دنبال کننده ها

۴ دی ۱۳۸۹

مادر زن .......


خدا به سر شاهد است ما تا همين امروز نميدانستيم که آدم می تواند با مادر زنش ازدواج بکند ؛ تا اينکه فرمايشات يکی از آن آيت الله های عمامه دار را خوانديم و شست مان خبر دار شد که اين اسلام عزيز برای رفاه حال مومنان و مومنات ؛ و از بابت اينکه خدای نکرده بابت پايين تنه شان مشکل و معضلی نداشته باشند ؛ همه جور پيش بينی هايی کرده و همه جور راه و رسم اسلامی را تدارک ديده است

ما تا حالا خيال ميکرديم که مادر زن آدم مثل مادر آدمی است و آدميزاد همان احساسی را که به مادرش دارد نسبت به مادر زنش هم دارد اما حالا فهميده ايم که نه آقا ! مادر زن که سهل است ؛ اگر می خواهيد يک مسلمان واقعی باشيد می توانيد با مادر و خواهر خودتان هم بخوابيد !!!!

حالا برای اينکه رگ اسلامخواهی امت اسلام ورم نکند و خواهر و مادر و عمه و خاله جان ما را دراز نکنند و زنده و مرده ما را نلرزانند ؛ عين پاسخی را که حضرت آيت الله العظمی سيد محمد صادق روحانی مد ظله العالی !!! يکی از بزرگ عمامه داران جمهوری اسلامی به پرسش يکی از فرزندان امت اسلام داده است عينا بنقل از سايت اينترنتی ايشان در اينجا ميآورم تا هم به حال خودتان و هم به حال امت اسلام گريه کنيد که : خدايا ! ببين چه خرانی بر ميهن ما حکومت ميکنند :

سئوال اين است :

" اگر دو برادر بخواهند زنهای همديگر برای شان محرم شوند ؛ به چه سببی می توانند محرم شوند ؟؟"
اما جواب آقای آيت االه العظمی چنين است :
هو العالم ؛ چنانچه مادر زن هر کدام زن ديگری بشود ؛ هر کدام بشوهر ديگری محرم ميشود " !!!!!

ترجمه فارسی اش اين ميشود که اگر برادر من زنی داشته باشد ؛ و اين زن بخواهد با من که برادر شوهرش هستم محرم بشود ؛ تنها راه محرم شدن اين است که من با مادر زن برادرم ازدواج کنم و برادرم با مادر زن من !!!!( می بينيد چه خر تو خری شده ؟؟ )


بنظر شما خر تر از اين آيت الله در هيچ طويله ای پيدا ميشود ؟؟؟



نگاهی متفاوت به خیابان های تهران

۱۶ آذر به انقلاب ختم می شود.ادامه ی انقلاب به آزادی می رسد..اما تا رسیدن به خود تندیس آزادی باید همچنان ادامه داد. جمهوری اسلامی با آزادی فاصله دارد.در حالیکه در ظاهر با هم در یک امتداد هستند اما فاصله مطمئنی باهم دارند.جمهوریاسلامی با رسیدن به خیابان رودکی تمام می شود اما آزادی همچنان ادامه دارد. انگار که جمهوری اسلامی تمام توانش در همراهی با آزادی تا همان رودکی بوده است.

ملت خیابان کوتاهی است که با رسیدن به خیابان جمهوری اسلامی پایان می پذیرد.

سفارت انگلیس هم در خیابان جمهوری اسلامی قرار دارد.سفارت روسیه با اینکه در نوفل لوشاتو قرار دارد اما آن هم به جمهوری اسلامی نزدیک است.

اگر از انقلاب به آزادی و جمهوری اسلامی بخواهید برسید٬ مسیرها در تضاد با یکدیگر هستند.برای رسیدن به آزادی باید انقلاب را ادامه داد و برای رسیدن به جمهوری اسلامی باید از آزادی و انقلاب فاصله گرفته و انقلاب را رو به پایین رفت.. ضمنا دانشگاه و پارک دانشجو چقدر به انقلاب نزدیک هستند.

