دنبال کننده ها

۲۶ تیر ۱۳۹۰

صفحه اصلی | فرهنگی | از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت

از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
مزدك ميگفت : " خداوند ، ارزا ق را ، روى زمين آفريد كه آن را بين بندگا ن ، برابر تقسيم كند . و هيچكس را از ديگرى بيشتر نباشد ......
هرگا ه كسى را اموا ل ، زنا ن ، خد م ، و متا ع زياد باشد ، بگيريم و او را با ديگرا ن يكسان كنيم . تا كسى را بر كسى امتيا ز نما ند ..
.......... نقل از : ابن بطريق ......

به دستور انوشيروا ن عا دل !! مزدك را بكشتند ، و پوست او بيا هختند ، و پر كا ه كردند ، و بيا ويزيدند ....و او ، اند پنجم روز ، هشتا د هزا ر مزدكى را بكشت ....
مزدك ميگفت : " خدا ى عز و جل ، روزى خلق اندرين زمين نها ده است ، و بخشش پد يد بكرده است . از توانگرا ن ببايد ستد و به درويشا ن ببا يد داد ، تا همه را ست گردند ... "

..................نقل از : زين الاخبا ر گرديزى ..........


عمر ، به وا لى خود در بحرين ، هر ما ه ، پا نزده شا هى حقوق ميدا د . چون به او خبر دا دند كه حا كم در آن جزيره ، برا ى خود خا نه اى سا خته است ،عمر او را مورد با ز پرسى قرا ر داد و پرسيد كه پول سا ختن خا نه را از كجا آورده است ؟؟

...............نقل از : ابن خردا د .......


عثما ن، روزى كه كشته شد يكصد هزا ر دينا ر طلا و يك ميليون درهم وجه نقد دا شت .و املا ك او در " وادى القرا " و " حنين " و جا ها ى ديگر ، صد هزا ر دينا ر ارزش داشت ....
.........نقل از : مروج الذهب مسعودى .......

يزيد بن مهلب، سر دا ر اموى ، در گرگا ن سوگند خورد كه با خون عجم آسيا ب بگرداند . گويند بسيا رى از جوا نا ن و دليرا ن و سوا را ن و مرز با نا ن را گردن زد ، چون خون روا ن نمى شد ، براى اينكه امير عرب را از كفا ره سوگند نجا ت دهند ، آب در جوى نها ده و خون با آن به آسيا ب بردند ، و گندم آرد كردند ، و يزيد بن مهلب از آن ، نا ن بخورد ، تا سوگند خود وفا كرده با شد ..
......نقل از : تا ريخ طبرستا ن ، ابن اسفنديا ر ، ص 174 ...

سفا ح، نخستين خليفه بنى عبا س، وقتى در گذشت، از وى جز " نه جبه و چها ر پيرا هن و پنج شلوار و و چها ر طيلسا ن و سه مطرف خز " با قى نما ند. اما منصور كه بجا ى او نشست ، چندا ن در جمع آورى پول و ثروت حرص ورزيد كه پس از مرگ ، نزديك " ششصد هزار هزار دينا ر " از وى با قى ما ند . و در هنگا م مرگ به فرزند خود مهدى گفت : من ترا در اين شهر ، چندا ن ما ل فرا ز آورده ام كه اگر ده سا ل نيز خرا ج بتو نرسد ، ارزا ق سپا ه و نفقا ت و مخا رج ثغور را بدا ن كفا يت توا نى كرد ! "
.....نقل از : تا ريخ طبرى .....

ما مون ، در شب زفا ف با پورا ندخت ، كيسه اى پر گوهر نثا ر كرد كه شمردند به هزا ر دا نه الما س تا بنا ك بى نظير با لغ آمد ......و سى ميليون درهم انفا ق كردند ..
از جمله تكلفا تى كه در اين عروسى بوسيله وزير ( حسن بن سهل ) به انجا م رسيد يكى آن بود كه : چون ما مون به ميا ن سراى رسيد ، طبقى پر كرده بود از موم به شكل مرواريد گرد . هر يكى چون فندقى ، در هر يكى پاره اى كا غذ ، نا م دهى بر او نوشته ، در پا ى ما مون ريخت ، و از مردم مامون هر كه از آن موم بيا فت ، قبا له آن ده بدو فرستا د ...

