دنبال کننده ها

۲۹ خرداد ۱۳۹۱

دو هزار مذهب در امريكا ....!!!



در يك بر نا مه ى را ديويى كه از شبكه ى سر تا سرى راديوى ملى امريكا پخش ميشود يك كا رشنا س و محقق مذاهب از دانشگا ه ايا لتى كا ليفرنيا ميگويد كه در ايا لا ت متحده بيش از دو هز ا ر نوع مذهب وجود دارد !! اين مذا هب ، رهبر ا ن ، طرفدا را ن و معا بد خا ص خود را دارند و از بسيا رى از ا مكا نا ت دولتى از جمله بخشودگى ما ليا تى استفا د ه ميكنند .


راستش ما هیچ میانه خوشی با هیچ دین و آیینی نداریم اما خيا ل ميكنيم اگر فردا پس فردا به كله ما ن بزند و ادعا ى پيغمبرى بكنيم اگر زبا ن چرب و نرمى داشته با شيم و بتوا نيم رگ خو ا ب خلا يق را پيد ا كنيم هيچ بعيد نيست كه دستكم دويست سيصد نفر مريد و جا ن نثا ر و فدا يى دور و بر ما جمع بشوند و بتوانيم يك دكا ن دو نبش كنا ر دكا ن بعضى از اين آ قا يا نى كه " نه بيل ميزنند نه پا يه انگور ميخورند در سا يه " با ز كنيم و آ خر عمرى بشويم حضرت مولا نا حسن بن نوروزعلى بن ابيطا لب بن فلان بن فلان...
خدا را چه ديدى ؟ يكوقت ديدى كا ر ما ن هم گرفت و از اين سگدويى ها ى شبا نه روزى خلا ص شديم و دستكم اين آ خر عمرى يك ليو ا ن آ ب خو ش از گلوى ما ن پا يين رفت و بر اى نواده ها و نبيره ها يما ن هم يك عا لمه ارث و ميراث سنگین و رنگین بجا گذاشتيم تا آن بيچا ره ها هم مجبور نبا شند ما دا م العمر به دنبا ل نا ن سگدويى بزنند و مدا م هم نا ن سوا ره با شد و آ نها پيا ده
حا فظ ميفرما يد : جنگ هفتا د و دو ملت همه را عذر بنه ....چون نديدند حقيقت ره ا فسا نه زدند...... الحمد الله از زما ن حا فظ تا امروز ، خلايق بجا ى هفتا د و دو ملت ، به هفتا د و دو هزا ر ملت تقسيم شده اند و هر كدا م شا ن هم مدعى هستند كه خدا ى شا ن بهتر از خد ا ى آن ديگرا ن است و بخا طر همين موهوما ت چه جا نها كه فدا نميشود و چه خون ها كه اين خا ك عزيز را رنگين نمى كند . ابوسعيد گنا وه اى ، از رهبر ا ن جنبش " قرا مطه " (كه عرب ها ا و را ا بوسعيد جنا بى ميخوانند )، يك جمله ى بسيا ر زيبا در تعر يف اديا ن دارد كه درك عميق او را از نقش مخرب اديا ن در سرگذشت موجودى بنا م انسا ن بخوبى نشا ن ميدهد . او ميگويد : سه كس مردما ن را تبا ه كردند : شبا نى و طبيبى و شتر با نى .... و اين شتر با ن از همه مشعبد تر و محتا ل تر بود ... ياد دوست از دست رفته ام حاج قاسم لبا سچى بخير كه هميشه در برابر حرف ها ى كفر آميز من با خنده ميگفت : حسن ! از اين حرف ها نزن ! سوسك ميشى ها !!! . بهتر است قبل از اينكه به سوسك تبديل بشوم بسا ط ام را جمع كنم و بزنم به چا ك جا ده ....
صفحه اصلی | متفرقه | قرآن بدهید ودکا بگیرید!

