دنبال کننده ها

۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

پول ...پول ...پول ....


روی کره زمين ؛ 225 نفر از آدمهای خيلی خيلی خيلی خوشبخت ؛ معادل يک تريليون دلار ثروت دارند که اين ثروت از تمام دارايی های منقول و غير منقول دو ميليارد و پانصد ميليون نفر از ساکنان کره زمين بيشتر است !!( اگر می توانيد چرتکه بيندازيد و ببينيد يک تريليون دلار چند تا صفر دارد )

من اخيرا يک سايت اينترنتی پيدا کرده ام بنام " global rich list " که نشان ميدهد ثروت های روی زمين چگونه بين بندگان خدا تقسيم شده است .

بر اساس بر آورد هايی که من با کمک اين سايت انجام دادم ؛ اگر شما سالانه هفتاد و پنجهزار دلار در آمد داشته باشيد ( يعنی معادل در آمد طبقه متوسط امريکا )از پنج ميليارد و 955 ميليون نفر از ساکنان کره زمين ثروتمند تر هستيد ( يادتان باشد که جمعيت کره زمين شش ميليارد و پانصد ميليون نفر است )

اگر می خواهيد بدانيد جايگاه شما در اين دنيای سرشار از عدالت و برابری کجاست ؛ و سهم شما از اين ثروت جهانی چقدر است ؛ لطفا قدم رنجه بفرماييد و سری به سايت global rich list بزنيد تا دود از کله مبارک تان بلند بشود !!


۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

مردها .....چه موجودات هشلهفی ...!!



زن خودش را خوشگل میکند چون خوب فهمیده که چشم مرد تکامل یافته تر از عقل اوست.(دوریس ري



هر زنی از سر هر مردی زیاد است.(ژان پل سارتر


مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ، ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند.(جان رابرت فاولز

خداوند مردان را نیرومندتر آفریده است ولي نه لزوما باهوش تر.او به زنان فراست و زنانگی داده است و اگر این دو با هم خوب بکار روند، میتواند مغز هر مردی را که تا کنون دیده ام، مختل کند.(فرا فاوست

زنان از مردان عاقلترند، چونکه کمتر میدانند و بیشتر میفهمند.(جیمز تربر

مردها همه مانند هم هستند فقط چهره هایشان با هم فرق دارد تا بتوان آنها را از تشخیص داد

یک مرد عبارت است از کلیه ادا و اطوارهای گذشته و امروزش.(الکسی کارلایل



هيچ فكر كرديد چرا خدا مرد را پيش از زن آفريد؟ خب معلوم است پيش از آفريدن هر شاهكاري يك چركنويس هم لازم است

اگر زنان در مورد شخصیت مردان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد.(جورج برنارد شاو

بنی اسراییل 40 سال در بیابان سرگردان بودند.مردها حتی در آن زمان هم مسیر را نمی پرسیدند(ناشناس


عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است.(کاتلین نوریس

مرد نثر آفرینش است و زن شعر آن.(ناپلئون

بسیاری از مردان باهوش زن کودنی دارند ولي به ندرت زن باهوشی پیدا میشود که شوهر کودنی داشته باشد.(اریکا یونگ


هر زنی برای شناخت مردان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد ولی یک مرد حتی اگر با تمام زنها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد.(هلن رولند


همه ی مردها بد نیستند. بدتر و بدترین هم دارند(ناشناس


خدا مرد را آفرید ولی اگر من بودم بهترش را می آفریدم.(ارنا بمبک


در طول تاریخ نمی توانید مردی را بیابید که اسیر زن نشده باشد.(ضرب المثل هندی


مادرم به من گفت:تنها دلیل وجود مردها برای چمن زنی و پنچر گیری اتومبیل است.(تیم آلن


افکار مردان اوج میگیرد و بالا میرود،همسطح زنانی که با آنها معاشرت میکنند.(الکساندر دوما


بهترین مردان بزرگ، همواره بدترین شوهرانند.(کریستوفر مارلو



چرا مردان زنان باهوش را دوست دارند؟
بخاطر اینکه دو قطب غیر همنام همدیگر را می ربایند.(کتی لت


مردی بزرگ است که معایبش قابل شمارش باشد.(ضرب المثل آمریکايی



شما مردها را چه میشود؟دیدن یک موی بولوند شما را 3 پله از نردبان تکامل پایین می آورد.(ناشناس


اگر میخواهی فقط حرف کاری زده شود از مرد بخواه و اگر میخواهی آن کار انجام شود از زن بخواه.(مارگارت تاچر


اگر در دنیا یک زن بد باشد، همه ی مردها تصور می کنند زن آنهاست.(ضرب المثل روسی



مردها، بچه هایی ریشو هستند.(توفیق


تنها یکی از 1000 مرد رهبر مردان دیگر می شود .999نفر دیگر دنباله رو زنهایشان هستند.(گروچو مارکس



مردها خود را در رانندگی بسیار برتر از زنان می دانند در حالیکه آقایان 87% تصادفات رانندگی را مرتکب می شوند و شرکتهای بیمه از این که به زنها خسارت نمی پردازند سود بسیاری می برند.(ناشناس


او(مرد)مانند خروسی بود که تصور میکرد خورشید به این دلیل طلوع میکند که قوقو لی قوقوی او را بشنود.(جورج الیوت

مردان از دو نوع خارج نیستند;یا روی سرشان خالیست یا توی سرشان.(توفیق

من خواهان سه چیز در یک مرد هستم:ملاحت – شجاعت – وبلاهت.(دوروتی پارکر


عاقلترین مردان دچار اشتباه شده اند و زنان آنها را فریفته اند ولی همچنان ادعا میکنند که زن عاقل نیست.(جان میلتون


مردها مثل نوزاد هستند..... توی اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته میشوید(ناشناس

مردها مثل ماشین چمن زنی هستند..... به سختی روشن میشوند و راه میفتند , موقع کار کردن حسابی سروصدا راه می اندازند و نیمی از اوقات هم اصلا کار نمی کنند(ناشناس.

