا تشريف ميآوريد ؟

گفتم: از امريكا

زهر خندى زد و گفت: به بزرگ ترين روسپى خانه ى دنيا خوش آمديد !!

ا

۲۶ خرداد ۱۳۹۱

براى مردن ، بايد يك عمر صبر كرد !!

پرويز شاپور ، طنز پرداز بزرگ ايرانى ، ميگويد : براى مردن ، بايد يك عمر صبر كرد !
اما ، من معتقدم كه : براى زنده ماندن ، يك عمر بايد خنديد ..
حالا براى اينكه عمرتان زياد شود به اين حديث نبوى ! توجه بفرماييد :
پيامبر ( ص ) ميگفت : هر گاه آدمى به آبريزگاه رود و " بسم الله " به زبان آرد اين سخن شرمگاه وى را از ديد جن ها و جنيان در امان نگهدارد !
على - كه خدايش خشنود باد - روايت كرده است : هرگاه آدمى به آبريزگاه شود و شرمگاه خويش مكشوف دارد جن ها و شيطان ها بدان نگرند ! و بسا كه وى را آزار رسانند و زيان زنند ! حال اگر " بسم الله " گويد پروردگار بين وى و جن ها پرده اى نهد تا به بركت " بسم الله " وى را آزار نرسانند !!!
بنا بر اين ، يادتان باشد وقتى به آبريزگاه ميرويد ، " بسم الله " يادتان نرود زيرا در غير اينصورت ممكن است جن ها و شياطين ، هر چه نا بدترتان را پاره كنند !!
بقول مولانا :
اى خرى ، كاين خر زتو باور كند
خويشتن بهر تو كور و كر كند
خويش را از رهروان كمتر شمر
تو رفيق رهزنانى ، گه مخور !!
معلم شرعيات ....



معلم شرعيات ما آدم پدر سوخته اى بود ، از آنها كه با زمين و زمان دعوا داشت ! وقتى وارد كلاس ميشد عمامه اش را بر ميداشت و تركه ى انارى بدست ميگرفت و چنان بر سر و كله ى بچه ها ميكوفت كه انگار ارث پدرش را مى خواهد !
اسمش آقاى سليمى بود . به ما عربى و شرعيات درس ميداد . شايد بهمين خاطر است كه من از هرچه عربى و شرعيات نفرت دارم .
آقاى سليمى وقتيكه وارد كلاس ميشد صداى ضربان قلب بچه ها را ميشد شنيد . اين معلم شرعيات ، براستى از آن پدر سوخته هاى روزگار بود .
يك روز آمد توى كلاس و عمامه اش را برداشت و گچى بدست گرفت و روى تخته سياه نوشت : آقاى تقوا
بعد رو به كلاس كرد و گفت : از امروز اسم من آقاى تقوا است ! ديگر كسى حق ندارد " آقاى سليمى " صدايم كند !
ما كه هاج و واج مانده بوديم از خودمان مى پرسيديم : مگر " سليمي " چه عيبى داشت كه حالا بايد " آقاى تقوا " صدايش كنيم ؟اما مگر كسى جرات نفس كشيدن داشت ؟
فردا و پس فردا ، آقاى "تقوا " با كبكبه و دبدبه به كلاس آمد وتركه ى انار را روى سر و صورت دو سه تا از بچه ها كه بجاى "آقاى تقوا " آقاى " سليمى " صدايش كرده بودند خرد و خمير كرد .
اينكه تا نام جديد معلم شرعيات مان توى ذهن كودكانه مان جا بگيرد چه چوب ها كه نخورديم و چه شكنجه ها كه نشديم بماند اما ، من ترسم از اين است كه نكند حالا آن آقاى سليمى سابق ، امام جمعه اى ، دادستانى ، رییس كميته اى ، زندانبانى ، چيزى شده باشد ، كه واى به احوال خلايق ....