خیابان ایران هم خیابانی است که فقط عده ای خاص با عقایدی خاصتر در آن جای دارند.

پاسداران همان سلطنت آباد سابق است.فقط اسمش عوض شده. جهت همان جهت و شیب همان شیب است.

خیابان نبرد به پیروزی می رسد. خیابان پیروزی که ابتدای آن میدان شهداست.

....و برای رسیدن به فرجام از هنگام باید رفت.

منبع ؟ نمیدانم . این متن را از طریق ایمیل دریافت کردم و گفتم شما هم بخوانید

۳ دی ۱۳۸۹

مهر مادری .....


برنده جایزه داوران 14مین جشنواره بین المللی کارتون و انیمیشن سئول - کره 2010
Iran_Eshgh
طرحی از مسعود ضیائی

۲۹ آذر ۱۳۸۹

  • 1020
  • شنبه 20/9/1389
  • تاريخ :

عنایت حسینى و انتقام از قاتل

حرم امام حسین علیه السلام

جناب حاج محمد سوداگر كه چندین سال در هند بوده اخیرا به شیراز مراجعت كرده است ،عجایبى در ایام توقف در هند مشاهده كرده و نقل مى نماید.

از آن جمله روزى در بمبئى یک نفر هندو (بت پرست ) ملک خود را در دفتر رسمى مى فروشد و تمام پول آن را از مشترى گرفته از دفتر خانه بیرون مى آید.

دو نفر شیاد كه منتسب به مذهب شیعه بودند در كمین او بودند كه پولش را بدزدند، هندو مى فهمد به سرعت خودش را به خانه مى رساند و فورا از درختى كه وسط خانه بود بالا مى رود و پنهان مى شود.

آن دو نفر شیاد وارد خانه مى شوند هرچه مى گردند او را نمى بینند. به زنش عتاب مى كنند مى گویند ما دیدیم وارد خانه شد و باید بگویى كجا است؟ زن مى گوید نمى دانم پس او را شكنجه و آزار مى نمایند تا مجبور مى شود و مى گوید به حق حسین علیه السلام خودتان قسم بخورید كه او را اذیت نكنید تا بگویم، آن دو نفر بى حیا به حق آن بزرگوار قسم یاد مى كنند كه كارى به او نداریم جز اینكه بدانیم كجاست .

زن به درخت اشاره مى كند پس آنها از درخت بالا مى روند و هندو را پایین مى آورند و پول ها را برمى دارند و از ترس تعقیب و رسوایى ، سرش را مى برند.

زن بیچاره سر به آسمان مى كند و مى گوید اى حسین شیعه ها! من به اطمینان قسم به تو، شوهرم را نشان دادم . ناگاه آقایى ظاهر مى شود و با انگشت مبارک ، اشاره به گردن آن دو نفر مى كند، فورا سرهاى آنها از بدن جدا شده مى افتد، بعد سر هندو را به بدنش متصل مى فرماید و زنده مى شود و آنگاه از نظر غایب مى گردد.

مقامات دولتى باخبر مى شوند و پس از تحقیق به اعجاز حسینى علیه السلام یقین مى كنند و از طرف حكومت چون ماه محرم بود، اطعام مفصلى مى شود و قطار آهن براى عبور عزاداران مجانى مى شود و آن هندو و جمعى از بستگانش مسلمان و شیعه مى شوند.

منبع : کتاب داستان های شگفت آیت الله دستغیب

تنظیم : بصیرت_گروه دین و اندیشه تبیان

۲۶ آذر ۱۳۸۹

بکن ای صبح طلوع ...