.......چها ر مقا له ، چا پ ليدن ، ص20 ......

روزى معتصم از مجلس شرا ب بر خا ست و در حجره اى شد . زما نى بود بيرون آمد و شرا بى بخورد . با ز بر پا خا ست و در حجره اى ديگر شد و با ز بيرون آمد و شرا بى بخورد و سه با ر در سه حجره شد . آنگا ه به گرما به رفت و غسل كرد و مصلا ى نما ز خواست و دو ركعت نما ز كرد و به مجلس با ز آمد ، و به قا ضى يحيى گفت :
دا نى كه اين چه نما ز بود ؟
گفت : نه !
گفت : اين نما ز شكر نعمت ها يى است كه خدا ى عز وجل ، امروز ، مرا ارزانى داشت . كه اين سه سا عت ، سه دختر را ، دخترى ببردم ، كه هر سه ، دشمن من بودند . يكى دختر ملك روم ، يكى دختر با بك ، و يكى دختر ما زيا ر گبر ....
.........................نقل از : سيا ست نامه ، نظا م الملك ، ص 256 .....................................

نوبتى به سمع سلطا ن محمود رسا نيدند كه شخصى در نيشا بور ، ما ل فرا وا ن دا رد . آن شخص را به غزنين طلبيده گفت :
چنا ن مسموع ما شده كه تو مذهب قرا مطه دا رى ؟؟
مرد متول جوا ب داد : من قرمطى نيستم . خدا ى عز وجل ، مرا از متا ع دنيوى غنى گردا نيده است ، هر چه دا رم از من بستا ن و اين نا م بر من منه !
سلطا ن ، اموا ل او را بستد ، و در با ب حسن عقيده آن مرد ، فرمود تا نشا ن نوشتند ...

...روضه الصفا ، ج4 ص124....

محمود اگر در مذهب كسى مشكوك شدى ، اگر بو حنيفه به علم بودى ، او نگا ه نكردى و بر دا ر كشيدى ...و بيش از صد هزا ر كس را از بد دينا ن ، بدين علت از جها ن بر دا شته بود ...

..... تا ريخ بيهقى ، ابوالفضل بيهقى ...

سلطا ن محمود " بسيا ر دا رها بفرمود زدن . و بزرگا ن ديلم را بر دار كشيد ، و بهرى را در پوست گا و دوخت و به غزنين فرستا د .و مقدا ر پنجا ه خروا ر دفتر روافض و با طنيا ن و فلاسفه ، از سر ا ها ى ايشا ن بيرون آورد و زير درخت ها ى آويختگا ن بفرمود سوختن ....

.......مجمل التوا ريخ و القصص ...

شا ه عبا س ، يك دسته جلا د مخصوص داشت كه به آنا ن " چيگين " يعنى گوشت خا م خور مى گفتند .و وظيفه آنها اين بود كه مقصرا ن را به فرما ن شا ه ، زنده زنده مى خوردند !!
" زنده خوا را ن شا ه را ، ملك على سلطان ، جا ر چى با شى ، ادا ره ميكرد . و اينا ن ، گنا هكا را ن واجب القتل را از يكديگر مى ربودند و اعضا ى بدن شا ن را با دندا ن قطع نموده ! بلع ميفرمودند !!! ""

............................... روضه الصفويه ..............................................

وبه قول فرزانه ى توس :
بريزند خون از پى خوا سته
شود روز گا ر بد آر ا سته
زيا ن كسا ن از پى سود خويش
بجويند و " دين " اندر آرند پيش ......

۱۵ تیر ۱۳۹۰

صفحه اصلی | اجتماعی | جعفر بلشویک؛ روشنفکر اخته!

جعفر بلشویک؛ روشنفکر اخته!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

* آقای جعفر بلشویک تازگی ها واله و شیدای رضا شاه شده است . پیش از اینها مصدقی بود . اما حالا میگوید مصدق خائن بوده است !

