دنبال کننده ها

۱۷ شهریور ۱۳۹۰

حكومت جمهوري شاهنشاهى !!!


**رفيق مان عباس آقا - كه ما عباس چرچيل صداش مي كنيم - آمده بود سراغ مان كه : آقاى گيله مرد ! ما اين روزها به كشف جديدى نايل شده ايم !
گفتيم : مبارك است انشا الله ! حالا كه اينقدر به خدا نزديكى ؛ نميشود سفارش ما را هم بكنى ؟؟

عباس آقا كمى هارت و پورت راه انداخت و شروع كرد به شمر خواني كردن كه : آقاى گيله مرد ! جنابعالى خيال ميكنى ما نوكر داروغه ايم كه هر كارى از ما بر بيايد ؟؟
گفتيم : آخر عباس آقا جان ؛ اين روز ها هر كى در مونده شد با ما برادر خونده شد ! از قديم هم گفته اند وقتى ننه نيست با زن بابا بايد ساخت ! حالا بفرما ببينيم چه كشفى كرده ايد ؟؟

عباس آقا ؛ بادى به بروت انداخت و عينهو آبجى قدقدو ؛ شروع كرد به غر غر كردن و گفت : قبل از اينكه كشف بزرگ مان را به اطلاع جنابعالى برسانيم ؛ يكى دو تا سئوال از شما داشتيم .
گفتيم : عباس آقا جان ! جنابعالى هم كه ماشا الله هزار ماشا الله عينهو گداي موسوى را ميمانى ! هم بايد پول تان داد هم دست تان را بوسيد ! والله ما اين روزها آنچنان گرفتار ننه قمر ها و دده سياه ها و عمه گرگه ها و ابو پشمك هاي از وزن سنگين از عقل سبك هستيم كه گهگاهى اسم خودمان هم يادمان ميرود ! اما مگر ميشود به پرسش هاي آدمى مثل حضرتعالى جواب نداد كه هم سياستمداريد ؛ هم اديب ايد ؛ هم مفسريد ؛ هم كاشف ايد ؛ و هم اهل بخيه ؟؟ حالا ميشود بفرماييد سئوال تان چيست ؟؟

عباس آقا در آمد كه : ميشود بما بفرمايي توي دنيا چند نوع حكومت وجود دارد ؟؟
گفتيم : عباس آقا جان ؛ پدر آمرزيده !!ما را ترساندى . ما خيال كرديم ميخواهى از ما سئوالات فقهى بفرمايى كه بلا نسبت مثل خر در گل وا بمانيم ؛ اين سئوالى كه جنابعالى ميفرمايى ؛ هر بچه مكتبي مكتب نديده اى هم جوابش را ميداند چه برسد به ما كه نا سلامتى كدخداي دهى هستيم و همين تازگى ها هم در انتخابات محلی مان ازیک لندهور عوضى شكست خورده ايم !
ببين عباس آقا جان ! ما كه بيطارى را روي خر كولى ياد نگرفته ايم ! تا آنجايى كه عقل مان قد ميدهد ؛ ما حكومت جمهورى داريم ؛ حكومت شاهنشاهى داريم ؛ حكومت مشروطه سلطنتى داريم ؛ حكومت شاهنشيخى داريم ! حكومت فقاهتى داريم ؛ حكومت ولايتى داريم ؛ حكومت سفاهتى داريم ؛ حكومت كودتايى داريم ؛ حكومت خلقى داريم ؛ حكومت شبه كودتايى داريم ؛ حكومت ملوك الطوايفى داريم . همين هاست ديگر عباس آقا جان !

عباس آقا نيشخند فيلسوف مآبانه اى زد و گفت : آقاي گيله مرد ! بيخود نيست كه ميگويند بلبلى كه خوراكش زرد آلو عنك باشد بهتر از اينها نمي خواند ! آنطور كه معلوم مان ميشود انگار جنابعالى وقايع و حوادث و اتفاقات دنيا را خوب دنبال نمي كنيد چه اگر غير از اين بود حكومت " جمهوري شاهنشاهى " را كه ما تازگي ها كشف كرده ايم از قلم نمى انداختيد . مى انداختيد ؟؟

گفتيم : جنابعالى خيلى خوشبو تشريف داريد دم باد هم نشسته ايد ؟! ماشا الله هزار ماشاءالله دندان صدو بيست سالگي تان هم در آمده . " حكومت جمهوري شاهنشاهى " ديگر چه ملغمه اى است عباس آقا جان ؟؟!! ما اگر نخورده ايم نان گندم ديده ايم دست مردم !!