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

صفحه اصلی | متفرقه | گلابی بهشتی

گلابی بهشتی

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

آقا ! نمیدانم چه حکمتی در کار است که ما در میان همه میوه های عالم ؛ گلابی را از همه شان بیشتر دوست داریم . اصلا آقا ! کشته و مرده گلابی هستیم !!

خداوند همه رفتگان عالم را غریق رحمت بی پایانش بفرماید .خداوند رفتگان شما را هم ببخشاید و بیامرزاد ! آن قدیم ندیم ها که هنوز مملکت مان اینجوری امام زمانی نشده بود و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد از چین و ماچین و جابلقا و جابلسا و نمیدانم هند و فرغانه وارد نمیشد ؛ بابای خدا بیامرزمان آمده بود توی حیاط درندشت خانه مان دو سه تا درخت گلابی کاشته بود که تابستان ها گلابی میداد به این درشتی !! ما هم که کشته و مرده گلابی بودیم ؛ جای تان خالی تابستانها هی گلابی میخوردیم و هی برای دختر مکش مرگ مای همسایه مان شعرهای بند تنبانی میسرودیم !

مادر خدا بیامرزمان هم همیشه خدا هوارش بلند بود که : ای حرام لقمه تخم جن ریغوی مردنی ! آنقدر گلابی خورده ای که شکل و شمایل ات عینهو گلابی شده ! حالا نمیشود خبر مرگت دو سه تا شان را برای مان بگذاری که اگر مردی - مهمانی آمد چهار تا گلابی جلوی شان بگذاریم ؟!

باری ؛ سالها گذشت و بقول معروف زمانه چنان پشت پایی بر بساط مان زد که هر خاشاک مان افتاد جایی . و نه تنها خاشاک مان افتاد جایی بلکه دیگر از صرافت گلابی خوری افتادیم هر چند خود مان گلابی فروش شده بودیم .!!

پریروز ها نشسته بودیم کتاب می خواندیم . البته ما این روز ها از این کتاب های اسلامی زیاد می خوانیم که اگر نتوانستیم آیت الله بشویم دستکم حجت الاسلامی ؛ ثقه الاسلامی ؛ چیزی بشویم و خسر الدنیا و والآخره از دنیا نرویم ! . نشسته بودیم کتاب می خواندیم . اسم کتاب بود " حدائق الحقایق " . نویسنده اش هم بنده خدایی است بنام معین الدین فراهی . کتاب هم بگمانم یکی دو قرن پیش نوشته شده . یک آقای دوختوری هم - از همان دوختور هایی که از دانشگاه " نیست در جهان " مدرک دکترای یاوه بافی و جن گیری و رمالی گرفته اند - بر آن تفسیر و تحلیل نوشته بود . دیدیم آقا سه چهار صفحه در باره همین گلابی بی قابلیت نوشته است و اسمش را هم گذاشته است گلابی بهشتی !! ما را می بینی ؟ گفتیم : آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم . این بود که نشستیم کتاب را از سر تا ته خواندیم و کم مانده بود روی کله مبارک مان اسفناج سبز بشود .

حالا ما عین نوشته جناب معین الدین فراهی را به همان سبک و سیاق نوشتاری آخوندی برای تان نقل می کنیم تا بفهمید گیله مردی که ما باشیم چرا اینقدر واله و شیدای گلابی بوده ایم و خودمان هم نمیدانسته ایم !!

"... اهل بهشت چون به بهشت در آیند و از مشقات و ریاضات زاویه لحد و صحرای عرصات بر آسایند و به ناز و نعمت اشتغال نمایند چنانکه حقتعالی از آن خبر داد که : ان اصحاب الجنه فی شغل فاکهون ؛ در اثنای این ؛ امر الهی جل و علا ؛ متوجه شجره طوبی شود تا بر بهشتیان میوه سفرجل ( گلابی ) بارد !!( ترجمه فارسی اش این میشود که حضرت باریتعالی به درخت طوبی امر میفرماید که بر سر بهشتیان بارانی از گلابی بباراند )
هر یک از بهشتیان گلابی یی در دست گرفته ؛ در طراوت و نضارتش تامل میکند و در دست میگرداند . ناگاه ؛ گلابی در دست وی بشکافد و از میان آن حوری بیرون آید و گوید :
- السلام علیک یا ولی الله !!
( نقل از کتاب تفسیر حدائق الحقایق -تصحیح سید جعفر سجادی - صفحه401)

اینکه این بنده مومن ببوی بهشتی با این حور العین چه بی ناموسی ها که نمیکند بماند . ترسم این است که نکند از گلابی ما جهنمیان بجای حوری ؛ یک سبیل از بناگوش در رفته ای بیرون بیاید و بخواهد خدای نا کرده زبانم لال رویم به دیوار ؛ با ما از آن کار های بی ناموسی بکند ؟؟!! خداوند خودش بما جهنمیان رحم بفرماید که خداوند ارحم الراحمین است !

