دنبال کننده ها

۵ فروردین ۱۳۹۱

حه اصلی | متفرقه | اسب حضرت صاحب الزمان!

اسب حضرت صاحب الزمان!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

http://www.gilehmard.com

آقا ! از خدا که پنهان نيست؛ از شما چه پنهان؛ ما توی تمام عمرمان سوار اسب نشده ايم !!اصلا نميدانيم چرا از اين حيوان زبان بسته می ترسيم.

ميگويند اسب حيوان نجيبی است؛ ما هم اقرار می کنيم که اسب حيوان نجيبی است ؛ اما ؛ بينی و بين الله؛ ما تا امروز سوار اسب نشده ايم و نميدانيم اسب سواری چه لذتی دارد.

ما يک رفيقی داريم که توی مزرعه اش هفت هشت تا اسب دارد. گاهگداری به ديدنش ميرويم. می بينيم دارد توی مزرعه اش اسب سواری ميکند. خودش ميگويد دارم اسبم را تعليم ميدهم. ما را که می بيند پياده می شود و افسار اسیش را به دست ما ميدهد و ميگويد : بفرماييد!! سوار بشويد!!

ما افسار را بر ميگردانيم و با لکنت زبان ميگوييم: خير قربان! ما اهل اينجور بی ناموسی ها نيستيم!!

ما اگر چه توی عمرمان سوار هيچ اسبی و الاغی و ماديانی و قاطری نشده ايم؛ اما اگر خدا بخواهد همين امروز فردا ميخواهيم يکدانه اسب بخريم!!

لابد خواهيد گفت اسب برای چه ؟؟شما که اهل اينجور بی ناموسی ها نيستيد!!

خدمت با سعادت تان عرض کنيم که: ما؛ امروز؛ يک کمی ناخوش بوديم. نميدانيم چه مرگ مان شده بود که تمام شب دک و دنده مان درد ميکرد. تا صبح نتوانستيم بخوابيم. دور از جان شما سرما خورده بوديم.

صبح آمديم سر کار مان و ديديم نای راه رفتن نداريم . عينهو مرغ بال و پر شکسته شده بوديم.

نشستيم گوشه ای و کتابی ور داشتيم و خودمان را مشغول کرديم.

آقا ! جای تان خالی ! کلی مشعوف شديم ! اصلا بيماری مان يادمان رفت. انگار نه انگار ديشب تا صبح ؛ توی رختخواب مان مثل کنيز مرحوم حاج ملا باقر؛ نک و نال ميکرده ايم و از درد بخودمان می پيچيده ايم!!

سه چهار صفحه از اين کتاب را که خوانديم؛ همه امراض قديم و جديد مان دود شد و بهوا پريد !!اصلا آقا ! شنگول و سر حال و تر دماغ شديم.

حيف است که شما چنين کتابی را نخوانيد. عمر تان فناست آقا !!حتما اين کتاب را بخوانيد . ميدانيد کدام کتاب را ميگوييم؟؟

حليه المتقين را آقا!! کتاب گرانقدری است؛ هزار مرتبه از شاهنامه فردوسی ارج و بهايش بيشتر است!!

شاهنامه فردوسی سر و ته اش؛ داستان جنگ و بزن و بکش است آقا! اما اين کتاب حليه المتقين؛ داروی همه درد هاست آقا!! مخصوصا داروی همه درد های شيعيان مرتضی علی است آقا!!

ببخشيد که حاشيه رفتيم. داشتيم داستان اسب خريدن مان را ميگفتيم که يکهو پريديم توی عالم ناسوت ...

آقا ! ما توی اين عمر کوتاه مان؛ هزار جور گناه و معصيت کرده ايم. دروغ گفته ايم . کلک زده ايم. سر مردم شيره ماليده ايم. کلی از آن زهر ماری های ام الخبائث خورده ايم. شب های تاسوعا و عاشورا؛ بجای آنکه برويم سينه بزنيم و قمه بزنيم و برای اسيری زينب و ناکامی قاسم گريه بکنيم؛ رفته ايم الواتی!!

خلاصه اينکه يک پرونده پر و پيمان برای خودمان ساخته ايم که اگر همين فردا پس فردا کپه مرگ مان را بگذاريم ؛ نميدانيم چطور بايد جواب نکير و منکر را بدهيم.

ميدانيم که کنده نيمسوز آتشين توی ما تحت ما خواهند چپاند.

ميدانيم که از روی پل صراط ؛ يکراست به قعر جهنم پرتاب مان خواهند کرد.

ميدانيم که قير مذاب توی حلقوم مان خواهند ريخت!!