آقای جعفر بلشویک چند گاهی است جل و پلاس اش را توی شهر ما پهن کرده است. یک پایش پاریس است پای دیگرش کالیفرنیا . در امریکا دست به سیاه و سفید نزده است اما حقوق بازنشستگی میگیرد. خانه مجانی هم بهش داده اند. بیمه دولتی هم دارد . اما پایش که می افتد هر چه فحش چارواداری در انبان ابو هریره اش دارد نثار امریکا و امریکاییان میکند . از آقای اوباما بدش میآید. اما حقوق باز نشستگی اش را میگیرد و خم هم به ابرو نمی آورد .
آقای جعفر بلشویک در ایران هم حقوق بازنشستگی دارد. هر پنج - شش ماه ؛ یکبار میرود ایران و دمی می جنباند و دوستان اهل بخیه را می بیند و آب و هوایی تازه میکند و همان یکشاهی صنارش را (بقول خودش) میگیرد و میرود فرانسه . بگمانم در فرانسه هم از مزایای بازنشستگی و پیری و از کار افتادگی بر خور دار است .
چند سال پیش؛ که تازه داشت پیاز آن سید خندان چاچول باز کونه می بست ؛ آقای جعفر بلشویک آمده بود شهر ما و چنان بساط به به و چهچه ای راه انداخته بود که ما خیال میکردیم لابد یک گاندی در ایران پیدا شده است . پیش تر از آن سنگ آقای سارق العلما را به سینه میزد . آن روز ها هم که تازه انقلاب شده بود و آن امام تشنه خون جمارانی سر گرم دست افشانی بود و داشت کوره های آدمسوزی اش را آماده میکرد ؛ بهمراه دو سه تا کور و کچل دیگر رفته بود به دست بوس امام ؛ اما از آنجا که امام ؛ پیزری لای پالان شان نگذاشته بود حالا به امام سابقش ناسزا میگوید و در عوض سنگ رضا شاه را به سینه میزند .
آقای جعفر بلشویک هم با گرگ دنبه می خورد و هم با چوپان ضجه میزند و اگر ببیند پلوی معاویه چرب تر است از نشستن پای سفره معاویه هم ابا نمی کند .
آقای جعفر بلشویک دشمن خونی توده ای هاست .
دشمن خونی مجاهدین است
دشمن خونی مصدقی هاست
دشمن خونی فدایی ها و پیکاری ها و راه کارگری هاست
دشمن خونی رضا پهلوی است
دشمن خونی موسوی و کروبی است
اصلا دشمن خونی هر آدمیزادی است که سرش به تنش بیارزد .
آقای جعفر بلشویک پیش از انقلاب در سازمان برنامه کار میکرد و برای رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ طرح و برنامه میداد . عرق اش را میخورد و بساط دود و دمش هم روبراه بود و زیر آسمان خدا راه میرفت و گهگاه مقاله ای ؛ کتابکی ؛ جزوه ای ؛ چیزکی را از این و آن کش میرفت و ترجمه اش میکرد و نان و تره ای اضافی برای عهد و عیالش فراهم میکرد . کاری هم به کار دولت و رژیم و شاه شاهان و خاندان جلیل سلطنت ! نداشت و ماست اش را میخورد و سرنایش را میزد . اما همینکه سر و کله آن مردک هیچ باور ایران سوز در پاریس پیدا شد ؛ جعفر آقای ما پاشنه گیوه اش را ور کشید و چنان انقلابی دو آتشه ای شد که آن سرش نا پیدا . شب ها روی پشت بام چنان نعره الله اکبری میکشید که همسایه ها به طعنه میگفتند جعفر بلشویک هم مسلمان شده است !!