عباس آقا در آمد كه : مگر نشنيده اي كه ميگويند جايي كه گوشت نباشد چغندر پهلوان است ؟؟

گفتيم : شنيديم عباس آقا ! شنيديم . خب منظور ؟؟

دو باره بادى به بروت انداخت و گفت : سوريه و آذربايجان و کره شمالی يادت مى آيد ؟؟ در سوريه آقاى حافظ اسد ؛ سى چهل سال بريد و دوخت و كشت و كند و سوخت . حالا آقا زاده اش بنام " رييس جمهور " مى برد و ميدوزد و ميسوزد و مي كشد و ميخورد و مي تازاند ! در آذر بايجان هم همينطور .! در کره شمالی هم همینطور . باز خدا را صد هزار مرتبه شکر که خلایق لیبی و مصرو تونس و یمن زده اند زرت آقای حسنی مبارک و آقای قذافی و آقای بن علی را قمصور کرده اند و گرنه آقا زاده های شان دیر یا زود بر مسند قدرت می نشستند و چنان بلایی سر خلایق میآوردند که باید می گفتیم صد رحمت به کفن دزد اولی !!
خب ؛ اين را ميگويند حكومت جمهوري شاهنشاهى ديگر.......!!
گفتیم : عباس آقا جان ! قربان شکل ماه تان بروم . با این حساب حکومت جمهوری نکبتی اسلامی هم در زمره حکومت های جمهوری شاهنشاهی است ؟
عباس آقا در آمد که : نه آقا جان ! حساب حکومت اسلامی جداست . این حکومت ؛ جمهوری شاهنشیخی است .

برگی از تاريخ ......


در کتاب " سفرنامه ونيزيان " از قول جوزفا باربارو ؛ چنين آمده است :


.......جهانشاه قره قوينلو ؛ يک بار اصفهان را تصرف کرد و مردم را به فرمانبرداری خواند . چون دوباره مردم شوريدند ؛ لشکری به اصفهان فرستاد و فرمان داد که شهر را غارت کنند و بسوزانند و هر يک از سپاهيان , در بازگشت ؛ سر بريده ای همراه بياورند !!
و لشکريان اين فرمان را اجرا کردند ؛ چنانکه از کسانی که در آن لشکر کشی شرکت کرده بودند شنيدم که هر کس نتوانسته بود سر مردی را ببرد ؛ سر زنی را بريده و موهايش را تراشيده بود تا فرمان شاه را اطاعت کرده باشد !!!
و آن لشکر ؛ به امر شاه ؛ همه شهر را ويران کردند ....

نقل از : سفرنامه ونيزيان . ترجمه دکتر اميری . صفحه 81

******

سر ....و خربوزه


پس از مرگ شاه تهماسب صفوی ؛ به سبب بی کفايتی سلطان محمد خدا بنده ؛ ترکمان ها دست تعدی به سوی مردم دراز کردند . از آنجمله در کاشان ؛ در يکی از پيکار های محلی ؛ سيصد تن از مردم کاشان ؛ غافلگير شده به چنگ ترکمان ها افتادند .
ترکمان ها همه اسيران را گردن زدند ؛ سر های بريده را بر کنگره های قلعه جلالی آويختند . پس از سه روز به مردم شهر گفتند اگر سر های کشته شدگان را می خواهيد ؛ بايد برای هر يک سر ؛ سه عدد خربوزه سياه پوست به قلعه بياوريد و سر را بگيريد !!
آنها اموال مردم را هر چه در ظاهر بود غارت کردند و آنچه را هم که پنهان کرده بودند با شکنجه و عذاب از نقب ها و دخمه ها بيرون آوردند . دست آخر نيز ؛ خانه ها و کاروانسرا ها را خراب کرده از بيخ و بن ويران نمودند ....

نقل از کتاب : نقاوه الآثار


حافظ چه خوب گفته است :
از اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که عطر گلی مانده است و بوی ياسمنی ....

درآداب زن گرفتن .....


آقای ملا باقر مجلسی ؛ يا بقول ملايان علامه مجلسی !!در کتاب حليه المتقين ؛ در آداب زن گرفتن می نويسد :

....بدان که : زن به منزله قلاده ای است که در گردن می افکنی !!پس ببين که چگونه قلاده ای برای خود ميگيری .
زنی پيدا کن که مانند تو باشد و شايسته آن باشد که فرزند از او بهم رسانی . و برای مال و جمال زن مگير که از هر دو محروم شوی .
زنی طلب کن که باکره و خوشبو و گندمگون و فراخ چشم و ميانه بالا و سياه چشم باشد و گردنش خوشبو و قوزک پايش پر گوشت باشد .