خيلی چيز های ديگر را هم ميدانيم . اما تا همين امروز نميدانستيم که چطوری ميتوانيم از زير بار اينهمه گناه صغيره و کبيره شانه خالی کنيم و سر حضرت باريتعالی کلاه بگذاريم.

حالا که کتاب مستطاب حليه المتقين را که خوانده ايم فهميده ايم که اگر يکدانه اسب بخريم و توی خانه مان نگهداريم تا بهنگام ظهور آقا امام زمان ؛ در رکاب ايشان شمشير بزنيم و کفار را به درک اسفل السافلين بفرستيم؛ روزی سه تا از گناهان کبيره مان بخشيده خواهد شد. گناهان صغيره اش را خودمان يک جوری – با من بميرم تو بميری - با حضرت باريتعالی کنار ميآييم؛ اما گناهان کبيره شوخی بر دار نيست آقا!!

اگر ما ميدانستيم داشتن يکدانه اسب توی خانه بار گناهان مان را اينجوری سبک ميکند ؛ سالها پيش سه چهار تا اسب می خريديم و توی خانه مان نگهميداشتيم تا طيب و طاير و پاک و آمرزيده از دنيا برويم!!

حالا برای اينکه خيال نکنيد ما د اريم برای خودمان هذيان می بافيم و اين حرفها را از خودمان در آورده ايم ؛ عين فرمايشات عالم ربانی حضرت علامه مجلسی را از کتاب ارزشمند حليه المتقين (صفحه 276- از انتشارات رشيدی ؛ تهران؛ بازار بين الحرمين ؛ کوچه مسجد جامع؛ تلفن 527687) برای تان نقل می کنیم تا اگر شما هم مثل خودمان پرونده تان سنگين است يکی دو تا اسب بخريد تا همه گناهان تان بخشوده بشود:

" .....از حضرت امام موسی عليه السلام منقول است که : هر که اسب نگاهدارد و انتظار خروج ما اهل بيت بکشد و دشمن ما را به خشم آرد؛ حق تعالی روزی اش برساند و سينه اش را گشاده گرداند و آرزوهايش را بر آورد و ياور اوست بر حوائج ......

و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است که: هر که اسب عربی داشته باشد؛ هر روز؛ سه گناه؛ از نامه عمل او محو شود..."

آقا ! يادتان نرود؛ اگر نمی خواهيد توی آن دنيا کنده نيمسوز آتشين توی ماتحت مبارک تان فرو بکنند همين امروز برويد يکدانه اسب عربی بخريد. يادتان باشد حتما اسب عربی بخريد ها ! اسب پارسی و ترکمنی و نميدانم قفقازی و ترکی و روسی در درگاه حضرت باريتعالی قبول نيست ها؟!

خودمانیم ها! بنظر شما این جناب آقای علامه!! مجلسی مختصری مغز خر تناول نفرموده بودند؟!


‎...وقتی جنگل خرم آرمان و امیدی بسیار درخت ؛ ناگهان خاکستر میشود و تو گویی دارند پیکر آکنده و آگاه از مرگ حتمی و آتی و بیرحمانه انسانی تاریخی را در بستر تاریخ زنده زنده مومیایی میکنند تا در هرمی یا موزه ای به تماشا بگذارند ؛ آنوقت دیگر دست کوشش و هنرکار میلیونها مومیاگر و زرگر و معمار و کارگر ؛ با بهترین وسایل و با عظیم ترین گنج ها و دفینه ها ی زرین و گوهر نشان گرانبها ؛ آیا می تواند دل آن انسان مومیایی شده را لحظه ای به شادی نشاط بجنباند ؟؟و تپش و تابش یک دم امید زندگی را بر آن پیکره بیجان و جمال و برهنه از هستی و بودن و فعل و انفعال باز گرداند ؟؟ من این روز ها در چنین حال و هوایی هستم
" مهدی اخوان ثالث " در گفتگو با مجله دنیای سخن - 25 سال پیش


از عمر ما چه باقی ست
جز حیرتی از آن خوش
گیلاس سهم ما را
امسال گو مچینید
سهم کبوتران باد ....
" منصور اوجی "

۲ فروردین ۱۳۹۱


بچه که بودیم چون پول نداشتیم سینما برویم ؛ پول هامان را روی هم میگذاشتیم میدادیم به یکی از بچه هاکه برود فیلم را ببیند بعد بیاید برای ما تعریف کند . حالا هم میشود این کار را کرد .مثلا ما که پول نداریم کتاب های چند جلدی را بخریم می توانیم پول هامان را روی هم بگذاریم بدهیم یک نفر کتاب را بخرد و بخواند و داستانش را برای ما تعریف کند ..
" عمران صلاحی "

۱ فروردین ۱۳۹۱


زن سفره غذا را پهن میکند .
بشقاب خالی از خجالت بر سر سفره حاضر نمیشود ....