جعفر بلشویک زمانی پایش را توی یک کفش کرده بود که فقط و فقط اعلیحضرت رضا شاه دوم می تواند ایران را از چنگال ملا ها نجات بدهد . این بود که چپ و راست در کنفرانس ها و سمینار های سلطنت طلیان دو آتشه شرکت میکرد و اگر به اسب رضاه شاه دوم میگفتی یابو دل و روده ات را بیرون میریخت . بعد ها نمیدانم چه اتفاقی افتاد که از شاه اللهی ها برید و یک عالمه فحش و فضیحت نثارشان کرد و شد دشمن خونی اعلیحضرت رضاه شاه دوم ! .( بگمانم جیره مواجب اش را نداده بودند )
وقتی جنبش سبز در ایران راه افتاد یکی دو ماهی پای علم و بیرق آنها سینه زد و بعد چون فهمید که از این امامزاده معجزه ای بر نمی آید عطای شان را به لقای شان بخشید و شد سینه چاک و واله و شیدای رضا شاه ( یا بقول خودش رضا شاه کبیر )
پریشب ها جای تان خالی جایی مهمان بودیم .جعفر آقای ما هم آمده بود . ما توی حیاط نشسته بودیم و داشتیم برای خودمان نرمک نرمک شراب میخوردیم . یکوقت دیدیم در یک گوشه دیگر حیاط قشقرقی بپا شده است .دیدیم جعفر آقای ما یقه یک بنده خدایی را گرفته است و نعره میکشد که چرا به اسب اعلیحضرت رضاشاه کبیر گفته است یابو! خدا را صد هزار مرتبه شکر که دوستان پا در میانی کردند و جعفر آقا را از خر شیطان پایین آوردند و گرنه کار به چماق کشی و یقه درانی و آژان کشی هم می کشید.
آقای جعفر بلشویک میگوید که برای آزادی و دموکراسی در ایران مبارزه !! میکند . اما نمیدانم چرا تاب تحمل یک کلام حرف مخالف را ندارد . ترسم این است که اگر زبانم لال خدای نا کرده فردا دری به تخته ای خورد و در ایران اتفاقی افتاد و آقای جعفر بلشویک به پست و مقام و منصبی رسید ما چه خاکی باید به سرمان کنیم ؟ کسی که جواب یک حرف مخالف را با ناسزا و یقه درانی میدهد از کجا معلوم فردا پس فردا اگر جای خمینی و خامنه ای بنشیند همه ما را دم کوره خورشید کباب نکند ؟؟
سهراب سپهری میگوید: ایران مادران خوب و روشنفکران بد دارد . باید این نکته را به گفته سهراب اضافه کنم که :
ایران مادران بسیار بسیار خوب و روشنفکران اخته مالیخولیایی دارد .
ارسال به Post on Facebook Twitter Balatarin