قرآن بدهید ودکا بگیرید!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

www.gilehmard.com

خداوند رفتگان همه ى شما را رحمت كند . آن روز ها كه هنوز امام عزيز مان آن جام زهر كذايى را سر نكشيده بودند و هر روز توى حسينيه جماران براى مان ريش مى جنبانيدند و حرف هاى خوب خوب مى زدند ، همه ى فكر و ذكرشان اين بود كه چطورى ميتوانند اين انقلاب پر شكوه اسلامى مان را به شرق و غرب عالم " زور چپان " بكنند


اما از بخت بد عمر عزيز شان وفا نكرد و ايشان پيش از آنكه شاهد بالندگى و نفوذ انقلاب در گوشه و كنار دنيا باشند ريق رحمت را سر كشيدند و به اسيران خاك پيوستند . خداوند ايشان را با انبيا و اوليا محشور كند انشا الله....!!!

اين آقاى امام ، راستى راستى امام جالبى بود ! اگرچه ما از حرف هاى ايشان سر در نمى آورديم اما همينطور قضاقورتكى سه چهار تا الله اكبر مى گفتيم و دو سه تا مشت و لگد هم براى صدام و آمريكا و اسراييل مى پرانديم و خلاصه كلى كيف و حال ميكرديم !

در آن روز ها، اول قرا ر بود برويم اسراييل را بگيريم و قدس عزيز را آزاد كنيم ، اما وسط هاى راه پشيمان شديم و گفتيم : چرا اول نرويم كربلا را بگيريم كه هم نزديك تر است و هم سر راست تر ؟؟!! بعد چون ديديم سنبه پر زور است خواستيم انقلاب مان را به چين و ماچين صادر كنيم اما باز ديديم اين استكبار جهانى بيدى نيست كه از اين بادها بلرزد . داشتيم بكلى از انقلاب و منقلاب و شكر خوردن خودمان پشيمان ميشديم كه دوباره امام عزيز مان نهيبى امامانه به ما زدند و از " انسان متحول " و اينجور چيز ها فرمایشات فرمودند و كلى هندوانه زير بغل مان گذاشتند تا بلكه بتوانيم در اين " زور چپان انقلابى " نقش انقلابى خودمان را بازى كنيم ! اما اين روز گار لاكردار امان نداد و پيش از آنكه از اينهمه گرد و غبارى كه راه انداخته بوديم نتيجه اى بگيريم ، امام مان بار و بنديلش را بستند و راهى آن دنيا شدند .

بارى ، بعد از رحلت امام عزيز مان ، چون مقامات ريز و درشت جمهورى اسلامى از صدور انقلاب شان به شيوه هاى زور چپان مايوس شده بودند ، دست به ابتكارهاى تازه ترى زدند وضمن اينكه پول بى زبان نفت را توى جيب برادران مسلمان انقلابى ريختند تا چند تا از عكس هاى گنده امام خمينى را در خيابانها و جاده هاى اينسو و آنسوى دنيا آويزان كنند و براى شادى روح پر فتوح ايشان صلوات هاى هزار دلارى بفرستند ، كاميون كاميون ، بلكه هواپيما هواپيما ، از توضيح المسائل امام خمينى و حليه المتقين مرحوم مجلسى و نوشته هاى گرانقدر شهيد راه آزادى مرحوم سيد عبدالحسين دستغيب را به اينجا و آنجاى دنيا فرستادند تا خلايقى كه در سر زمين كفر زندگى ميكنند ، نكند يكوقت خداى نكرده در آداب خلا رفتن و همخوابگى با شتر و فيل و اسب و مورچه دچار اشكالاتى بشوند !!

اگر مى خواهيد بدانيد انقلاب پر شكوه اسلامى مان تا چه حد در قلب و جان مسلمانان جهان نفوذ كرده است سرى به مرزهاى شمال و جنوب و شرق و غرب ايران بزنيد تا بدانيد انسان متحول انقلابى يعنى چه ؟

در مرز هاى آذربايجان ، برادران انقلابى مسلمان ايرانى كارتن كارتن قرآن و توضيح المسائل به آنور مرزى ها ميرسانند و در عوض برادران مسلمان آنور مرز - كه هنوز پيه انقلاب اسلامى به تن شان نخورده است - كارتن كارتن ودكاى ناب روسى تحويل برادران انقلابى اين سوى مرز ميدهند ،. اين را ميگويند معامله پاياپاى انقلابى !!