بیچاره ناصر خسرو حق داشت که میگفت :
ز دانا مویی ارزد یک جهانی
نیرزد صد سر نادان به نانی .

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

گلابی بهشتی ...!!

گلابی بهشتی .....


آقا ! نمیدانم چه حکمتی در کار است که ما در میان همه میوه های عالم ؛ گلابی را از همه شان بیشتر دوست داریم . اصلا آقا ! کشته و مرده گلابی هستیم !!

خداوند همه رفتگان عالم را غریق رحمت بی پایانش بفرماید .خداوند رفتگان شما را هم ببخشاید و بیامرزاد ! آن قدیم ندیم ها که هنوز مملکت مان اینجوری امام زمانی نشده بود و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد از چین و ماچین و جابلقا و جابلسا و نمیدانم هند و فرغانه وارد نمیشد ؛ بابای خدا بیامرزمان آمده بود توی حیاط درندشت خانه مان دو سه تا درخت گلابی کاشته بود که تابستان ها گلابی میداد به این درشتی !! ما هم که کشته و مرده گلابی بودیم ؛ جای تان خالی تابستانها هی گلابی میخوردیم و هی برای دختر مکش مرگ مای همسایه مان شعر های بند تنبانی میسرودیم ! مادر خدا بیامرزمان هم همیشه خدا هوارش بلند بود که : ای حرام زاده تخم جن ریغوی مردنی ! آنقدر گلابی خورده ای که شکل و شمایل ات عینهو گلابی شده ! حالا نمیشود خبر مرگت دو سه تا شان را برای مان بگذاری که اگر مردی - مهمانی آمد چهار تا گلابی جلوی شان بگذاریم ؟!

باری ؛ سالها گذشت و بقول معروف زمانه چنان پشت پایی بر بساط مان زد که هر خاشاک مان افتاد جایی . و نه تنها خاشاک مان افتاد جایی بلکه دیگر از صرافت گلابی خوری افتادیم هر چند خود مان گلابی فروش شده بودیم .!!
پریروز ها نشسته بودیم کتاب می خواندیم . البته ما این روز ها از این کتاب های اسلامی زیاد می خوانیم که اگر نتوانستیم آیت الله بشویم دستکم حجت الاسلامی ؛ ثقه الاسلامی ؛ چیزی بشویم و خسر الدنیا و والآخره از دنیا نرویم ! . نشسته بودیم کتاب می خواندیم . اسم کتاب بود " حدائق الحقایق " . نویسنده اش هم بنده خدایی است بنام معین الدین فراهی . کتاب هم بگمانم یکی دو قرن پیش نوشته شده . یک آقای دوختوری هم - از همان دوختور هایی که از دانشگاه " نیست در جهان " مدرک دکترای یاوه بافی و جن گیری و رمالی گرفته اند - بر آن تفسیر و تحلیل نوشته بود . دیدیم آقا سه چهار صفحه در باره همین گلابی بی قابلیت نوشته است و اسمش را هم گذاشته است گلابی بهشتی !! ما را می بینی ؟ گفتیم : آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم . این بود که نشستیم کتاب را از سر تا ته خواندیم و کم مانده بود روی کله مبارک مان اسفناج سبز بشود .

حالا ما عین نوشته جناب معین الدین فراهی را به همان سبک و سیاق نوشتاری آخوندی برای تان نقل می کنیم تا بفهمید گیله مردی که ما باشیم چرا اینقدر واله و شیدای گلابی بوده ایم و خودمان هم نمیدانسته ایم !!

"... اهل بهشت چون به بهشت در آیند و از مشقات و ریاضات زاویه لحد و صحرای عرصات بر آسایند و به ناز و نعمت اشتغال نمایند چنانکه حقتعالی از آن خبر داد که : ان اصحاب الجنه فی شغل فاکهون ؛ در اثنای این ؛ امر الهی جل و علا ؛ متوجه شجره طوبی شود تا بر بهشتیان میوه سفرجل ( گلابی ) بارد !!( ترجمه فارسی اش این میشود که حضرت باریتعالی به درخت طوبی امر میفرماید که بر سر بهشتیان بارانی از گلابی بباراند )
هر یک از بهشتیان گلابی یی در دست گرفته ؛ در طراوت و نضارتش تامل میکند و در دست میگرداند . ناگاه ؛ گلابی در دست وی بشکافد و از میان آن حوری بیرون آید و گوید :
- السلام علیک یا ولی الله !!
( نقل از کتاب تفسیر حدائق الحقایق -تصحیح سید جعفر سجادی - صفحه401)

اینکه این بنده مومن ببوی بهشتی با این حور العین چه بی ناموسی ها که نمیکند بماند . ترسم این است که نکند از گلابی جهنمیان بجای حوری ؛ یک سبیل از بناگوش در رفته ای بیرون بیاید و بخواهد خدای نا کرده زبانم لال رویم به دیوار ؛ با اهالی محترم جهنم از آن کار های بی ناموسی بکند ؟؟!! خداوند خودش به جهنمیان رحم بفرماید که خداوند ارحم الراحمین است !