Subscribe to comments feedن

۳ تیر ۱۳۹۰

صفحه اصلی | اجتماعی | ارزش جان آدمیزاد چقدر است؟!

ارزش جان آدمیزاد چقدر است؟!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
ارزش جان آدمیزاد چقدر است؟!
امروز عصر در یک راه بندان نفس گیر ؛ گیر افتاده بودم . سه چهار تا ماشین زده بودند به هم و یکی دو تا شان هم کله پا شده بودند ومعلق زنان رفته بودند توی دره . خلاصه اینکه نه راه پس داشتیم و نه راه پیش . حدود یک ساعت توی ماشین نشستیم تا هلیکوپتر و آمبولانس و ماشین آتش نشانی و سیصد و پنجاه تا هم ماشین پلیس از راه رسیدند و اتوبان را از دو طرف بستند و خلایق را مجبور کردند توی ماشین های شان بنشینند و چشم براه باشند.
من توی ماشین به رادیوی محلی گوش میدادم . میگفت که: از سال 1976 تا امروز درکالیفرنیا فقط سیزده نفر اعدام شده اند و هوار آقای گوینده در آمده بود که: شما که این بیچاره ها را اعدام کرده اید از کجا میدانید اینها حتما صد در صد گناهکار بوده اند؟
نکته بسیار جالبی که در این گزارش رادیویی توجهم را جلب کرد این بود که یک کمیسیون وابسته به وزارت دادگستری امریکا مطالعات و پژوهش هایی را در باره مجازات اعدام در امریکا انجام داده و با استناد به اعداد و ارقام موجود اعلام کرده است که دولت امریکا برای اعدام این سیزده جنایتکار مبلغ چهار میلیارد دلار خرج کرده است!! متوجه شدید ؟؟ چهار میلیارد دلار !! و در همین کالیفرنیای خودمان اگر جنایتکاری به اعدام محکوم شود؛ از همان روز اول محاکمه تا روزی که از طریق تزریق ماده کشنده یا سوار صندلی الکتریکی اعدامش کنند - که معمولا بین بیست تا بیست و پنج سال طول میکشد - هر زندانی سیصد میلیون دلار برای دولت امریکا خرج بر میدارد.
لابد آنهایی که در خارج از امریکا زندگی میکنند این اعداد و ارقام به نظرشان عجیب و باور نکردنی میآید و ناباورانه سری می جنبانند و میگویند: مگر میشود که برای یک زندانی قاتل سیصد میلیون دلار خرج کرد؟؟ اما ما که سی سالی است در امریکا هستیم و با قوانین این کشور بیش و کم آشنایی داریم؛ میدانیم که اولا یک زندانی تا پای چوبه دار برود باید ده - دوازده جور محاکمه را پشت سر بگذارد و از وکیلانی استفاده کند که دستمزد های بسیار گزاف شان توسط دولت امریکا پرداخت میشود. دوم اینکه از همان لحظه ای که آدمیزادی به مرگ محکوم میشود تا روزی که باید به پای دار برود؛ دستکم بیست و چند سال طول میکشد و در این بیست و چند سال دولت امریکا موظف است همه خدمات مورد نیاز یک انسان را در اختیار او قرار بدهد . بنا براین تعجبی ندارد اگر برای اعدام سیزده نفر در همین سرزمینی که ما جنایتکار و امپریالیست و شیطان بزرگش می خوانیم چهار میلیارد دلار خرج شده باشد .
حالا پرسشی که ذهنم را بخود مشغول کرده این است که: براستی ارزش جان آدمی چقدر است؟ چگونه است در سر زمینی که سر دمدارانش خودشان را جانشین خدا و نایب پیامبر و برگزیده صاحب الزمان میدانند انسان هایی را تنها بجرم اینکه فریاد آزادیخواهی سر داده اند صد صد و هزار هزار به کشتارگاه میفرستند اما در نقطه ای دیگر از این خاک برای مجازات فلان آدمکش حرفه ای سیصد میلیون دلار خرج اش میکنند؟؟ مگر ارزش جان آدمی در حوزه های مختلف جغرافیایی فرق میکند؟
براستی ارزش جان آدمی چقدر است؟

۲۰ خرداد ۱۳۹۰

صفحه اصلی | متفرقه | خدا کجاست؟

خدا کجاست؟

اندازه حروف Decrease font Enlarge font
نزدیک سپیده دم ؛ خواب دید که خود را در یکی از رواق های کتابخانه " کلمانتین " پنهان کرده است .

کتابداری با عینک دودی از او پرسید :

دنبال چه میگردی؟

جواب داد : خدا!

کتابدار گفت : خدا در یکی از حروف یکی از صفحات یکی از چهارصد هزار جلد کتاب کتابخانه " کلمانتین " است . پدران من و پدران پدران من به دنبال آن حرف گشته اند . من از بس پی آن گشته ام کور شده ام !

" خورخه لوییس بورخس - نویسنده و شاعر نابینای آرژانتین "

۱۴ خرداد ۱۳۹۰

صفحه اصلی | متفرقه | مردیت بیازمای وانگه زن کن !!

مردیت بیازمای وانگه زن کن !!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
* در امریکا؛ در یک مجلس مهمانی؛ یک آقای کله خر امریکایی - که انگاری تا حالا روی زمین سفت نشاشیده بود - رو کرد به یک خانم خوشگل و گفت :

علیامخدره محترمه هم پنج دلار میدهد و با مشت میکوبد توی صورت آقا !