ملا باقر مجلسی همچنين می نويسد :
لازم است بر زن اطاعت شوهر کند و نا فرمانی از او نکند . بی رخصت او از خانه بيرون نرود . خود را برای شوهر خوشبو و زينت کند و هر بامداد و شام خود را بر او عرضه کند !!!
و اما حق زن بر مرد آنست که :
او را سير کنی و بدنش را بپوشانی و اگر بدی کند بر او ببخشی و عفو کنی ؛ و هر سه روز يکمرتبه گوشت برای او بياوری !! و رنگ و حنا و سرمه هر ششماه يکبار برای او بياوری .و خانه اش را خالی مگذار . با او احسان کن زيرا که زن اسير مرد است !!!و در کار با آنها مشورت مکن که رای ايشان ضعيف است . و ايشان را پيوسته در پرده دار و بيرون مفرست و تا توانی چنان کن که بغير از تو مردی را نشناسد و نبيند !!!و ايشان را از استماع ساز و نوا ؛و شنيدن خوانندگی و غنا ؛ و بيرون رفتن از خانه ؛ و آمد و شد با بيگانه ؛ و رفتن به حمام ها و مساجد و عروسی ها منع کن .
چرخ رشتن را تعليم او کن و او را بيکار مگذار که شيطان او را به فکرهای باطل می اندازد و ميل به سير و تفرج و خود آرايی و خود نمايی ميکند .
هر چه گويد او را اطاعت نکن . و از برای سير به حمام ها و عروسی ها و عزاها و عيد ها او را اذن مده که هر که طاعت زن خود کند ؛ خدا او را سرنگون در جهنم اندازد !!!!!!
سعدی عليه الرحمه ميفرمايد :
چو زن راه بازار گيرد ؛ بزن !!!
و گرنه ؛ تو در خانه بنشين چو زن
ز بيگانگان چشم زن دور باد
چو بيرون شد از خانه ؛ در گور باد !!!!

دنياى آدم بزرگا ....و دنياى آدم كوچيكا ...
.........براى بهار ...و ريحان ...


يه آقا كوچولويى ، يه نامه اى براى خدا نوشته و گفته :
-- خدا جون ، ممنونم كه يه داداش كوچولو به من دادى ، اما اونچه كه من خواسته بودم ، يه توله سگ بود نه يه داداش كوچولو !!


ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ ميدونى چه آرزويى دارم ؟
آرزو دارم كه كاشكى آدما ، هميشه بچه ميموندن ..!!
اگه آدما بزرگ نميشدن ، چه دنياى خوب و با صفايى ميداشتيم ...


ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ من گاهى وقتا مثل بچه ها ميشم ! ، دوز و كلك بلد نيستم ، هى سرم كلاه ميره ، هى ديگرون منو ملامت ميكنن : " بچه نشو آقا !!.. مگه بچه اى آقا ؟؟... " . ولى من اين بچگى رو دوست دارم ، دنياى بى آلايش و پاكيه ..نه دروغ توشه ، نه دوز و كلك ...

ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ من يه جور صداقت محض در شما ها مى بينم ، يه جور بى ريايى ،... خوبه كه همينطور بچه بمونين .! پاك و با صفا ....و بدور از همه ى پليدى ها و پلشتى ها ...
من هم يه بچه م ، اگر چه پنجاه سالمه ! اما دلم ميخواد هيچوقت بزرگ نشم ، من از پلشتى دنياى آدماى بزرگ بدم مياد ، دوستام به من ميگن كه من آدم شيشه اى ام !، زود ميشكنم ،....راس ميگن والله ، من يه آبگينه م ، اگه يه سنگريزه به من بخوره ، جيرينگى ميشكنم ، ميشكنم و پخش و پلا ميشم ! .

ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ من از دنياى آدماى بزرگ سر در نميارم . دنياشون برام ناشناخته ست .
من يه دخترى دارم كه امسال ميره سال دوم دانشگاه ، ميخواد حقوق بخونه ،اسمش " آلما " ست . اونقدر ساده و مهربون و با صفاست كه من گاهى آرزو ميكنم كاشكى مثل او بودم . عينهو آب زلال چشمه سارهاى رامسره ، ..دروغ بلد نيست ، عاشق بچه هاست ، عاشق حيووناست ، اصلا عاشق همه ى كائناته ...
من ، سالها پيش ، خيلى بى شيله پيله و پاك بودم ، اما از بس ملامتم كردن ، از بس سرم كلاه گذاشتن ، از بس چوب تو آستينم كردن .....، حالا فكر ميكنم كه خودم هم يه حقه بازم ..!!

ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ من يه گيله مردم ، بيست ساله كه آواره ى كشور ها و قاره هام ، اما هنوز هم يه گيله مرد ساده م ، يه گيله مردى كه ميخواد بچه بمونه ، نميخواد بزرگ بشه .. نميخواد بره تو دنياى آدم بزرگا ...
چطوره تو همين دنياى آدم كوچيكا بمونم ؟؟ ها؟؟