بیچاره ناصر خسرو حق داشت که میگفت :
ز دانا مویی ارزد یک جهانی
نیرزد صد سر نادان به نانی .

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰


سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار(1)

ناصرالدین شاه سه باربه اروپارفت.هرباربرای چندماه ملک رابه نایب السلطنه میسپرد وهمراه صاحب منصبان مملکتی ودرباریان بانفوذ،ایران را به قصدسیاخت فرنگ ترک میگفت ودراین سفرها ازروسیه،عثمانی،آلمان،بلژیک،انگلیس،فرانسه،سویس وایتالیاواتریش دیدن کرد.شاه رغبتی تمام به خاطره نویسی داشت.درنتیجه"مشاهدات این سفرفرخنده اثررابه عادت سایراسفارملوکان"به شکل سه سفرنامه ازخودبه جاگذاشت.

"...یکی ازدخترهای والی منتگرو هم مقابل ماپهلوی ولیعهد روس نشسته بود.این دوتاخیلی خوشگل بودند...من خیلی دلم میخواست که تمام وقت رابادختروالی حرف بزنم.اماامپراطوریس پهلویم بود.بایدبااوحرف میزدم .دوکلمه بااوحرف می زدم هشت کلمه بادختروالی.

"دخترخوش راه خوبی بود"

اماسرمیزکه نمی شدبااو

"انگلک کرد"!!!

بااوخیلی

"صحبت های نازک ونزدیک"