" بیژن اسدی پور "
-------------

بگمانم امسال شب عید ؛ در بسیاری از خانه های ایرانی بشقاب های خالی از خجالت بر سر سفره حاضر نشده اند ...شما چه فکر میکنید ؟؟

۲۹ اسفند ۱۳۹۰

مسابقه فحش


‎*** پسرم – الوين -نشسته بود پای تلويزيون و آنچنان از ته دل می خنديد که بخودم کفتم ببينم از چه می خندد . من هم گوشه ای نشستم و برنامه ای را که او نگاه ميکردتماشا کردم . . باور کنيد کله ام سوت کشيد .
ميدانيد چه بود ؟؟ چند تا جوان شانزده هفده ساله را نشان ميداد که به مادران همديگر فحش ميدادند و آنکه فحش غليظ تر و بهتری ميداد برنده هزار دلار ميشد .
ميدانيد شگفتی قضيه کجا بود ؟؟ در اين مسابقه فحش؛ مادر های بچه ها هم نشسته بودند و از فحش های عجيب و غريبی که نثار شان ميشد غش غش ميخنديدند .
از شما چه پنهان اگر کسی يکی از آن فحش ها را به مادر من ميداد شکم اش را سفره ميکردم .

****

۲۸ اسفند ۱۳۹۰

هر کسی کار خودش ......

در روز هایی که رایش سوم زندگی را بر اهل پاریس سیاه کرده بود ؛ یکی از اعضای جبهه مقاومت فرانسه کاریکاتوری کشید که هیتلر را در حال رنگ زدن در و دیوار نشان میداد و زیر آن نوشت :
دنیا در صلح و صفا باقی میماند اگر هر کس به کار خود پرداخته بود .

ای تشنه کامان ...!!

یکی از هموطنان میگفت : چند وقت پیش وزیر نیرو در یک مصاحبه تلویزیونی گفته است که :
" آبی که پشت سد ها جمع میشود ؛ یک مقدارش بمصرف کشاورزی میرسد و بقیه تصفیه میشود و بصورت آب آشامیدنی در اختیار ملت مسلمان ایران قرار میگیرد .
میخواستم بپرسم پس تکلیف یهودی ها و مسیحیان و زرتشتی ها و بهایی ها چه میشود ؟!!
لابد خیال کرده اند آنها به آب احتیاجی ندارند .
مژدگانی


در دوره آن خدا بیامرز ! وقتی فهیم الملک وزیر کشور بود سفری به کردستان داشت و هنوز از سفر بر نگشته بود که کابینه سقوط کرد .
بابا شمل- نشریه طنز آنروزگار - چنین نوشت :
" وزیری در اطراف کردستان مفقود الاثر شده است . از یابندگان خواهشمند است وزیر را بعنوان مژدگانی بر داشته و ماشین را به وزارت کشور تحویل دهند !"

۲۵ اسفند ۱۳۹۰

نامه به عمه جان ...


عمه جان عزيزم را قربان ميروم . اميد وارم حال و احوالات آن عمه جان گرامى خوب باشد و وجود مبارك آن عمه جان از همه ى بليات ارضى و ارزى ! و سماوى ، محفوظ و محروس بوده باشد .
اگر جوياى حال اين برادر زاده تان باشيد به لطف خداوند متعال ، سلامتى حاصل است و ملالى نيست جز دورى ديدار شما كه آنهم اميدوارم بزودى زود تازه گردد . آمين يا رب العالمين !