۸ شهریور ۱۳۹۰

اسلام استوایی.......
رمضان مالزیایی های مسلمان با جشن آمد و به روزه داری گذشت و با عید فطر و نماز و آتش بازی شبانه به خیر و سلامت رفت. نه کسی را به جرم روزه خواری گرفتند و نه دریا نا امن شد و شنا حرام. نه رستوران ها بسته بودند و نه حتی کاباره ها از رونق افتاد و نه آن طور که در ایران ما رسم است، قیمت سالاد الویه ی روزه خواران بالا رفت و نایاب شد. مسلمانان شهر را چراغانی کرده بودند. در این یک ماهه سعی کردند تا قدری از سود بکاهند. از رخت و لباس تا تره بار و گوشت و میوه کمی ارزان شد تا لااقل این برکت معنوی قدری به مادیات نیز برسد.
شهرداری کوالامپور بنابر سنت هر ساله اجازه داد تا دستفروشان خیمه برپا کنند و چند خیابان را قُرق کنند و هر چه می خواهند بی مالیات و اجاره مغازه بیاورند و بفروشند. حتی شرکت کوکا کولا بطری ها را در بسته بندی جدید و با تبریک "رمضان الکریم" عرضه کرد و چند سِنتی ارزانتر.
فانوسهای جشن رمضان در مراکز خرید روشن بود و ساعات غروب، ترافیکِ افطار. مالایی های مسلمان نیم ساعتی قبل از افطار در رستوران می نشستند و منتظر رفتن آفتاب. غروب و اذان که می شد دستها به دعا بالا می بردند و بعد چای و خرما و گشودن روزه. همان وقت ها و هنوز افطار نشده، میز کنار دست، دیگرانی هم نشسته بودند، چه مسلمانان ایرانی و چه مالایی های چینی و هندی که سفارش می دادند و می خوردند و می آشامیدند و روزه داران منتظر وقت اذان. با این حال، نگاه ها سنگین نمی شد و اسلام به خطر نمی افتاد.
پنجاه سال از استقلال مالزی می گذرد و از دهه هشتاد میلادی کشور تک محصولی که تنها کا ئوچو تولید می کرد، پای در توسعه گذاشت و با دست توانای "ماهاتیر محمد" زنگِ فقر رفت و رنگِ ثروت و آرامش آمد و حالا صادرات مالزی از واردات بیشتر و این همه رونق اقتصادی و آسمانخراش و جهانگرد ثمره اش. توسعه و پیشرفت همچنان ادامه دارد و دیگران که آمدند عمارت نویی ساختند و قبلی ها را ویران نکردند.
در همین روزهای رمضانی می شد تبلیغات شهری را دید که هم اشاره ای به جشن مسلمانان دارد و هم روز استقلال مالزی که مصادف شده با عید فطر. تصاویری از همه نخست وزیران پیشین و کارهایی که کرده اند.
نه، مانند ما نیستند که از روسای جمهور پیشین یکی رسما ضد انقلاب خوانده شد و دو دیگر خائن و یک نخست وزیر هم زندانی است. دوران قبل از انقلاب که هیچ، همه چیز طاغوت بود و سیاهی.
بازگردیم به جنگل های بارانی. اسلام چهارصد سال پیش به مالزی رسید و دینِ از آب گذشته خاورمیانه که به لبخند و انصافِ تجار مسلمان تبلیغ می شد، آن کدورت و جنگ و خونریزی را هم به آب شسته بود. در تاریخ مالزی با اینکه هِندُوان قبل از اسلام آوردن بیشترینه مالایی ها اینجا بوده اند، جنگ بزرگ و کُشتار کِشداری گزارش نشده است. از همین است که امروز ادیان بودا و هندو و مسیحیت کنار اسلام و در این چهار دیواری سبز آرام نشسته اند. تصورش هم برای ماسخت است که اذان صبح بشنویم و بعد زنگ معبد هِندُوان را. نماز صبح مالایی ها خیلی وقت ها به عطر عودِ معبد معطر است.
در کوالالامپور مسلمان نشین، معابد هم دوش مساجدند و مجسمه خدایان هندی ها و بودای چینی ها چشم در چشم مناره ها وصلیب کلیسا دارند، نه به جنگ که صلح. بهتر است به یاد نیاوریم که سلطان محمود اگر اینجا بود چه می کرد و چه می شد. بهتر است این را هم به یاد نیاوریم که در ایران، هنوز مجالِ مسجدی برای اهل سنت در تهران نیست.
این اکثریت نبودن مسلمانان در جنگل های بارانی، گویا نعمتی بوده است. چهل درصد از جمعیت بیست میلیونی مالزی غیر مسلمانها هستند و حاصل اینکه تقویم مالزی از جشنی به جشنی می رود. دولت مالزی تمامی جشن ها و مراسم هندوان و بودایی ها و مسیحیان را به رسیمت شناخته است.
شگفت اینکه آزادی مذاهب که رسما تبلیغ هم محسوب می شود، آن طور که علمای حوزه می گویند اسلام را بر باد نداده و مسلمانی محکم و استوار در میان مالایی ها ریشه دار است.
