دنبال کننده ها

۲۷ فروردین ۱۳۹۱

عمو استالین ...!!!!!

خانم لیلی گلستان در مجموعه " تاریخ شفاهی ادبیات ایران " ( نشر ثالث -1386) خاطره ای جالب و تامل بر انگیز از تعلق خاطر پدرش " ابراهیم گلستان " به اندیشه ها و آرمان های کمونیستی نقل میکند :

" ... تا کلاس اول دبستان در آبادان بودیم . کاوه برادرم در آنجا بدنیا آمد . پدر و مادرم هر دو عضو حزب توده شده بودند که البته چند سال بیشتر طول نکشید و خیلی زود از حزب بیرون آمدند .
یادم میآید در دورانی که در آبادان بودیم یک روز صبح پدرم با چشمانی اشک آلود بمن گفت : الان رادیو خبر داد که " عمو استالین " مرد .و هر وقت یادم به آن روز می افتد خنده ام میگیرد . عمو ..؟؟؟؟؟ ( ص 16 )

۱۰ فروردین ۱۳۹۱

حاجى چاخان ...!

بمن مى گويد : ميدونى آقا ! وقتى شاه رو تخت قدرت بود ، هفته اى سه - چهار شبش رو ما با هم ميگذرونديم ! ما با هم خيلى رفيق بوديم ! بابام هم با رضا شاه خيلى رفيق بود ، من و شاه سابق با هم خيلى نزديك بوديم ، اصلا چك و بوك مون با هم يكي بود !
اگه يه مشكلى براش پيش ميومد ، من اولين كسي بودم كه باهام درد دل ميكرد ! او يه شاه بود و مام يه بچه حاجى ! بابام با رضا شاه خيلى ندار بود . اصلا بابام بود كه رضا شاه رو به تخت شاهى نشوند !! ميدونى آقا ! خونواده ى ما يه خونواده ى ريشه داره . چند تا بيمارستان تو ايران ساختيم . كلى يتيمخونه تو اون مملكت درست كرديم . ...... وقتيكه انقلاب شد ، يه روز شاه بمن گفت : حاجى ! يه كارى بكن ! خيلى اوضاع داره قاراشميش ميشه ! بدادم برس !! . من رفتم پاريس پيش خمينى . با هواپيماى اختصاصى شاه رفتم . اما منو راه ندادن ! اگه خمينى منو پذيرفته بود اصلا جلوى انقلاب منقلاب رو مى گرفتم ! اما اون سيد خدا ، خيلى كله شق و يه دنده بود ! . هم شاه رو بيچاره كرد هم خودشو !!! نميدونى آقا چه روزگارى ما داشتيم !؟
ساكت و مات به حرف هايش گوش ميدهم . به خودم مى گويم : خدايا ، من آمدم اينجا لپه و پياز بخرم ، افتادم گير حاجى چاخان !!. نگاهى به شكل و شمايلش مى اندازم و مى بينم بيشتر به اين حاجى بازاري هاي سبزه ميدان شباهت دارد تا يك بچه حاجى رفيق شاه !!از حرف زدنش هم معلوم است كه سواد درست حسابيى هم ندارد . لبا سش به تنش گريه مى كند ...... سيگارى آتش مى زند و سيگارى هم به من تعارف مى كند و ميگويد : ميدونى ديشب چه اتفاقى افتاد ؟ ديشب نشسته بودم سر سفره ى شام ، يكهو تيليفون مون زنگ زد ، پسرم گوشى رو ور داشت . گفت بابا بيا حاجى آقا هستن ! رفتم پاى تيليفون . ديدم حاجى آقاست .
مى پرسم : كدوم حاجى آقا ؟
مى گويد : حاجى آقاى خودمون ديگه ! حاجى على آقا ديگه ! آ سيد على آقا خامنه اى رو ميگم ديگه ! . آره خودش بود . يه نيم ساعتى با هم درد دل كرديم . خيلى دلش از اوضاع پر بود ! بمن گفت : حاجى بدادم برس ! اوضاع خيلى قرو قاتيه !! اگه بدادم نرسى مى ترسم دوباره يه انقلاب بشه ها !!!
مى پرسم : خب ، تو چه گفتى ؟
مى گويد : هيچى بابا ! بهش گفتم : آسيد على آقا ! حالا تيليفون ميكنن ؟ حالا كه ديگه خيلى ديره !!!