۱۷ خرداد ۱۳۹۱

چه مردم قدر شناسی!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
www.gilehmard.com

مرحوم حبیب یغمایی تعریف میکرد : در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود ؛ یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک - امیر بیرجند -گفته بود : الحمدالله ولایت شما هم برق دارد ؛ هم آب دارد ؛ هم مدرسه دارد ؛ هم سالن نمایش دارد ؛ همه چیز هست ؛ اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه می خواهند؟

مرحوم شوکت الملک گفته بود : آقا ! اینها برق نمی خواهند . اینها محرم میخواهند . اینها مدرسه نمی خواهند ؛ روضه خوانی میخواهند .کربلا را به اینها بدهید همه چیز به آنها داده اید !
*****
حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام " خور " که خیلی به آنجا عشق میورزید و در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد . و مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتاب های خطی اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند . اما میدانید مردم قدر شناس همان سامان با جنازه اش چه کردند ؟
وقتی پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و شاگردانش _ از جمله دکتر اسلامی ؛ دکتر باستانی پاریزی ؛ دکتر زرین کوب ؛ سعیدی سیرجانی وبسیاری دیگر از چهره های نامدار وطن مان - به روستای خور برده شد ؛ همان کودکانی که در مدرسه یغمایی درس میخواندند و همان مردمی که در درمانگاهش درد های خود را درمان کرده بودند ؛ به فتوای آخوندک ابله همان روستا ؛ دامن شان را پر از سنگ های درشت تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا جنازه این خدمتگزار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند . و درد انگیز تر اینکه پس از دفن جنازه حبیب یغمایی ؛ فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش خوابیدند و کشیک دادند مبادا آن پیکر بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به لاشخور ها بدهند !
متاسفانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نا شناسی ها داستان های بسیار دارد .
تاریخ سیستان در باره فردوسی و شاهنامه اش می نویسد :
" ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی بر خواند .
محمود گفت : همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم ؛ و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست ..
بوالقسم گفت : زندگانی خداوند دراز باد ! ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد ؛ اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید . این بگفت و زمین بوسه کرد و رفت .
ملک محمود وزیر را گفت : این مردک مرا به تعریض دروغزن خواند !
وزیرش گفت : بباید کشت !
هر چند طلب کردند نیافتند .
پس از مرگ فردوسی جنازه اش هم مورد توهین و تحقیر قرار گرفت چنانکه بقول نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله " مذکری - روضه خوانی - بود در طبران . تعصب کرد و گفت : من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند - که او رافضی بود -
درون دروازه باغی بود ملک فردوسی ؛ او را در آن باغ دفن کردند . امروز هم در آنجاست و من در سنه عشر و خمسمائه ( 510) آن خاک را زیارت کردم .
و در مورد فردوسی باید گفت : یکی چنانکه تو بودی جهان به یاد ندارد .
میگویند : وقتی حافظ در گذشت ؛ ارباب محاسن دراز از دفن پیکر او در گورستان مسلمانان جلوگیری کردند . اهل دلی در جمع مردمان بود و شعری از حافظ خواند و جنازه او را از دربدری نجات داد . شعر این است :
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت ؟
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت
و ببینید همین حافظ چگونه از ناداری و فقر مینالد :
چون خاک راه پست شدم پیش باد و باز
تا آبرو نمی رودم نان نمی رسد
پی پاره ای نمی کنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمی رسد
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد .
و امروز ؛ قرن ها پس از مرگ حافظ ؛ ملت ما باید شور بختانه این بیت را تکرار کند که :
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد
و بقول تاریخ جهانگشای جوینی :
آزاده دلان گوش به مالش دادند
وز حسرت و غم سینه به نالش دادند
پشت هنر آن روز شکسته است درست
کاین بی هنران تکیه به بالش دادند

۹ خرداد ۱۳۹۱

انشعاب !!


رفیقم اوائل انقلاب از سازمانش جدا شد .
پرسیدم : چرا جدا شدی ؟
گفت : انشعاب کردیم !
حالا هم پس از سالها از زنش جدا شده است
می پرسم : چرا جدا شدید ؟
میگوید : انشعاب کردیم !!!
· · ·