زنان و دختران مالایی مسلمان، حجاب دارند و بد حجابی ندارند. چه لزومی هست، وقتی می توانند مقنعه را به کناری بگذارند تا فرق سر عقب بکشند. ساتن های رنگارنگ و سرتاسری بر تن بانوان محجبه مالایی، نشانه ای معنادار است از آزادی و انتخاب. گویا با همین حجاب، روابط دختران و پسران و دست در دست هم داشتن، ایرادی ندارد. شاید هم دین برای آدمهاست و نه آدمیان برای دین.
واژه های اسلامی و از دست رفته ما ایرانی ها هنوز میان مسلمانان مالزی انبوهی از معنا دارد. راننده اگر که پول خرد ندارد همان کلمه بر باد رفته ما ایرانی ها را می گوید: حلال؟ یعنی باقی اش حلال است.
از آن طرفاگر ما تسبیح به دست می چرخانیم، راننده تاکسی مسلمان فکر می کند که ذکر می گوییم. چه می داند ما به بازی تسبیحی بر دست داریم.
مالایی های مسلمان هنوز خط قرمزهای مذهب را زیر پا نگذاشته اند، به شک های افسرده ما که نه در تفکر که ریشه در استبداد دینی دارد، مبتلا نیستند. همان سادگی دینداری را دارند. اسیر هزار فرقه اسلام هم نشده اند و عملگرایی دینی، خدا و پیامبر را محترم باقی گذاشته است. دینداری صادقانه که نیازهای روحی شان را می سازد و هویتی می دهد و زندگی خراب کن نیست و تا سیاست و بگیرو و ببند، امتدادی ندارد.
البته هستند علاقمندان به بنیادگرایی دینی و مفتی های متعصب که بخواهند این بلایا را بر سر مردم بیاورند و مثلا اینجا به گونه ای محدود پلیس دینی هم کار و باری دارد و گاهی محتسب بازی می کند. دادگاههای شرعی هم براه است، اما نه در قانون اساسی مجوزی دارند و نه پارلمان روی خوشی نشان می دهد. مسلمانان مالزی خوب می دانند که آبگینه ی آرامش و رونق به سنگ این تعصبات خواهد شکست.
با گذرنامه ایرانی دیگر آبرویی برای ما نمانده است و چند جایی بیشتر نیست که ایرانیان می توانند بروند و بمانند. بیش از صد هزار ایرانی در مالزی مقیم هستند و شمار گردشگران ایرانی که هر روزه به کوالالامپور می آیند تا دمی نفسی بگیرند و حسرتی از پیشرفت دیگران بخورند، رو به فزونی است.
ایرانیان موجودات جالبی برای مالایی ها به حساب می آیند، مسلمان هستند و شباهتی به مسلمانان ندارند. شنیده ام که یک هموطن ایرانی ما از همان فرودگاه با چمدان و بار و بُنه یک ضرب به دیسکو رفته بود تا یک لحظه از شب را ازدست ندهد.
مالایی ها چه می دانند که این حرص ایرانیان به شب و شراب و جستن جایی در پی زنان، نشانه عفونت معنویت است و مقصر حکومت ریاکاران که اخلاق را سوزانده و دین را خاکستر نشین کرده و گرنه، آیین تقوی ما نیز دانیم / اما چه حاصل از بخت گمراه.
مالایی ها چه می دانند که زنان ایرانی که این چنین آرایش می کنند و در فتانگی، مانکن های اروپایی را از تک و تا می اندازند، گریختگان از بند اجبارِ سیاه حجاب و پامال شدگانِ هویت انسانی اند که حالا در این آفتابِ استوایی ساده دلانه می خواهند تا بدرخشند.
مالایی های مسلمان ما رادرک نمی کنند. مرزها و اقیانوسها نمی گذارد دردها و رنجها همگانی شود. درد ایرانی اینجا زیر بارانِ تعجب و سئوال، ندیده می ماند.
اسلام استوایی ربطی به بیماری دینی ما ندارد. ایرانیان زمینی برای آزادی نداشته اند و یکباره رسیده اند به جنگل های بارانی، نه ما می توانیم این اسلام استوایی را درک کنیم و نه آنها توانش را دارند تا شطحیات رفتاری ما را بسنجند. اما بعضی چیزها هست که به روحیه ایرانی تلنگری می زند، در اسلام استوایی همه مذاهب محترم هستند و می توان مسلمان بود و حاکم به دیگران آزاری نرساند و مسجد را کنار میخانه ای ساخت.
درست کنار یک مجتمع اسلامی در منطقه مسلمان نشین اَمپنگِ کولالامپور یک بارِ چینی به مناسبت ماه رمضان فهرستی از غذاهای افطار را بر در ورودی زده است. توهینی به مسلمانان نیست. صاحبش تنها می خواست سهمی در جشن رمضان مسلمانان داشته باشد. شاید خیلی از ایرانی ها آشتی با مذهب را از همین میخانه شروع کنند.