آنهايى كه هفتاد هشتاد سال در آنسوى مرز بوده اند و هفتاد هشتاد سال از قمه زنى و سينه زنى و اشك فشانى محروم بوده اند حالا مى توانند با خيال راحت تلافى هفتاد سال گذشته را در بياورند و به اندازه ى هفتاد سال برای غریبی امام حسین و اسیری زینب و بواسیر لاعلاج امام زین العابدین گريه كنند ! در عوض برادران مسلمان انقلابى اينسوى مرز ، ودكا هاى ناب روسى را به صد برابر قيمت به " اهل بخيه " در ايران ميفروشند و با پولى كه از اين راه حلال بدست آورده اند ميروند در سويس و اسپانيا ويلا مى خرند و به ريش هر چه آدم ساده لوح مى خندند . خب ديگر ؛ انقلاب اگر هزار و يك عيب داشته باشد خوبى هايى هم دارد . مخصوصا اگر انقلابش از نوع انقلاب ناب اسلامى اش باشد!!

شما چه خيال مى كنيد ؟ كدام انقلابى در دنيا به اندازه ى انقلاب پر شكوه اسلامى مان انسان ساز بوده است ؟ برويد توى خيابان هاى تهران ببينيد چه خبر است ! يك آقاى محترمى كه تا همين چند سال پيش به اسبش نميشد گفت يابو و چون دكترايى، چيزى ، در رشته فيزيك اتمى داشته خدا را بنده نبوده حالا به بركت انقلاب پر شكوه اسلامى

مان شده است راننده ى پيكان مسافر كشى!!

و شب و روز توى خيابانها بالا و پايين ميرود و نان طيب و طاهر بدست مى آورد.اين است كه مى گوييم انقلاب اسلامى مان انسان ايرانى را متحول كرده است!

امام عزيز مان هم هميشه از اين نوع فرمايشات ميفرمودند ، منتهاى مراتب فارسى حرف زدن شان جورى بود كه ما حالى مان نميشد ايشان چه ميفرمايند ! حالا كه سالهاست امام مان ريق رحمت را سر كشيده و رهبر معظم انقلاب همان حرفها را تكرار مي كنند ، تازه ما فهميده ايم كه انسان متحول يعنى چه؟!!

انسان متحول انقلابى يعنى اينكه آدم قرآن بدهد ودكا بگيرد ! چه عيبى دارد ؟ اين برادران مسلمان انقلابى ما كه اهل ودكا و اين زهر ماری ها نيستند ! ميآورند ميفروشند و دو زار هم كاسب ميشوند. در عوض آنور مرزى ها هى قرآن مى خوانند وهى اشكهاى پس مانده ى هفتاد ساله شان را مى ريزند ، هم خودشان ثواب مى كنند ، هم ثوابى نصيب اين برادران مسلمان انقلابى اينور مرز ميشود . تازه آن ودكاى ناب روسى هم وقتى گير " اهلش " مى افتد به مصداق اينكه : شكسته استخوان داند بهاى موميايى را ...وقتيكه آنرا به سلامتى نوشيدند و گيج و منگ و پاتيل شدند دو سه تا خدا بيامرزى براى همه ى اموات اين برادرا ن انقلابى مسلمان ميفرستند و از اينطرف هم ثواب ديگرى نصيب ايشان ميشود!!

اينكه مى گويم انقلاب اسلامى مان همه ى ما را متحول كرده است خيال مى كنيد دارم شوخى مى كنم؟ برويد گشتى در خيابان هاى همين تهران خودمان بزنيد تا ببينيد انسان متحول انقلابى يعنى چه.

دوست من كه بتازگى از سفر ايران برگشته است ميگفت:

يك روز جمعه ، با خواهر ها و برادر ها و داماد ها و خواهر زاده هايم ريسه شديم و رفتيم " دركه " تا هوايى بخوريم و روزى را دور از قيل و قال و دود و دم تهران بگذرانيم.

هر چه گشتيم جاى پارك گير مان نيامد. ناچار ماشين مان را جلوى كوچه اى مقابل در خانه اى پارك كرديم و رفتيم هوا خورى.