به کارکردیم

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

صفحه اصلی | اجتماعی | آنکه میخندد؛ و آنکه می گرید

آنکه میخندد؛ و آنکه می گرید

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
هموطنان آذربایجانی ما ضرب المثلی دارند که میگوید: آنکه می گرید یک درد دارد اما آنکه می خندد هزار درد .
برتولد برشت میگوید : آنکس که می خندد هنوز خبر فاجعه را نشنیده است .
و همولایتی های گیلانی ام هم اصطلاحی دارند بنام " درد خنده " . یعنی وقتی نمی توانی از زور درد گریه کنی ؛ می خندی ؛ حالا نخند کی بخند . این را میگویند درد خنده .
در زمان و زمانه ای که بقول مولانا :
احمقان سرورشدستند و زبیم
عاقلان سر ها کشیده در گلیم
در زمان و زمانه ای که :
هر جا که سری بود فرو رفت به خاک
هر جا که خری بود بر آورد سری !!
در زمان و زمانه ای که بقول حافظ :
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد
در زمان و زمانه ای که بقول سنایی :
هر که ظالم تر است ملک او راست
در زمان و زمانه ای که انتخابات آزاد ؛ انجمن های آزاد ؛ روزنامه های آزاد ؛ مجالس آزاد ؛ و همه آنچه که رنگ و بوی آزادی و آزادگی دارد به افسانه ها پیوسته است ؛ " طنز " تنها پناهگاهی است که انسان به آن پناه می برد و از زبان کوته آستینان سخن میگوید و درد هایشان را با ایماء و اشاره و طنازی و لوندی باز میگوید .
طنز ؛ یعنی نگاه انسان معترض . نگاه انسانی آرمانگرا به جهان و انسان و پیرامونش . طنز پرداز کسی است که برای ارزش های مرسوم قرار دادی تره هم خرد نمی کند ؛ لاجرم همواره گرفتار درد سر و پریشانی و آوارگی و فقر و فلاکت وداغ و درفش و شکنجه و زندان است .
چهره طنز در ایران متاسفانه در پرده ابهام مانده است . بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ ما ؛ طنز پردازان شگفت انگیزی هستند اما بسبب ملاحظات دینی و اخلاقی و سنتی ؛ چهره طنز آنان نا شناخته مانده است .
عطار ؛ از بیم گزمگان و متشرعان و زور مداران ؛ حرف های حسابی زمانه را بر زبان دیوانگان ( بهلول ) میگذارد . سلمان ساوجی عبید زاکانی را " جهنمی هجا گو " می نامد . سعدی هم هزلیات و هجویات و اشعار سراسر از طنزش تا این اواخر در هیچیک از کلیاتش چاپ نشده بود . دهخدا هم از ترس حکومتیان ؛ نام نوشته هایش را " چرند و پرند " گذاشته تا به این بهانه بتواند از چنگال مفتشان بگریزد .
اما طنز پرداز ؛ برای آنکه زبان سرخش سر سبزش را به باد ندهد ؛ شگرد های مخصوص بخود را بکار میگیرد . دو پهلو حرف میزند تا چماق بدست چماقداران ؛ و شمشیر به دست شریعتمداران ندهد . دو نمونه از اینگونه طنز را برای شما باز گو میکنم :
به گلپایگان رفت شخصی ز اردو
که قاضی شود ؛ صدر راضی نمیشد
به رشوت خری داد و بستد قضا را
اگر خر نمی بود قاضی نمیشد .....
انوری میگوید :
دی محتسبی به راه دیدم
بر دست گرفته چوب ارزن
مهرو زنکی گرفته ؛ میزد
نظاره بر او ز بام و روزن
پرسیدم از آن میان یکی را
کان چوب چرا زند بدان زن ؟
گفتا : زنکی است روسپی این
و آن محتسبی است روسپی زن !
می بینید که شاعر ؛ با دو پهلو سخن گفتن ؛ راه گریز از داغ و درفش را برای خود باز گذاشته است .
متاسفانه ؛ در جامعه ما ؛ طنز پرداز بزرگی چون عبید زاکانی خیلی دیر شناخته شد و یا طنز پردازان بزرگ دیگری چون مولانا و سنایی هنوز هم آنطور که باید به طنز شناخته نیستند.
وظیفه طنز پرداز این است که با سلاح سهمگین طنز قفل " توهم " را در هم بشکند
طنز نویس می خواهد با شادی ؛ درد های جهان را تسکین دهد .
طنز می خواهد مرهمی باشد به درون مضطرب انسان .انسانی که زندگی اش همواره به ترس آمیخته است .
طنز نویس انسان را از این هراس ابدی رها میکند .
رند طنز اندیش ؛ مصلحت گرا نیست . او کوشش های جانفرسای آدمیان را در این چنبره خوف و خطر ارج می نهد اما آنرا کار ساز نمی یابد .
دکتر ابراهیم باستانی پاریزی - که خود از فرزانگان عرصه ادب و تاریخ است - به نکته بسیار ظریفی در باره طنز و طنز پردازی اشاره کرده است . او میگوید :
فکاهه نویسی در ایران ؛ یک نوع مجاهدت است . از نوع ریاضت قدیم درویشان چله نشین - که چهل روز در ته چاه چله می نشستند و خوراک شان روزانه یک مغز بادام و یک انگشتانه آب بود . و این امر کار هر کسی نیست .
طنز پرداز ؛ تراژدی حیات آدمی را با حیرت و اندوه می نگرد و با بصیرتی که حاصل شعور تاریخی انسان و حاصل آنهمه شکست و رنج و عشق و فرزانگی است ؛ به وصف جهان می پردازد و شاد خویانه از آن حکایت میکند .
هنری که از طنز عاری باشد ؛ انسانی و کامل نیست .
**** *****
اینک چند نمونه از طنز پارسی :
----------------------
در سال 877 هجری که مولانا جامی عازم سفر حج بود ؛ دو تن از شعرای زمان بنام " ویسی " و " ساغری " وعده کردند با او به سفر بروند . اما در آستانه سفر ویسی به این بهانه که خری ندارد تا سوارش شود و پیاده رفتن هم برایش دشوار است از مسافرت چشم پوشید.ساغری هم که ثروتمندی خسیس بود چون از مخارج سنگین سفر حج آگاه شد ؛ از همسفری با جامی منصرف شد .
اما امیر نظام احمد سهیلی با این قطعه لطیف حق آن دو رفیق را ادا کرد :
ویسی و ساغری به عزم حرم
گشته بودند هر دو شان سفری
نیمه ی راه هر دو واماندند
آن یک از بی خری و این ز خری !
****
بیژن اسدی پور در خاطراتش میگوید :
من و عمران صلاحی از جوان ترین نویسندگان توفیق بودیم .مستخدم توفیق غروب که میشد میرفت برای بچه ها چیزی بخرد .
تا من و عمران می خواستیم چیزی سفارش بدهیم آقای حسین توفیق به مستخدم میگفت : برای بیژن و عمران هم دو تا شیر پاستوریزه با پستانک بگیر !
****
در افغانستان ؛ داوود که هم میخواست داماد ظاهر شاه باشد و هم با شوروی سوسیالیستی لاس بزند ؛ دست به کودتایی رندانه زد و ظاهر شاه را به رم تبعید کرد و بساط جمهوری در افغانستان گسترد . اما اندکی نگذشت که افسران خود او کاخ ریاست جمهوری اش را بمباران کرده و خانه و خانواده و خود او را تکه پاره کردند .
استاد خلیل الله خلیلی شاعر بزرگ معاصر افغان ؛ در این باره این دو بیتی را سروده است :
داوود ! چه خوش زمانه را پاییدی
رندانه چو رنده ؛ تخت را ساییدی
هم بر سر پادشاه جمهوریدی !!
هم خواهر پادشاه را گاییدی !!
****
مرحوم حسین توفیق - پایه گذار مجله توفیق - در جلسات هفتگی نویسندگان توفیق بصورت شوخی نیمه جدی ؛ وقتی تیتر روزنامه ها را می خواند سر بر میداشت و میگفت :
- چرا اینقدر میگویند اعلیحضرت شهریاری ؟ این که اصلا مازندرانی است !!
****
در آن روز هایی که دکتر پرویز ناتل خانلری کیا و بیایی داشت و وزیر و سناتور و رییس بنیاد فرهنگ میشد ؛ این شعر را دکتر سادات ناصری در باره او گفته است :
سه تایند دیوان مازندری
کیا و صفا ؛ پهلوان خانلری
کیا و صفا ؛ روستا زاده اند
پدر بر پدر تخم خان خانلری
صفا و کیا با دکانی خوش اند
به صد جای دارد دکان خانلری
گر از نقره زد عنصری دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان خانلری
کیا و صفا با موتور میروند
و لیکن بود بنز ران خانلری
به هر منزلی مرکبش بنز شد
ندانست قدر ژیان خانلری
ابوالقاسمی پرورانید او
ابولدوست بود آن زمان خانلری
صفا و کیا ؛ نان جو خورده اند
خورد آب جو جای نان خانلری
****
این شعر هم از شیخ الاسلام طباطبایی تبریزی است :
این خوردن شیر خر ؛ که رسمی است کهن
گیرم که کند سرخ رخ و ؛ فربه تن
این را چه کنم که بعد از این کره ی خر
گوید که : برادر رضاعی است به من ؟
****
ابراهیم صهبا ؛ شاعر نغز گوی ایرانی ؛ وقتیکه کتاب " نون جو و دوغ گو " نوشته دکتر ابراهیم باستانی پاریزی را خواند ؛ این شعر را خطاب به او سرود :
تو ای باستانی که دود چراغ
پی درس تا نصف " شو " خورده ای
به پاریز تا نیمه ی زندگی
مسلم بود نون جو خورده ای
ولی چون شدی اوستادی شهیر
فسنجان و مرغ و پلو خورده ای
به افشار چون گشته ای یار غار
بهمراه او آبجو خورده ای
دهان پاک کردی به سال جدید
که حلوا و خرمای نو خورده ای
بنازم به عیاریت ؛ چون قفا
نه هیچ از عقب ؛ نه جلو خورده ای
مقالات نغزت گواهی دهد
که نان جو و دوغ گو خورده ای !
*****
عمران صلاحی می نویسد :
در خیابان نادری ؛ کافه ای بود بنام " فرما " که پاتوق اهل قلم بود
یک شب شاعر معروفی وارد کافه میشود و شاعر معروف دیگری را آنجا می بیند .
شاعرمعروف اول میگوید : من همین حالا به هفتاد تومان پول احتیاج دارم
شاعر معروف دوم میگوید :من پولم کجا بود ؟ اینجا هم نسیه می خورم . چوب خطم هم پیش موسیو پر شده !
شاعر معروف اول میرود و بعد از یک ربع بر میگردد و سی تومان همراه با یک خودکار به شاعر دوم میدهد .
شاعر معروف دوم تعجب میکند و میگوید : تو که حالا از من پول میخواستی پس این پول چیست که بمن میدهی ؟
شاعر معروف اول گفت : دیدم کت جنابعالی از گل میخ آویزان است .بردم فروختم صد تومان . هفتاد تومانش را بر داشتم . این سی تومان هم بقیه اش است . این خودکار هم توی جیب ات بود !!
*****
* با بهره گیری از کتاب " نون جو و دوغ گو " نوشته دکتر باستانی پاریزی



۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰

هنر نویسندگی

قائممقام فراهانی ؛ همه هنر نویسندگی خود را در دو سطر خلاصه کرده است . آنجا که برای کسی مقداری گندم حواله کرده اما در همان دو سطر اسامی بسیاری از حبوبات و بقولات را آورده است

نامه قائممقام به انبار دار چنین است :

" ....انبار پناها ! ار زنی آمد مرجمک نام ؛ نخودش آمد ؛ ماش فرستادیم . برنجش میاور . گندمش ده که جو جوبکار است ..."
( ای آقای انبار دار ! اگر زنی بنام مرجمک آمد ( مرجمک در ترکی به معنای عدس است ) نه خودش آمد . ما او را فرستادیم . به رنج اش میاور . گندمش ده ....)

۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

هر لحظه به رنگی بت عیار در آید ....

حبیب الله نو بخت از شاعران و روزنامه نگارانی است که بعد از شهریور بیست ؛ به اتهام همکاری با آلمان ها ؛ سالها در زندان متفقین بسر برد .
مرحوم نوبخت در یاد داشت هایش می نویسد :
"..روزی در زندان ؛ روزنامه " رعد امروز " را به زندانیان دادند . در این روز نامه مظفر فیروز مقاله ای نوشته بود و طی آن از متفقین خواسته بود که زندانیان را محاکمه کنند و چوب بزنند !...این معنی برای من مایه تعجب نبود ؛ چرا که سی سال پیش ؛ عبدالحسین میرزا فرمانفرما - که جد این جوانک بود - چنین بلایی را پیش بینی کرده ؛ این دور نما را به من و به آنهایی که حاضر بودند نشان داده بود و من دریغ ندارم این حکایت را برای شما باز گو کنم ."

او می نویسد : " من در فارس روزنامه بهارستان را انتشار میدادم و هر روز مورد بازخواست فرمانفرما - حاکم فارس - قرار میگرفتم . روزی فرمانفرما مرا احضار کرد و با تهدید گفت :
- شما روزنامه نویس ها خیال میکنید من از بالشویک می ترسم ؟؟...تو خیال کرده ای اگر بالشویک بیاید ؛ تو و امثال تو پیش خواهد افتاد ؟؟
من در میان امواج حیرت غوطه ور بودم که حضرت اقدس فرمودند :
- به خیال شما روز نامه نویس ها چه رسید ه ؟؟ مرا عبدالحسین فرمانفرما میگویند و اگر یک روزی بالشویک هم به این مملکت بیاید بازهم فرمانفرما فرمانفرماست ! جبه سرخی که دارم ترمه لاکی است و رنگ پرچم کمونیست هاست . می پوشم و پیش افتاده ؛ با ز هم ترا عقب میگذارم .....!!