خواجه اى ، غلام خود را به بازار فرستاد كه انگور و انار و انجير و خرما بيارد . غلام برفت و بعد از مدتى مديد كه خواجه انتظار بسيار كشيد همين انگور تنها آورد .
خواجه ، غلام را به شدت مجازات كرد و گفت : چون تو را به يك كار فرستم ، بايد كه " چندين " كار بسازى و زود بيايي ، و اكنون كه به چند ين كارت فرستاده ام پس از مدتى باز آمده اى و همين يك كار را ساخته اى ؟
بعد از آن ، به چند روز ، خواجه بيمار شد . غلام را گفت : برو ، طبيبى بر سر من آ ر .
غلام رفت و زود باز آمد ، و چندين كس همراه آورد !
خواجه گفت : اين جمع كثير چه كسانند ؟
گفت : اى خواجه ! در آن روز كه مرا مجازات كردى ، فرمودى كه چون ترا يك كار فرمايم ، بايد كه چندين كار بسازى و زود باز آيي ! اكنون رفته ام و طبيبى آورده ام كه ترا علاج كند ، و مطربى آورده ام كه اگر صحت يابى براى تو ترانه سازد و نغمه پردازد ! ، و غسالى آورده ام كه اگر بميرى تو را بشويد ! و نوحه گرى آورده ام كه در تعزيت تو نوحه كند ! و موذنى آورده ام كه نماز جنازه كند ! . و حفارى آورده ام كه گور تو بكند ! و حافظ قرآنى آورده ام كه بر سر گورت ختمى كند ! . و اينهمه كار به يكباراز براى تو ساخته ام ...!!!

از کتاب " لطایف الطوایف "

۸ فروردین ۱۳۹۱

اهل كتا ب .....


دوستى ميگفت :
در پا ريس ميخوا ستم با كسى در كا رى و تجا رتى شريك بشوم . من چون زبا ن فرا نسه ميدانستم و او زبا ن نمى دا نست ، قرا ر شد كه پول از او با شد و امور حل و فصل كا ر ها با من .
اين آ قا ى شريك ، قرا ر گذ ا شت به منزل من بيا يد و در مورد نحوه ى شروع كا ر صحبت كنيم .

روز موعود ، خودم را آ ما ده كردم . ايشا ن آمد . از در وا رد شد . نگا هى به دور اتا ق من اند ا خت . و بلا فا صله
خدا حا فظى كرد . در را بست و رفت !
دنبا ل او دويدم . گفتم : عوضى نيا مده اى . درست آمده اى . خودم هستم . چرا رفتى ؟ چى شد ؟؟
گفت : ببين ! من و تو ، آب ما ن به يك جو نمى رود .
گفتم : چرا ؟ آخه ما هنوز حرفى نزده ايم .
گفت : نه ! همين كتا ب ها كه در اتا ق شما ديدم كا فى است . شما اهل كتا ب هستيد ، اين خود نشا ن ميدهد كه شما كا سب
و تا جر خوبى نخوا هى بود !
و شر ا كت ما سر نگرفت ....

- با دوست امريكا يى ام و همسرش ، به يك نما يشگا ه اتومبيل ميرويم تا اتو مبيلى بخريم .
صا حب نما يشگا ه ، از آ ن امريكا يى ها ى دبش كله خرى است كه خيا ل ميكند آ قایان جمهوری خواهان - از جمله آقای بوش _پيامبرانی هستند كه از آسما ن نزول اجلا ل فرموده اند تا نسل هر چه تروريست و كمونيست را از روى زمين بر دا رند !!
پيرا هن سفيدى به تن دا رد كه پرچم امريكا بر آن نقش بسته است .
همسر دوستم ، با ايما و اشا ره حا لى ام ميكند كه يا رو از آ ن فا شيست ها ى كله خر امريكا يى است .
ما ميرويم چك و چا نه ها يما ن را ميزنيم و يك اتومبيل خريدا رى ميكنيم . اما تا كا ر كا غذ با زى ها يش تما م بشود نيم سا عتى وقت دا ريم .
ميرويم روى مبل ها ى شيك نما يشگا ه ولو مى شويم و با صد ا ى بلند به بوش و شركا و همه جمهوری خواهان ، بد و بيرا ه مى گوييم .
صا حب نما يشگا ه ، چند با ر از جلوى ما رد ميشود و چنا ن نگا هما ن ميكند كه انگا ر ما پسر عمو ها ى مرحوم صدا م حسين هستيم !! اما دندا ن روى جگر ميگذا رد و لام تا كا م حرف نمى زند .
لا بد مى ترسد كه اگر دو كلا م جلوى ما ن در بيا يد ، ما معا مله ما ن را بهم بزنيم و آقا يك نقره دا غ حسا بى بشود .
يا دتا ن مى آيد ما يك ضرب المثل قديمى داشتيم كه ميگفت : اگر پول دا شته با شى مى توا نى روى سبيل شا ه نقا ره بزنى ؟؟
جا ى تا ن خا لى ، نميدا نيد ما روى سبيل اين آ قا ى فا شيست امريكا يى چه نقا ره اى زديم !!!
آقاى حجت الاسلام و بيمارى آرتورز ....!!!