آقای کله خر امریکایی؛ دو سه تا قیلی - ویلی میرود و بعدش مثل تپاله پهن میشود روی زمین و یکراست میرود به رحمت خدا !!
حالا آژان و آژان کشی شده است و علیا مخدره مکرمه مشت زن پهلوان را به دادگاه کشانده اند و میخواهند به اتهام قتل محاکمه اش کنند.

بگمانم این آقای کله خر امریکایی پند حضرت سعدی را نشنیده بود که: مردیت بیازمای وانگه زن کن !!


۹ خرداد ۱۳۹۰


ترسناكترين صحنه "هیچکاکی"

آلفرد هيچكاك، استاد بزرگ سينما ومتخصص هنر ترساندن مردم، درحال رانندگي در جاده هاي سوئيس بود كه ناگهان ازپنجره ماشين به بيرون اشاره كرد و گفت
اين ترسناك ترين منظره ايست كه تا حالا" ديده ام" و امتداد اشاره او، كشيشي بود كه دست بر شانه پسرك خردسالي نهاده بود و با او صحبت مي كرد. هيچكاك از پنجره ماشين به بيرون خم شد و فرياد زد: "فرار كن پسر جان! زندگي ات را نجات بده!"

منبع ؟ - دریافت شده از طریق ایمیل


۶ خرداد ۱۳۹۰

حضرت باریتعالی به مرخصی میرود.....

حضرت باریتعالی پس از اینکه از نظارت کهکشان ها و گردش ستارگان و صدور فرامین بگیر و بگش فراغت یافتند ؛ تصمیم گرفتند چند روزی عرش کبریایی را رها کنند و به یک مرخصی چند روزه بروند .
کجا بروند ؟ کجا نروند ؟ این بود که تصمیم گرفتند با فرشتگان عرش اعلا به مشاوره بپردازند .

یکی از فرشتگان به حضرت باریتعالی گفت : تشریف ببرید به زحل !
خداوند سری تکان دادند و فرمودند : اوه ! نه ! ده هزار سال پیش ؛ ما چند روزی به زحل رفتیم . از بس گرم بود حتی ما تحت مبارک مان سوخت !
فرشته دیگری گفت : چطور است تشریف ببرید به مریخ ؟!
حضرت باریتعالی فرمود : اوه ! نه ! پنجهزار سال پیش ؛ ما سفری چند روزه به مریخ کردیم ؛ آنقدر سرد بود که تمام استخوان هایمان چایید !
فرشته دیگری گفت : چطور است تشریف ببرید کره زمین ؟ !
حضرت باریتعالی با شنیدن نام کره زمین چار ستون بدنش شروع کرد به لرزیدن و گفت : لطفا حرفش را هم نزنید ! زمین ؟ مگر از جانم سیر شده ام بروم کره زمین ؟!
فرشتگان با حیرت و ناباوری پرسیدند : چرا ؟ مگر چه اتفاقی افتاده ؟
حضرت باریتعالی فرمود : دو هزار سال پیش ؛ ما یک سفری به کره زمین کردیم . هنوز تعطیلات مان تمام نشده بود که ما را متهم کردند به اینکه یک دختر یهودی را حامله کرده ایم !!

مملکت است یا تیمارستان ؟؟


رجانيوز: حضرت آيت الله جوادی آملی در ادامه سلسله درس های اسلام و بهداشت كه چندی است در حوزه علميه قم برگزار ميشود با اشاره به خطرات و مضرات استفاده از نوشابه های گازدار گفت: «استفاده از نوشابه های گازدار علاوه بر اين كه براي سلامتی انسان مضر است باعث افزايش خطر ابطال وضو نيز ميشود زيرا نوشيدن نوشابه های گازدار سبب ايجاد فعل و انفعالات شيميايي و در نتيجه توليد گاز در بدن ميشود.»

معظم له ضمن دعوت نمازگزاران به تحريم انواع نوشابه های گازدار فرمودند: «امت مسلمان و نمازگزاران عزيز مي توانند به جاي استفاده از نوشابه های گازدار، دوغ محلي بنوشند زيرا هم بدون گاز است، هم برای بدن مفيد است و هم اين كه ريسک ابطال وضو را تقريبن به صفر درصد تقليل ميدهد.»