------------------

از " شاهنامه آخرش خوش است - دکتر ابراهیم باستانی پاریزی - صفحه 123

۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

پسر خاله جان ، معمر قذافی ...!!!

ما ديشب جاى تان خالى ، رفته بوديم سانفرانسيسكو عيد ديدنى ! ( حالا مته به خشخاش نگذاريد كه آقا ! حالا چه وقت عيد ديدنى است ؟ ما کدام کارمان به آدمیزاد شباهت دارد که عید دیدنی مان داشته باشد ؟ )
بارى ، ما ديشب رفته بوديم عيد ديدنى . موقع رفتن ، توى ماشين ، به اخبار راديو گوش ميداديم . فى الواقع به اخبار جنگ گوش ميداديم .
وقتى شنيديم كه هواپیما های ناتو صد ها بمب روی لیبی ریخته اند ، ما در آمديم به عيال گفتيم :
-- مى بينى عيال جان ؟ اين حضرت باریتعالی به ما ظلم كرده است . هم به ما ، هم به اهالی خاور میانه !!
عيال پرسيد : چه ظلمى ؟؟
گفتيم : همين كه اينقدر نفت به ما داده است ظلم است ديگر !! اگر این بیچاره ها نفت نداشتند ، كى آقاى امریکا و شركا ، اينهمه توپ و تانك و موشك و خمپاره و نميدانم ابزار و آلات آدمكشى به عراق وبحرین و یمن ولیبی ميفرستادند ؟؟
اگر ما نفت نداشتيم ، كى به اين والذاريات مى افتاديم که یک مشت آتا و اوتا ؛ بلند و کوتاه ؛ کفن دزد و رمال و طالع بین و روضه خوان همراه یک عده پاپتی غاز چران بیایند مملکت مان ؛ هم برای مان ابو جمال و ابو کمال و ابو حمار بتراشند هم با پول نفت مان اسلحه بخرند و فرزندان مان را به قتلگاه بفرستند ؟؟ اگر ما نفت نداشتیم نان مان را با آب مى خورديم و منت آبدوغ را نمى كشيديم ديگر !!
ظلم از اين بد تر ؟ اگر عراقى هاو یمنی ها و بحرینی ها و لیبیایی ها نفت نداشتند ، حالا توى كپر ها و نميدانم چادر ها شان نشسته بودند و خوش خوشان شير شتر شان را مى خوردند و به قصايد امرالقيس و معلقات سبعه گوش ميدادند و دستكم بچه هاى شان از اينهمه آتش فشان و آتش بازى و بمباران ، زهره ترك نمى شدند .
عيال ، البته چيزى نگفت ، اما آنچنان چپ چپ نگاه مان كرد كه ما فهميديم توى دلش ميگويد : مرده شور تو را ببرد با اين تفسير و تحليل هايت !!
جاى تان خالى ، رفتيم عيد ديدنى ، شام مان را خورديم و زولبيا باميه مان را هم لمباندیم و نصفه هاى شب بر گشتيم خانه .
وقتيكه بر گشتيم خانه ، ما به عادت معهود ! براى آنكه خواب مان ببرد ، تلويزيون را روشن كرديم و شروع كرديم به كانال پرانى !! هى از كانال يك رفتيم به كانال 999 ، و هى از كانال نهصد و نود و نه آمديم به كانال يك ! . توى يكى از كانال ها ، ديديم آقاى معمر قذافی ، با توپ و توپخانه آمده اند جلوى دوربين تلويزيون و چنان هارت و پورتی راه انداخته و چنان پوزه امپریالیسم و صهیونیزم و چند تا ایسم دیگر را بخاک میمالند که بیا و تماشا کن !
نمیدانم چرا ما یکباره بیاد هفت هشت سال پیش افتادیم . هفت هشت سال پیش ؛ درست در چنین روز هایی ؛ در بحبوحه لشکر کشی آقای بوش و شرکاء به عراق و موشک باران بغداد ؛ ما رفته بودیم عید دیدنی . وقتی برگشتیم آمدیم خانه ؛ دیدیم وزیر اطلاعات عراق ؛ جناب محمد الصحاف - که البته بعد ها اسمش را محمد الکذاب گذاشتیم - با اهن و تلپ میگوید :
كدام بمباران ؟؟ كدام موشک ؟؟ اصلا سربازان امريكايى جرات دارند پاى شان را روى خاك عراق بگذارند ؟؟ اصلا هواپيماهاى امريكايى از ترس دفاع ضد هوايى مان ، جرات دارند در آسمان عراق ظاهر بشوند ؟؟ الحمد الله رزمندگان ما در بصره و نجف و كربلا ، چنان دمارى از روزگار سربازان اجنبی اشغالگر در آورده اند و چنان سيلى جانانه اى به گوش شان نواخته اند كه آنها از ترس فداييان صدام و ملت سلحشور عراق ، دم شان را گذاشته اند روى كول شان و تا پطرز بورگ ! عقب نشينى كرده اند و پشت سرشان را هم نگاه نكرده اند !!
ما كه همينطور داشتيم به عر و تيز هاى وزير اطلاعات عراق گوش ميداديم خواب مان برد . صبح كه از خواب پا شديم ديديم تلويزيون همچنان روشن است و تانك هاى امريكايى دارند خيابان هاى بغداد را شخم ميزنند .
ما نيم ساعتى به اخبار تلويزيون نگاه كرديم و راه مان را كشيديم و رفتيم پى بد بختى هاى مان . توى راه به خودمان گفتيم پس اين آقاى وزير اطلاعات عراق ديشب با شكم خالى گوز فندقى ميكرده و ترب نداشته بخورد آروغ قيمه ميزده !! ؟؟
میگویند حرف حرف میآورد باران برف . حالا حکایت ماست . داشتیم چی میگفتیم ؟ ها ! داشتیم از عید دیدنی امسال مان برایتان قصه می گفتیم که همینطوری پریدیم توی عراق .
باری ؛ صبح از خواب پا شدیم و آمدیم نان و پنیری خوردیم و خواستیم برویم دنبال کار و زندگی مان . اما قبل از اینکه کفش و کلاه بکنیم و راه بیفتیم باز هم به عادت معهود ! رفتیم پای کامپیوتر لعنتی مان .( ما هم چه عادت های عجیب و غریبی داریم ها !؟ ) اینجا بود که دیگر مغز مان سوت کشید .اصلا آقا کم مانده بود روی کله مبارک مان اسفناج که سهل است درخت چنار سبز بشود !
آمدیم پای کامپیوترمان دیدیم توی این اوضاع احوالی که سگ صاحبش را نمی شناسد و دست به دنبک هر که میزنی صدا میدهد ؛ این آقای رییس جمهور زورکی - مکتبی مان آمده است کلی قرت و قراب راه انداخته و پنبه لحاف کهنه باد داده که آدمیزاد با شنیدن فرمایشات ایشان ؛ دور از جان شما ؛ رویم به دیوار ؛ اسهال میگیرد . اسهال که چه عرض کنم ؟ همان مرضی را میگیرد که همولایتی های من به آن میگویند " شکم روش " ! . یعنی اینکه یک پایت باید توی آبریزگاه باشد و پای دیگرت هم توی آبریزگاه !! ما را می بینی ؟ گفتیم : سور نا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد؟ !!
چون از قدیم ندیم ها گفته اند که : ابر را بانگ سگ زیان نکند ؛ ما هم بخشی از فرمایشات رییس جمهور زورکی - مکتبی را اینجا برایتان نقل میکنیم اما اگر خدای نکرده زبانم لال شما هم به همان بیماری " شکم روش " مبتلا شدید دیگر باید ببخشید .
محمود احمدی نژاد در آخرین برنامه خود در سفر استانی به كردستان گفت "این اعتقاد شخصی من است كه همه انبیای الهی آرزو داشته‌اند زمان ما را درك كنند؛ چرا كه پیچ تند و آخرین پیچ تاریخ است و عبور از گردنه‌ای است كه نتیجه زحمات تمام انبیا ست. قرار است در این دوره از پیچ ظلم و تحقیر، به دوره درخشانی تاریخی برسیم.
آقا ! خدا بسر شاهد است این آقای رییس جمهور زورکی - مکتبی و آن آقای رهبر معظم نمیدانیم چرا ما را به یاد پسر خاله جان مان می اندازند .