آقاى حسين آقا ، شنگول و منگ و خراب ، توى ايستگاه متروى تهران ، روى نيمكت نشسته بود و براى خودش روزنامه مى خواند .
يك آقاى حجت الاسلامى از راه رسيد و آمد كنار حسين آقا ، روى نيمكت نشست .
حسين آقا ، آهسته ، سرش را بلند كرد و سلامى به آقا گفت وپرسيد :
-- ببخشيد حاج آقا ! شما ميدانيد چه كسانى به بيمارى " آرتورز " مبتلا مى شوند ؟؟
آقاى حجت الاسلام ، تاملى كرد و سرى جنباند و گفت : آدم هاى لا ابالى . آدم هاى پست . آدم هاى الكلى . آدم هايى كه با روسپى ها مى خوابند . آدم هاى وافورى . آدم هاى بى ايمان . آدم هايى كه دين ندارند . آدم هايى كه مايه ى ننگ ديگران اند ....
حسين آقا ، سرى به نشانه ى تاييد تكان داد و دوباره سرش را كرد توى روزنامه اش .
آقاى حجت الاسلام ، چند لحظه اى رفت توى فكر و بعدش با خودش گفت : عجب حرفى زدم ها ؟؟!! نكند دل اين مرد بيچاره را شكسته باشم ؟؟بنا بر اين رو به حسين آقا كرد و گفت :
-- برادر ! من منظور بدى نداشتم ها !! اميدوارم از من دل چركين نشده باشى ! حالا ميشود به من بگويى چند وقت است كه شما به بيمارى " آرتورز " مبتلا هستيد ؟؟
حسين آقا لبخندى زد و گفت :
-- من به اين بيمارى مبتلا نيستم حاج آقا ! اينجا ، توى روزنامه ، خواندم كه " امام خامنه اى رهبر معظم انقلاب "به بيمارى " آرتورز " مبتلاست !!!

۷ فروردین ۱۳۹۱


برنج امريكايي ...

امريكايي ها ، مدتى است كه به ژاپنى ها فشار آورده اند تا برنج امريكايي بخرند . ظاهرا بهانه شان هم اين است كه مى خواهند تعادلى بين صادرات و واردات شان بوجود بياورند .
ژاپنى ها ، هوارشان در آمده است كه : اى آقايان ! ما ژاپنى ها اصلا نمى توانيم برنج امريكايي بخوريم !
امريكايي ها مى گويند: بخوريد ، عادت مى كنيد !!
دست آخر ، برنجكاران ژاپنى رفته اند جلوى كنگره ى ملى شان در شهر توكيو داد و هوار و تظاهرات و هياهو راه انداخته اند كه : آقا ! ما اصلا برنج امريكايي نمى خوريم !
امريكايي ها مى گويند : بخوريد ، عادت مى كنيد !!
ژاپنى ها چون ديده اند با داد و هياهو كارى از پيش نمى رود ، به يك حربه ى قديمى متوسل شده اند و مى گويند : دين ما خوردن برنج امريكايي را حرام كرده است !!
حالا امريكايي ها سرگرم مطالعه هستند تا ببينند آيا " دين " شان ، خريدن ماشين هاى ژاپنى را حرام كرده است يا نه !!
براى مردن ، بايد يك عمر صبر كرد !!