شب كه بر گشتيم ديديم يك بنده خدايى دو تا از لاستيك هاى ماشين مان را پنچر كرده است . مانده بوديم معطل كه اين وقت شب خودمان را چطورى به تهران برسانيم كه يك اقاي ميانه سالى از در روبرويى آمد بيرون، سلامى كرديم و گفتيم : آقا جان ، نميدانيم چه كسى ماشين مان را به اين روز انداخته ، ؟ ما ميخواهيم برويم تهران ، زن و بچه هم همرامان است، شما مى توانيد كمكى به ما بكنيد؟

آقاهه در آمد كه : من خودم ماشين تان را پنچر كرده ام!

گفتيم : خب ، براى چه پدر آمرزيده؟؟

گفت : براى اينكه شما ماشين تان را درست جلوى گاراژ من پارك كرده بوديد و من نتوانستم ماشين خودم را از گاراژ بيرون بياورم.

ما از آقا معذرت خواهى كرديم و گفتيم : حالا ميشود كمكى به ما بكنيد؟

گفت: چرا نه؟ رفت توى خانه، جك و آچار آورد و چرخ هاى ماشين را در آورد و گذاشت توى وانت خودش و خواست برود.

ما گفتيم : آقا ! يعنى اينوقت شب پنچرگيرى ها بازند؟

گفت : آ ره آقا ، بعضى ها بيست و چهار ساعته اند. ودنده اى چاق كرد و رفت.

ما دور و بر ماشين پرسه ميزديم تا اين آقا برگردد و چون هوا يه خورده سرد شده بود ما به خانم هايى كه همراه ما بودند گفتيم بروند توى رستورانى بنشينند تا آقاهه برگردد.

وقتيكه خانم ها رفتند توى كافه، يكهو سر و كله سه تا دختر خانم هيجده نوزده ساله كه توى دست هر كدام شان يك تلفن همراه بود پیدا شد و سلام عليكى با ما كردند و يكراست رفتند در ماشين مان را باز كردند و نشستند صندلى عقب!

ما رفتيم جلو و گفتيم : خانم جان چرا رفتيد توى ماشين ما؟

گفتند : منتظر ميمانيم تا پنچرى ماشين تان را بگيريد و با هم برويم!
گفتيم : كجا برويم؟

گفتند : برويم حال كنيم !! هر كجا كه دلتان خواست !!

ما گفتيم : خانم جان ، چه حالى ؟ ما زن و بچه مان توى همين كافه نشسته اند ، اگر بفهمند شما توى ماشين ما نشسته ايد حالا يك عالمه الم شنگه راه خواهند انداخت ، لطف كنيد و بفرماييد بيرون.

گفتند: حالا كه اينطور است ، پس بايد به هر كدام مان پول يك چلوكباب بدهيد تا بياييم بيرون !! و بالاخره ده هزار تومان از ما گرفتند و پياده شدند و راه شان را كشيدند و رفتند.

آرى دوستان . آن ارزش هاى اسلامى كه آقايان سينه چاكان ولايت فقيه برايش يقه ميدرانند و آن انسان متحول انقلابى كه رهبر معظم انقلاب همواره از آن سخن ميگويدو آن جامعه ى متعالى ارزشى كه مصباح يزدى ها و شريعتمدارى ها و شاهرود ى ها خواستار آنند همين است و جز اين نيست

حالا كه حرف و سخن مان به اينجا كشيد ، بايد خاطره اى از يك دوست ديگر را كه از امريكا به تهران رفته بود برايتان باز گو كنم كه دل آدمى را به درد مى آورد.

ميگفت : وقتى كه به فرودگاه مهر آباد رسيدم سوار يك تاكسى شدم تا بروم هتل و روز بعدش بروم به شهرستانى كه پدر و مادرم در آنجا زندگى ميكنند

راننده ى تاكسى از توى آيينه نگاهى به من انداخت و گفت :
از كجا تشريف ميآوريد ؟

گفتم: از امريكا

زهر خندى زد و گفت: به بزرگ ترين روسپى خانه ى دنيا خوش آمديد !!