ما يك پسر خاله اى داشتيم كه حالا سى و چند سالی است خط و خبرى ازش نداريم . نميدانيم زنده است يا مرده ؟ چه ميدانم ؟ شايد دارد توى دانشگاه اوين درس ميخواند !! . اين پسر خاله مان آدم عجيب و غريبى بود . اهل شر بود .اهل دعوا بود . آدم بزن بهادرى نبود ها ! اما نميدانم چرا همه اش دوست داشت با اين و آن دست به يقه بشود . از بس كتك خورده بود و زخم و زيلى شده بود يك جاى سالم نمى توانستى توى بدنش پيدا كنى . اصلا انگار خلق شده بود براى دعوا مرافعه و كتك خوردن ! اما مگر از رو ميرفت ؟ مگر حيا ميكرد ؟
يك روز به ما خبر دادند كه توى بيمارستان است . رفتيم بيمارستان ديدنش . ديديم دماغش را شكسته اند . روى صورتش هفت هشت تا بخيه زده اند . كله اش را باند پيچى كرده اند .به هر انگشت دستش مرهمى گذاشته اند . دست راستش آسيب ديده و پاى چشم چپش هم چنان باد کرده و سياه شده است كه انگار بادنجان بم !!
گفتيم : چه بلايى به سرت آمده پسر خاله جان ؟؟ تصادف كرده اى ؟ چت شده ؟؟
در جواب مان گفت : چنان زدمش كه تا دم مرگ هم يادش نمى رود !!
گفتيم : زديش ؟؟ كى رو زديش ؟؟ خدا از قدت بردارد بگذارد روى عقلت !
گفت : پسر اوسا رحيم رو . چنان زدمش كه تا شش ماه بايد توى بيمارستان بخوابد !!
ما از بيمارستان آمديم بيرون و خواستيم برويم خانه مان . سر كوچه مان ديديم پسر اوسا رحيم ، سر و مرو گنده ، ايستاده است و با بچه هاى محله گل ميگويد و گل مى شنود .
نميدانم پسر خاله مان حالا زنده است يا نه ؟ اما اين رییس جمهور زورکی -- مکتبی و آن رهبر معظم و جناب سرهنگ قذافی ما را بد جورى ياد پسر خاله مان مى اندازند ! .