۳ شهریور ۱۳۹۰






اهل دانشگاهم- سهراب سپهری

اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آن‌ها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

فرق مستراح و منبر ...!!!




بهلول را گفتند فرق « مستراح » و « منبر » چيست؟

گفت در اصلشان فرقي نيست.

هرکس که نخواهد « در جمع » بريند، در آن رود ؛

و هرکس که بخواهد « بر جمع » بريند، بر اين رود.


و بهلول را گفتند که فرق « کهنه کودک » و « عمّامه » در چیست؟
گفت در اصلشان فرقی نیست.

کهنه را در « زیر » گه گذارند،

و عمّامه را « روی » گه.

۲۹ مرداد ۱۳۹۰

ببینید این آخوندک احمق چه میگوید


modares9
سخنراني مدرس در مجلس
از اول عمرم تا بحال برایم بسیار مهالک در بر و بحر اتفاق افتاده و هیچکدام به بدنم لرزه درنیامده بود* ، آخر ما هر چه تامل می کنیم می بینیم خداوند قابلیت در زن ها قرار نداده ست که لیاقت انتخاب کردن را داشته باشند ، اینها از آن زمره ند که عقول شان استعداد ندارد و در حقیقت تحت قیومیت قرار دارند ، چطور ممکن است به اینها حق انتخاب کردن داده شود
*در ارتباط با پیشنهاد چند تن از نمایندگان مترقی مجلس دایر بر منظور کردن حق رای برای زنان در قانون اساسی مشروطیت / جلسه یازدهم شعبان سال قمری 1329

۲۶ مرداد ۱۳۹۰





بعدازامتحان: پسره به دوستش : دوسر ورقه رو با انگشتم گرفتم، دادم به مراقب گفتم مراقب باش نریزه، تازه ست داغه!!!
مراقبه هم ورقه رو با احتیاط باز کرده می گه مگه چی توشه؟؟! گفتم : ریــــــــــــــــــــــدم!!!
خداییش دستِ خارجی ها درد نکنه، که اینهمه چیزای خوب اختراع کردن! یکیش همین کولرِ خودمون! اگه به ما بود الان...یا میگفتیم مشیتِ خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی هست،باید تحمل کرد و نباید تو کارِ خدا دخالت کرد!!...یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید
روزی 70 بار از روش خوند تا خنک شد...! اگرم میخوندیم و خنک نمیشدیم،میگفتن با اخلاص نخوندی وفقط بنده های واقعی و با تقوا خنک میشن!!
امام اوایل انقلاب تو سخنرانیش گفت آب را مجانی‌ می‌کنم برق را مجانی‌ می‌کنم! پدر سوخته‌ها این وسط فقط دارن مارو مجانی‌می‌کنن!

فکرنکن خيلي تيزي... سوزن از تو تيز تر بود ما نخ کرديم تو کونش...!!!

پسر عمه ام اینا تو خیابون آیت الله شیرازی زندگی می کنند. یه روز آب خونشون قطع شده بود زنگ زد به اتفاقات آب گفت: آقا آب آیت الله شیرازی کی میاد!!؟؟

یه احمقی یه درسی اختراع میکنه هزار تا عاقل نمیتونن پاسش کنن...!!y:--
توي اتوبوس نشسته بوديم . راننده اول اومد بليط هارو جمع کرد . موقع پياده شدن شاگرد راننده گفت خانم بليط . خانومه شاکي گفت آقا چه خبره ؟ يه بار از عقب بايد بديم يه بار از جلو ؟ اتوبوس داشت منفجر ميشد . خانومه اومد درستش کنه گفت الان به راننده دادم . به چند نفر بايد بديم ؟

۲۰ مرداد ۱۳۹۰


پول نفت سر سفره‌های ملت ایران!!
اشغالگران اسلامی درایران سالانه 217 میلیارد دلار از فروش نفت و گاز (بدون معادن ، پتروشیمی ، مالیات و ...) پول می گیرد
217 میلیارد دلار می شود 238700 هزار میلیارد تومان، یعنی روزانه حدودا 650 میلیارد تومان (دلاری 1100 تومان)
با درآمد یكروز نفت و گاز كشور می توان بدون وام، 35000 واحد مسکونی 75 متر مربعی را از ابتدا با قیمت هر متر مربع 300000 تومان ساخت و تمام كرد و به رایگان در اختیار نیازمندان گذاشت.
با درآمد دو روزنفت و گاز كشور می توان ورزشگاهی ساخت كه به مراتب زیباتر از همه استادیوم های ورزشی دنیا باشد.
با در آمد یك روز نفت می توان دو نیروگاه 450 تا 500 مگا واتی ساخت که برابر باشد بانیروگاه اتمی بوشهر كه قرار است در آینده و اگر امام زمان بگذارد، 1100 مگا وات نیرو تولید كند
با در آمد یك هفته نفت و گاز کشور می توان 104 هواپیمای ایرباس A320 نو خرید.
با در آمد بیست روز نفت و گاز كشور می توان 800000 اتوموبیل کم مصرف مانند تویوتا كرولا 2011 خرید و هرچه اتوموبیل کهنه را از سطح كشور جمع كرد وسرانه مصرف بنزین را از 12 لیتر به 5-6 لیتر در 100 كیلومتر رساند
با یكماه درآمد نفت و گاز نصف مشكلات سی ساله‌ی کشوربه این راحتی حل شد.
حالا شما حساب کنید بادر آمد یکسال کشور چه کارها که نمی شود کرد.
یکی نیست ازاین نمک به حرام‌های اشغالگر بپرسد با درآمد 33 سال کشور چه کرده اند !
این پول ها كجاست؟
نوشیروان

۱۷ مرداد ۱۳۹۰


رهاوي

کمترين تحريري از يک آرزو اين است
آدمي را آب و ناني بايد و آنگاه آوازي
در قناري ها نگه کن ، در قفس ، تا نيک دريابي

کز چه در آن تنگناشان باز شادي هاي شيرين است.