ا

۲۶ خرداد ۱۳۹۱

براى مردن ، بايد يك عمر صبر كرد !!

پرويز شاپور ، طنز پرداز بزرگ ايرانى ، ميگويد : براى مردن ، بايد يك عمر صبر كرد !
اما ، من معتقدم كه : براى زنده ماندن ، يك عمر بايد خنديد ..
حالا براى اينكه عمرتان زياد شود به اين حديث نبوى ! توجه بفرماييد :
پيامبر ( ص ) ميگفت : هر گاه آدمى به آبريزگاه رود و " بسم الله " به زبان آرد اين سخن شرمگاه وى را از ديد جن ها و جنيان در امان نگهدارد !
على - كه خدايش خشنود باد - روايت كرده است : هرگاه آدمى به آبريزگاه شود و شرمگاه خويش مكشوف دارد جن ها و شيطان ها بدان نگرند ! و بسا كه وى را آزار رسانند و زيان زنند ! حال اگر " بسم الله " گويد پروردگار بين وى و جن ها پرده اى نهد تا به بركت " بسم الله " وى را آزار نرسانند !!!
بنا بر اين ، يادتان باشد وقتى به آبريزگاه ميرويد ، " بسم الله " يادتان نرود زيرا در غير اينصورت ممكن است جن ها و شياطين ، هر چه نا بدترتان را پاره كنند !!
بقول مولانا :
اى خرى ، كاين خر زتو باور كند
خويشتن بهر تو كور و كر كند
خويش را از رهروان كمتر شمر
تو رفيق رهزنانى ، گه مخور !!
معلم شرعيات ....



معلم شرعيات ما آدم پدر سوخته اى بود ، از آنها كه با زمين و زمان دعوا داشت ! وقتى وارد كلاس ميشد عمامه اش را بر ميداشت و تركه ى انارى بدست ميگرفت و چنان بر سر و كله ى بچه ها ميكوفت كه انگار ارث پدرش را مى خواهد !
اسمش آقاى سليمى بود . به ما عربى و شرعيات درس ميداد . شايد بهمين خاطر است كه من از هرچه عربى و شرعيات نفرت دارم .
آقاى سليمى وقتيكه وارد كلاس ميشد صداى ضربان قلب بچه ها را ميشد شنيد . اين معلم شرعيات ، براستى از آن پدر سوخته هاى روزگار بود .
يك روز آمد توى كلاس و عمامه اش را برداشت و گچى بدست گرفت و روى تخته سياه نوشت : آقاى تقوا
بعد رو به كلاس كرد و گفت : از امروز اسم من آقاى تقوا است ! ديگر كسى حق ندارد " آقاى سليمى " صدايم كند !
ما كه هاج و واج مانده بوديم از خودمان مى پرسيديم : مگر " سليمي " چه عيبى داشت كه حالا بايد " آقاى تقوا " صدايش كنيم ؟اما مگر كسى جرات نفس كشيدن داشت ؟
فردا و پس فردا ، آقاى "تقوا " با كبكبه و دبدبه به كلاس آمد وتركه ى انار را روى سر و صورت دو سه تا از بچه ها كه بجاى "آقاى تقوا " آقاى " سليمى " صدايش كرده بودند خرد و خمير كرد .
اينكه تا نام جديد معلم شرعيات مان توى ذهن كودكانه مان جا بگيرد چه چوب ها كه نخورديم و چه شكنجه ها كه نشديم بماند اما ، من ترسم از اين است كه نكند حالا آن آقاى سليمى سابق ، امام جمعه اى ، دادستانى ، رییس كميته اى ، زندانبانى ، چيزى شده باشد ، كه واى به احوال خلايق ....