*********

۳ خرداد ۱۳۹۰

آگهى استخدام ...

وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ، بمنظور تحقق جامعه مدنى ، تخصص هاى مشروحه ذيل را ، با حقوق و مزاياى مكفى ، به همكارى دعوت مى نمايد :
1-- متخصص بيهوشى
داوطلبان بايد حد اقل داراى درجه فوق ليسانس در رشته چماقدارى باشند ، كسانى كه داراى ده سال تجربه مفيد در بيهوش كردن دگر انديشان و انتقال آنان به خانه هاى امن ونيز كسب اقارير لازم باشند، ارجحيت خواهند داشت .

2 -- كابوى اسلامى
فوق ليسانس طناب دارى از مدرسه عالى طناب دارى ، با حد اقل دوازده سال تجربه مفيد و عملى در ربودن و خفه كردن فعالين سياسى و نويسندگان و عناصر ضد انقلاب .
تبصره : داشتن سوابق چاقو كشى و التزام عملى به ولايت فقيه براى كليه داوطلبان الزامى است
واجدين شرايط مى توانند در خواست خود را بانضمام مدارك لازم و چهار قطعه عكس ريش دار ، به واحد امور ادارى و استخدامى وزارت اطلاعات ، ارسال دارند . سر پرست واحد امور ادارى و استخدامى : الاحقر : سيد چنگيز
آگهى مناقصه ...


بسمه تعالى
وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ، در نظر دارد ترور و قتل تعداد قابل ملاحظه اى از انديشمندان ، نويسندگان ، شاعران ،استادان دانشگاهها ، و روشنفكران مرتد و خود فروخته و وابسته به استكبار جهانى و صهيونيزم بين الملل را ، كه به عمل لواط ، شرب مسكرات ، و اعتياد به ترياك و هروئين و كوكائين نيز اشتغال دارند ، به مناقصه بگذارد .
از پيمانكاران متعهد و واجد شرايط ، در خواست ميشود ، مدارك خود را در اسرع وقت ، به واحد سياسى -- عقيدتى اين وزارتخانه تسليم ، و بجاى رسيد ، ليست اسامى را دريافت نمايند .
واحد سياسى -- عقيدتى
ديوان بلخ.....


مسافرى در شهر بلخ ، جماعتى را ديد كه مردى زنده را در تابوت انداخته ، به سوى گورستان مى برند !! وآن بيچاره ، فرياد مى زند وخدا و رسول را شفيع ميآورد كه :
اى خلايق ! من زنده و سالمم . چگونه مى خواهيد زنده اى را به خاك بسپاريد ؟!!
گاه فرياد ميزد ، و گاه اشك ريزان التماس ميكرد ، اما ، ملايانى چند ، كه از پس تابوت روان بودند ، بى توجه به ناله ها و فرياد ها و استغاثه هاى او ، به مردم مى گفتند :
-- ملعون دروغ مى گويد !. مرده است !! .
مسافر ، حيرت زده ، حال و حكايت را پرسيد . گفتند :
-- اين ، مرد فاسق و فاجرى است بسيار ثروتمند و بدون وارث ، چندى پيش كه به سفر رفته بود ، چهار شاهد عادل خدا شناس ، در محضر قاضى بزرگ ، شهادت دادند كه مرده است . و قاضى نيز به مرگ او حكم كرد ، و يكى از مقدسين شهر ، زنش را گرفت و اموالش را تصاحب كرد !!. اكنون ، ملعون بازگشته ، ادعاى حيات مى كند ! حال آنكه ادعاى مردى فاسق ، در برابر شهادت چهار نفر عادل خداشناس ، مسموع و مقبول نيست !! . اين است كه ، به حكم قاضى ، به گورستانش مى برند ، چرا كه دفن ميت واجب است ، و معطل نهادن جنازه ، شرعا جايز نيست !!! ........." از داستان هاى عاميانه "