جايتان خالى ديشب رفته بودم هيئت متوسلين مولانا جلال الدين محمد مولوى و جايتان سبز ، سبزى پلو با ماهى خوردم . نمى دانيد چه مزه اى داشت ! اما سالاد شان چندان تعريفى نداشت .
راستش عمه جان ، در اين سی سالی كه برادر زاده ى گرامى شما در ينگه دنياست ، بارها و بارها در جلسات هفتگى و ماهانه و سالانه ى هيئت متوسلين خواجه حافظ شيرازى و هيئت متوسلين ميرزا ابوالقاسم فردوسى ، شركت كرده و جايتان خالى قيمه پلو و قورمه سبزى و ته چين مرغ و حتى ميرزا قاسمى نوش جان كرده است ، اما بينى و بين الله ، سالاد هيچكدام شان بپاى سالاد هاى خوشمزه ى آن عمه جان گرامى نمى رسد !
آرى عمه جان عزيزم ، همانگونه كه شما در آن ميهن آريايى -- اسلامى !!هيئت متوسلين حضرت امام رضا و هيئت متوسلين حضرت ابوالفضل و هيئت متوسلين سيد الشهدا و هيئت متوسلين دوازده امام و چهارده معصوم داريد ، ما هم در ينگه دنيا ، هيئت متوسلين مولانا جلا ل الدين محمد مولوى و هيئت متوسلين خواجه حافظ شيرازى و هيئت متوسلين ميرزا ابوالقاسم فردوسى داريم و هر ماه يا هر هفته ، عده اى شبيه العلما دور هم جمع ميشوند و در باره ى معجزات و كرامات آن بزرگواران ، مباحثه و مذاكره و مناظره و مناقشه و مشاجره و مغازله و منازعه و معانقه ! ميفرمايند .
جايتان خالى ، هفته ى پيش ، من در جلسه ى هفتگى هيئت متوسلين حضرت امام ابوالقاسم فردوسى دامت افاضاته ! شركت كردم و باز جايتان خالى ، يك قيمه پلوى حسابى هم نوش جان كردم ، اما از اين جلسه چندان خوشم نيامد ، زيرا يك آقاى دكترى -- كه نميدانم دكتراى دوچرخه سوارى داشت يا دكتراى پنجه بكس -- از لس آنجلس آمده بود تا براى ما از معجزات و كرامات و سجاياى اخلاقى و دينى امام ابوالقاسم فردوسى صحبت بكند ، اما نميدانم چرا وسط هاى كار ، ترمزش بريد و شروع كرد به فحش دادن به احمد شاملو !! تا آنجا كه گفت : شاملو توده اى و بيسواد بوده است !!
راستش عمه جان عزيزم ، من اصلا نتوانستم سر در بياورم كه بيسوادى احمد شاملو چه ربطى به سجاياى اخلاقى و معجزات امام ابوالقاسم فردوسى دارد ، اما از ترس اينكه نكند مرا به جلسات بعدى شان راه ندهند و از يك فقره قيمه پلوى چرب و چيلى محروم بمانم ، لام تا كام حرف نزدم و مثل بچه ى آدم سر جاى خودم نشستم و حتى دست آخر ، كلى براى اين آقاى دوختور ! هورا كشيدم و كف زدم !
عمه جان عزيزم ، يادتان مى آيد آنوقت ها كه من چهار پنج سال بيشتر نداشتم دستم را ميگرفتى و مرا به سفره ى حضرت رقيه و سفره ى حضرت عباس و سفره ى حضرت زينب ميبردى ؟؟ آخ كه چقدر دلم براى آن غذاهاى خوشمزه و آن زولبيا باميه هاى مامانى تنگ شده است ! اما عمه جان عزيزم ،زياد نگران نشويد ، حالا ما در ينگه دنيا هم همان سفره ها و همان سيورسات را داريم ، منتهاى مراتب بخاطر اينكه نكند ما را به " امل " بودن متهم بكنند اسم سفره ى حضرت رقيه و حضرت زينب را گذاشته ايم بى بى كلاب !! مى فهمى عمه جان ؟ بى بى كلاب !! همانى كه اين كون نشور هاى امريكايى به آن ميگويند : B .B . CLUB
آرى عمه جان عزيزم ، هفته اى هفت بار خانم هاى بزك دوزك كرده ى ايرانى در اين بى بى كلاب ها جمع ميشوند و براى اسيرى زينب و ناكامى قاسم و گلوى عطشان على اصغر و نميدانم دستان بريده ى حضرت عباس اشك ميريزند و هر جه فحش و ناسزا در چنته دارند نثار يزيد و شمر و معاويه و ابوسفيان و ابو جهل و چند تا ابوهاى ديگر مى كنند . راستش من تا حالا نفهميده ام كه اين يزيد و شمر و معاويه چه هيزم ترى به اين خانم هاى بزك دوزك كرده ى ايرانى فروخته اند كه اينقدر استخوان هاى پوسيده ى آنها را در گور ميلرزانند، و زينب و كلثوم و رقيه هم چه گلى به سر ايشان زده اند كه اينطورى براى آنها سينه چاك ميدهند ؟
عمه جان عزيزم ، انگار خيلى روده درازى كرده ام ، انشا الله در نامه ى بعدى مفصلا در مورد گروهبان هايى كه به خودشان درجه ى تيمسارى داده اند و تيمسارهايى كه سبزى فروش شده اند و فسيل السلطنه هايى كه هنوز خواب سلطنت مي بينند براى آن عمه جان گرامى خواهم نوشت .
در پايان سلام مرا به ننه قاسم و مش عبدالله و اصغر آقاى بقال و زهرا خانم همسايه ى دست راستى مان برسان , عزت شما زيا د .