پرويز شاپور ، طنز پرداز بزرگ ايرانى ميگويد : براى مردن ، بايد يك عمر صبر كرد !
اما من معتقدم كه : براى زنده ماندن ، يك عمر بايد خنديد ..
حالا براى اينكه عمرتان زياد شود به اين حديث نبوى ! توجه بفرماييد :
پيامبر ( ص ) ميگفت : هر گاه آدمى به آبريزگاه رود ، و " بسم الله " به زبان آرد ، اين سخن ، شرمگاه وى را از ديد جن ها و جنيان در امان نگهدارد !
على - كه خدايش خشنود باد - روايت كرده است : هرگاه آدمى به آبريزگاه شود و شرمگاه خويش مكشوف دارد ، جن ها و شيطان ها بدان نگرند ! و بسا كه وى را آزار رسانند و زيان زنند ! حال اگر " بسم الله " گويد ، پروردگار بين وى و جن ها پرده اى نهد ، تا به بركت " بسم الله " وى را آزار نرسانند !!!
بنا بر اين ، يادتان باشد وقتى به آبريزگاه ميرويد ، " بسم الله " يادتان نرود زيرا در غير اينصورت ممكن است جن ها و شياطين ، هر چه نا بدترتان را پاره كنند !!
بقول مولانا :
اى خرى ، كاين خر زتو باور كند
خويشتن بهر تو كور و كر كند
خويش را از رهروان كمتر شمر
تو رفيق رهزنانى ، گه مخور !!
ديوان بلخ.....


مسافرى در شهر بلخ ، جماعتى را ديد كه مردى زنده را در تابوت انداخته به سوى گورستان مى برند !! وآن بيچاره فرياد مى زند وخدا و رسول را شفيع ميآورد كه :
اى خلايق ! من زنده و سالمم . چگونه مى خواهيد زنده اى را به خاك بسپاريد ؟!!
گاه فرياد ميزد و گاه اشك ريزان التماس ميكرد ، اما ملايانى چند ، كه از پس تابوت روان بودند بى توجه به ناله ها و فرياد ها و استغاثه هاى او به مردم مى گفتند :
-- ملعون دروغ مى گويد !. مرده است !! .
مسافر ، حيرت زده ، حال و حكايت را پرسيد . گفتند :
-- اين مرد فاسق و فاجرى است بسيار ثروتمند و بدون وارث ، چندى پيش كه به سفر رفته بود چهار شاهد عادل خدا شناس در محضر قاضى بزرگ شهادت دادند كه مرده است و قاضى نيز به مرگ او حكم كرد و يكى از مقدسين شهر زنش را گرفت و اموالش را تصاحب كرد !!. اكنون ، ملعون بازگشته ، ادعاى حيات مى كند ! حال آنكه ادعاى مردى فاسق در برابر شهادت چهار نفر عادل خداشناس مسموع و مقبول نيست !! . اين است كه به حكم قاضى به گورستانش مى برند چرا كه دفن ميت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جايز نيست !!! .
........" از داستان هاى عاميانه "

2
آگهى استخدام ...

وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ، بمنظور تحقق جامعه مدنى ، تخصص هاى مشروحه ذيل را ، با حقوق و مزاياى مكفى ، به همكارى دعوت مى نمايد :
1-- متخصص بيهوشى
داوطلبان بايد حد اقل داراى درجه فوق ليسانس در رشته چماقدارى باشند ، كسانى كه داراى ده سال تجربه مفيد در بيهوش كردن دگر انديشان و انتقال آنان به خانه هاى امن ونيز كسب اقارير لازم باشند، ارجحيت خواهند داشت .

2 -- كابوى اسلامى
فوق ليسانس طناب دارى از مدرسه عالى طناب دارى ، با حد اقل دوازده سال تجربه مفيد و عملى در ربودن و خفه كردن فعالين سياسى و نويسندگان و عناصر ضد انقلاب .
تبصره : داشتن سوابق چاقو كشى و التزام عملى به ولايت فقيه براى كليه داوطلبان الزامى است
واجدين شرايط مى توانند در خواست خود را بانضمام مدارك لازم و چهار قطعه عكس ريش دار ، به واحد امور ادارى و استخدامى وزارت اطلاعات ، ارسال دارند . سر پرست واحد امور ادارى و استخدامى : الاحقر : سيد چنگيز