کمترين تصوير از يک زندگاني :
آب ،
نان ،
آواز ،
ور فزون تر خواهي از آن ،
گاهگه ،
پرواز
ورفزون تر خواهي از آن شادي ِآغاز
( ور فزون تر ، باز هم خواهي بگويم ، باز؟)
آنچنان بر ما به نان و آب ،
اينجا تنگ سالي شد
که کسي در فکر آوازي نخواهد بود
وقتي آوازي نباشد ،
شوق ِ پروازي نخواهد بود.

محمد رضا شفیعی کدکنی- مجموعه ي در ستايش کبوترها



۱۶ مرداد ۱۳۹۰

*نوشته ای را که می خوانید دوستی با ایمیل برایم فرستاده است . نمیدانم نویسنده اش کیست . مطلب قشنگی است . بخوانیدش


آنجلینا اگر به ایران رفتی گز نخور

سرکار علیه خواهر آنجلینا جولی!
شنیدم که دیروز حضرت علیه از اردوگاه آلتین اوزو در منطقه ختای ترکیه که در آن چند صد پناهنده سوری نگهداری می شوند، بازدید کردی و احتمالا غیر از عکس گرفتن در آنجا قرار است به عنوان همکار سازمان ملل از این وضعیت به آن سازمان گزارش بدهی. اینجانب، به عنوان یکی از ایرانیانی که هم در داخل ایران تجربه روزنامه نگاری داشته و حالا هم به کارم ادامه می دهم و هم طبق معمول روزنامه نگاران ایرانی مدتی را در زندان گذراندم، از آن خواهر گرامی دعوت می کنم که سر راه تان از سوریه و ترکیه سری به ایران بزنی و از زندانهای ایران هم بازدید کنی. برای راهنمایی بیشتر برخی موارد احتیاطی و نکات مهم را در جریان بازدید مورد توجه قرار دهی:
گز نخور
وقتی ایران بروی برایت گز اصفهان می آورند، مواظب باش آن را نخوری، چون مجبور می شوی با آن چای بخوری، هنوز چای نخورده برایت یک قاب خاتم می آورند، آن را اگر نگیری از دستت ناراحت می شوند، اگر بگیری، به تو یک فرش دستباف می دهند، مایکل مور فرش دستباف را گرفت، الآن چند سال است خبری از او نیست. فرش دستباف را گرفتی تو را به اصفهان می برند، آنجا از همه چیز خوشت می آید، بعد موقع برگشتن تو را سر قبر آیت الله خمینی می برند، آنجا نمی توانی هیچ حرفی بزنی. آنجا بیست تا بازیگر خوش قیافه مرد و زن سراغت می آیند و قبل از اینکه تعجب کنی بازیگران ایرانی سر قبر آیت الله چه می کنند، تو را به ملاقات رئیس جمهور می برند. رئیس جمهور برای مردانی که همراهت هست و برای براد پیت کت و شلوار سفارش می دهد، و برای خودت پنجاه تا روسری، از آنجا تو را به دیدار آیت الله خامنه ای می برند و او اول با تو سلام و احوالپرسی می کند و به محض اینکه دوربین ها روشن شود به خودت و جد و آبادت و کشورت و هالیوود و همه توهین می کند، بعد تو را به فرودگاه می برند و در حالی که نصف هواپیما پر از سوغاتی است تو را با هواپیمای اختصاصی تا در خانه ات می رسانند، تنها چیزی که نخواهی دید، زندانیانی است که در زندانهای ایران هستند، پس مواظب باش هر چه می خوری گز نخوری.
با هیچ وزیری ملاقات نکن
به محض اینکه وارد بشوی، اگر گز نخورده باشی، حتما به تو خواهند گفت که برای دیدن زندانیان لازم است با یکی از وزرا ملاقات کنی. برای اینکه با آن وزیر ملاقات کنی، باید روسری مناسب بپوشی، ولی چون روسری به تی شرت و شلوار مشکی ات نمی آید، باید مانتو هم بپوشی. اگر مانتو و روسری را پوشیدی، وزیر وارد می شود. قبل از اینکه یک کلمه با او حرف بزنی، ببین هنوز وزیر هست یا نه، چون معلوم نیست کسی که نیم ساعت قبل وزیر بود، در لحظه ملاقات هنوز وزیر باشد. از آن مهم تر، معلوم نیست که وقتی ملاقاتت تمام شد، و می خواستی برگردی، بخاطر ملاقات با تو از کار برکنار شده باشد یا نه. اصلا ممکن است در همان لحظه ای که داری با وزیر ملاقات می کنی دولت برکنار شده باشد. به همین دلیل اصلا با وزرا ملاقات نکن. در مورد مجلس هم احتیاط کن. مجلس فعلا در حال تمام شدن است، معلوم نیست اگر تو با نمایندگان مجلس ملاقات کنی، آنها خواستار اعدام تو بشوند یا از تو بخاطر اینکه مسلمان شده ای قدردانی کنند. حتما می خواهی بگویی که تو مسلمان نشده ای. این را من و تو می دانیم، در ایران اول خبرش را منتشر می کنند و وقتی از ایران بیرون آمدی یک مصاحبه از تو منتشر می کنند به عنوان اینکه آنجلینا جولی مسلمان شده و اسمش را زهرا جولایی گذاشته. مهم نیست که تو اعلام کنی که این مصاحبه را انجام ندادی، آنها ثابت خواهند کرد انجام دادی. فقط از آن روز به بعد مردم ایران هیچکدام از فیلمهایت را نخواهند دید. پس با هیچ وزیری ملاقات نکن.