۱۷ خرداد ۱۳۹۱

چه مردم قدر شناسی!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
www.gilehmard.com

مرحوم حبیب یغمایی تعریف میکرد : در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود ؛ یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک - امیر بیرجند -گفته بود : الحمدالله ولایت شما هم برق دارد ؛ هم آب دارد ؛ هم مدرسه دارد ؛ هم سالن نمایش دارد ؛ همه چیز هست ؛ اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه می خواهند؟

مرحوم شوکت الملک گفته بود : آقا ! اینها برق نمی خواهند . اینها محرم میخواهند . اینها مدرسه نمی خواهند ؛ روضه خوانی میخواهند .کربلا را به اینها بدهید همه چیز به آنها داده اید !
*****
حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام " خور " که خیلی به آنجا عشق میورزید و در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد . و مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتاب های خطی اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند . اما میدانید مردم قدر شناس همان سامان با جنازه اش چه کردند ؟
وقتی پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و شاگردانش _ از جمله دکتر اسلامی ؛ دکتر باستانی پاریزی ؛ دکتر زرین کوب ؛ سعیدی سیرجانی وبسیاری دیگر از چهره های نامدار وطن مان - به روستای خور برده شد ؛ همان کودکانی که در مدرسه یغمایی درس میخواندند و همان مردمی که در درمانگاهش درد های خود را درمان کرده بودند ؛ به فتوای آخوندک ابله همان روستا ؛ دامن شان را پر از سنگ های درشت تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا جنازه این خدمتگزار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند . و درد انگیز تر اینکه پس از دفن جنازه حبیب یغمایی ؛ فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش خوابیدند و کشیک دادند مبادا آن پیکر بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به لاشخور ها بدهند !
متاسفانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نا شناسی ها داستان های بسیار دارد .
تاریخ سیستان در باره فردوسی و شاهنامه اش می نویسد :
" ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی بر خواند .
محمود گفت : همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم ؛ و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست ..
بوالقسم گفت : زندگانی خداوند دراز باد ! ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد ؛ اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید . این بگفت و زمین بوسه کرد و رفت .
ملک محمود وزیر را گفت : این مردک مرا به تعریض دروغزن خواند !
وزیرش گفت : بباید کشت !
هر چند طلب کردند نیافتند .
پس از مرگ فردوسی جنازه اش هم مورد توهین و تحقیر قرار گرفت چنانکه بقول نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله " مذکری - روضه خوانی - بود در طبران . تعصب کرد و گفت : من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند - که او رافضی بود -
درون دروازه باغی بود ملک فردوسی ؛ او را در آن باغ دفن کردند . امروز هم در آنجاست و من در سنه عشر و خمسمائه ( 510) آن خاک را زیارت کردم .
و در مورد فردوسی باید گفت : یکی چنانکه تو بودی جهان به یاد ندارد .
میگویند : وقتی حافظ در گذشت ؛ ارباب محاسن دراز از دفن پیکر او در گورستان مسلمانان جلوگیری کردند . اهل دلی در جمع مردمان بود و شعری از حافظ خواند و جنازه او را از دربدری نجات داد . شعر این است :
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت ؟
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت
و ببینید همین حافظ چگونه از ناداری و فقر مینالد :
چون خاک راه پست شدم پیش باد و باز
تا آبرو نمی رودم نان نمی رسد
پی پاره ای نمی کنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمی رسد
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد .
و امروز ؛ قرن ها پس از مرگ حافظ ؛ ملت ما باید شور بختانه این بیت را تکرار کند که :
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد
و بقول تاریخ جهانگشای جوینی :
آزاده دلان گوش به مالش دادند
وز حسرت و غم سینه به نالش دادند
پشت هنر آن روز شکسته است درست
کاین بی هنران تکیه به بالش دادند

۹ خرداد ۱۳۹۱

انشعاب !!


رفیقم اوائل انقلاب از سازمانش جدا شد .
پرسیدم : چرا جدا شدی ؟
گفت : انشعاب کردیم !
حالا هم پس از سالها از زنش جدا شده است
می پرسم : چرا جدا شدید ؟
میگوید : انشعاب کردیم !!!
· · ·

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

irfield
عجب شغل شگفت انگیزی !
-----------

گریه کن

فضای اجتماعی در ایران ما تبدیل به یک سالن سینمای بزرگ شده است. کم پیش می آید که بروز احساسات آدم ها واقعی باشد و حالا این دیگر یک واقعیت است که جماعت صبح تا شب در حال نقش بازی کردن هستند. به این ترتیب عجیب نیست که گریه کن ها هم وارد عرصه های اجتماعی شده باشند. گریه کن ها کارشان دریافت پول و حضور در مراسم ختم و عزا برای پرشورشدن مراسم است. باورکنید آنها برای مرده طوری گریه می کنند که از خنده دل غشه میگیرید .....