شلوارت را توی چکمه ات نگذار
آنجلینا جان! بارها شنیده ام که به کشورهای اسلامی رفتی و اسم یکی از دخترهایت هم زهراست، خدا برایت نگهش دارد. لابد می دانی حجاب در اسلام چیست. اما اشتباه نکن، حجاب در ایران آن چیزی نیست که در اسلام است. در ایران لازم نیست موهایت را پنهان کنی، می توانی یک روسری کوچک سرت بگذاری، یا اصلا همان را هم برداری، یا حتی با لباس شب باشی، اگر با رهبر ایران ملاقات کنی و یک کلمه بگوئی که شما مرد باشعوری هستید، حجابت کامل است، اما اگر بگوئی من می خواهم زندانیان را ببینم، حتی اگر چادر عربی و پوشیه هم داشته باشی، حجابت ایراد دارد. می توانی شلوار لی بپوشی، می توانی چکمه بپوشی، می توانی یک بلوز بلند بپوشی که شبیه مانتو باشد، اما چکمه ات را توی شلوار نگذار. این کار خیلی خطرناک است. پلیس امنیتی ایران هر وقت زنی را ببیند که چکمه اش توی شلوارش است، تحریک می شود. حتی اگر همه لباس هایت را هم دربیاوری ممکن است تحریک نشود، ولی چکمه یک چیز دیگری است. فکر نکن که همه نیروهای امنیتی و پلیس مذهبی ایران فتیش هستند و با چکمه تحریک می شوند، نه، موضوع این نیست. موضوع این است که شلوار لی نباید داخل چکمه باشد، بقیه چیزها ایراد ندارد.
کهریزک نرو
آنجلینای عزیز! ممکن است بخواهند برای ملاقات با زندانیان تو را به جایی به نام کهریزک ببرند. تا این اسم را شنیدی فورا فرار کن. از من گفتن بود، نروی بگوئی کاش کسی به من گفته بود. این خط این هم نشان. چه نام سردار رادان آمد، بهرام نه، یک رادان دیگر، چه اگر چشمت به آفتابه قرمز افتاد، چه اگر دیدی داری به جایی می روی که اطرافش بیابان است، مقاومت کن و نرو. فکر نکن می روم و بعدا چیزهایی را که دیدم می گویم، خیلی ها رفتند، بعدا آزاد شدند، الآن چند نفر شان سالهاست در آمریکا هستند، جرات حرف زدن ندارند. تو هم که یک شوهر داری و دویست تا بچه، به فکر آنها باش. فقط بگو می خواهم زندان اوین را ببینم.
گناهکار یا بی گناه
آنجلینا جان! یک نکته مهم را باید در مورد ایران بدانی. در ایران هر کسی را که خودش را مجرم می داند، آزاد می کنند و هر کسی را که بی گناه است زندانی می کنند. به همین دلیل تو اگر خواستی با زندانیان ملاقات کنی، نباید بگوئی که من می خواهم با کسانی که از نظر حکومت مجرم هستند، ملاقات کنم. باید بگویی من می خواهم با کسانی که هیچ جرمی ندارند ملاقات کنم. در آن صورت ممکن است بتوانی با آنها ملاقات کنی.
تنهایی جایی نرو
یکی از نکات احتیاطی که باید در ایران در نظر بگیری این است که تنهایی جایی نروی، مهم نیست آنجا زندان اوین باشد یا یک شهر بزرگ باشد، یا یک روستای کوچک. حتی اگر براد پیت هم همراهت بود، باز هم فایده ندارد. چون ممکن است دست و پای او را ببندند و به تو و زنانی که همراه تو هستند تجاوز کنند. اگر در چنین وضعی گیر کردی بلافاصله یکی از این دو جمله را فریاد بزن؛ یا بگو " مرگ بر دیکتاتور" یا بگو " یا حسین میرحسین" هر کدام را با صدای بلند به فارسی بگویی فورا وزارت اطلاعات در عرض نیم دقیقه پیدا می شود و تو را دستگیر می کند. البته بعد از آن به عنوان جاسوس محاکمه می شوی، ولی هر چه باشد از تجاوز دسته جمعی بهتر است. البته کسانی که تو را دستگیر می کنند، با کسانی که تجاوز می کنند، خیلی فرق ندارند، ولی وقتی یک جاسوس پیدا کردند، تو را زندانی می کنند، بعد به یک زن دیگری که جاسوس نیست تجاوز می کنند.
آنجلینای عزیز!
خیلی ممنونم که لطف می کنی و به زندان اوین می روی تا از زندانیانی که آنجا هستند گزارشی برای سازمان ملل تهیه کنی، ولی نکاتی را که گفتم هرگز فراموش نکن. بخصوص گز. در هیچ حالتی گز نخور