خاطرات یک امریکایی و یک ایرانی



آمريكايي: روز اول با خوشحالي به همراه پدر و مادرم رفتم مدرسه و دوستان جديدی پيدا كردم! تمام دوره ابتدايي را با معدل خوب قبول شدم. دوره راهنمايي مدرسه را وقتي شروع كردم روحيه ام بهتر بود با دوستانم هر روز مي رفتيم گردش. دوره دبيرستان ديگر دنيا مال من بود هرشب پارتي و س... و مشروب بود تا اينكه رفتم دانشگاه و فهميدم كه من از عشق و حال چيزي نفهميدم. من هم عشق و حال كردم و هم الان دكترم.
ايراني: يادم است روز اول مادرم مرا روی آسفالت مي كشيد كه ببرد مدرسه. وقتي رفتم مدرسه و آدمهایش را ديدم تا سه روز گريه مي كردم. دوره ابتدايي را به زور كتك گذراندم. راهنمايي كه رفتم روحيه ام گه بود.همه به من فحش خواهر و مادر مي دادند . من هم ياد گرفتم و تو ی زندگيم به كار گرفتم. دوره دبيرستان همه ا ش تو ی مهمانی ها و عرق خوری ها گذشت. وقتي رفتم دانشگاه تازه فهميدم اين همه كه دهنم سرويس شده همه اش تمرين بوده كه اينجا كو...م پاره بشود . درست است که عشق و حال نكردم ولي مدرك مهندسي ام را گرفتم و الان هم تو ی یک آژانس آبرومندي مسافر کشی مي كنم.

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

روح من به فروش ميرسد .....

چند وقت پيش ؛ يک آقا زاده امريکايی ؛ کله مبارک شان را به حراج گذاشته بودند تا هر کس پول بيشتری بدهد ؛روی کله مبارک ايشان آگهی تبليغاتی بنويسد . حالا هم يک آقای ديگری - که به هيچ خدا و پيغمبر و امام و مسيح و مريم و بودا و موسايی اعتقاد ندارند و يک مرتد تمام عيار هستند -روح خودشان را به فروش گذاشته اند . !!

اين آقا که از قبيله سبزي خواران است و اهل خوردن چلوکباب و چنجه کباب و کباب کوبيده و شيش کباب هم نيست ؛ سر انجام توانست روح خود را به يک کشيش امريکايی به مبلغ پانصد و چهار دلار بفروشد !!!

اين آقای کشيش امريکايی ؛ - آقای جيم آندرسن - پيش خودش خيال کرده بود که با د ادن پانصد و چهار دلار ؛ خواهد توانست به ضرب آيات کتاب مقدس و با موعظه و پند و اندرز ؛ اين جوان خدا نشناس مرتد را به راه راست هدايت کند و لابد غرفه ای هم در بهشت برای او فراهم بفرمايد !!اما اين جوان پس از اينکه پنجاه ساعت تمام به مواعظ اين آقای کشيش گوش داد و ده بار هم در مراسم عشای ربانی شرکت کرد ؛ آخر الامر ؛ مرتد تر از پيش ؛ به هر چه خدا و دين و پيغمبر و امام است چار تکبير زد و ودر مصاحبه ای که با خبرنگاران داشت اعلام کرد که مذاهب ؛ دکان دو نبش شيادان است و او همچنان مرتد و بی خدا باقی خواهد ماند .

کاشکی يکی هم پيدا ميشد و روح گيله مرد آواره ای چون ما را - که به هيچ خدايی و نا خدايی اعتقاد ندارد و آبش هم با هيچ امام و پيغمبر و امامزاده ای به يک جو نمی رود ؛ - چند دلاری می خريد تا ما هم برای اولين بار در عمرمان ؛ از بابت بی خدايی مان ؛ پولی گيرمان ميآمد .