نوحه ی ابا عبدالله

یه نوحه یی هست که یه ترجیع بند معروفه که می گه:

امشبی را شه دين در حرمش مهمان است ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


اینو در جواب اون گفتم:

بنگر بار دگر وِلوِله بر پای شده، تیره هر جای شده
موسم قیمه پلو و قمه و چای شده
بکن ای صبح طلوع

نوه ی ختم رُسُل کشته به شمشیر ستم، باز شد موسم غم
همه در فکر ریا و شکم و زیر شکم
بکن ای صبح طلوع

لشکر کور و کچل ریخته در برزن و کو، همه جا از همه سو
اَخ و تف در پس و پیش و گِل و شُل بر سر و رو
بکن ای صبح طلوع

جمع الواط همه دربدر و پر شر و شور، کرده بالا تنه عور
دست بر سینه و زنجیر به سر، گریه به زور
بکن ای صبح طلوع

این طرف حاج حسن با پسرش ظرف به دست، همچو در یوزه ی پست
آن طرف طبله یکی کرده شکم چون خر مست
بکن ای صبح طلوع

این طرف دخترکان کرده بزک همچو عروس، چشمک و عشوه و بوس
سوی دیگر پسران سینه سپر همچو خروس
بکن ای صبح طلوع

مرشد ناکس هیأت که بود بشکه ی ان، ذکر هفتاد و دو تن
می زند نعره و چون گُه بودش گند دهن
بکن ای صبح طلوع

روز در سوز و گدازند و در افغان و خروش، اَلکی رفته ز هوش
نیمه شب خانم و تریاک و عرق، ناله و نوش
بکن ای صبح طلوع

قمه بر کله ی بی عقل زنند از چپ و راست، گوییا کرب و بلاست
زین حماقت بدرم جَیب و کنم گریه رواست
بکن ای صبح طلوع

ای حسین بن علی بنده ی مظلوم خدا، که سرت گشت جدا
شیعیانت همه در بند نفاق اند و ادا
بکن ای صبح طلوع، بکن ای صبح طلوع، بکن ای صبح طلوع..............

از وبلاک دودوزه

۲۳ آذر ۱۳۸۹

تا خرند این قوم، رندان خر سواری می كنند

از : ملک الشعرای بهار

در محرّم ، اهل ري خود را دگرگون مي كنند
از زمين آ ه و فغان را زيب گردون مي كنند

گاه عريان گشته با زنجير ميكوبند پشت
گه كفن پوشيده ،‌ فرق خويش پرخون مي كنند

گه به ياد تشنه كامان زمين كربلا
جويبار ديده را از گريه جيحون مي كنند

وز دروغ كهنه ي « يا لیتنا كنّا معك»
شاه دين را كوك و زينب را جگرخون مي كنند

خادم شمر كنوني گشته، وانگه ناله ها
با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون مي كنند

بر " يزيد " زنده ميگويند هر دم، صد مجيز
پس شماتت بر يزيد مرده ی دون مي كنند

پيش ايشان صد عبيدالله سر پا، وين گروه
ناله از دست “عبيدالله مدفون” مي كنند

حق گواه است، ار محمد زنده گردد ورعلي
هر دو را تسليم نوّاب همايون مي كنند

آيد از دروازه ی شمران اگر روزي حسين،
شامش از دروازه ی دولاب بيرون مي كنند

حضرت عباس اگر آيد پی يك جرعه آب،
مشك او را در دم دروازه وارون مي كنند

گر علي اصغر بيايد بر در دكانشان
در دو پول آن طفل را يك پول مغبون مي كنند

ور علي اكبر بخواهد ياري از اين كوفيان، ..
روز پنهان گشته، شب بر وي شبيخون مي كنند

لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد
خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون می کنند

گر يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد،
خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنند

سندی شاهک بر زهادشان پیغمبر است
هی نشسته لعن بر هارون و مامون می کنند

خود اسيرانند در بند جفاي ظالمان،
بر اسيران عرب اين نوحه ها چون مي كنند؟

تا خرند اين قوم، رندان خرسواري مي كنند
وين خران در زير ايشان آه و زاری مي كنند


۲۱ آذر ۱۳۸۹

به دور ترین جایی که می توانی بگریز ...!!

ویل دو رانت میگوید : " سر زمینی که آدمی جوانی خود را در آن گذرانده است ؛ مانند خود ایام جوانی زیباست ؛ اما بشرط آنکه انسان ناچار نباشد دو باره در آن سر زمین زندگی کند . "

من در لاهیجان زاده شده ام . در دبیرستان ایرانشهرش درس خوانده ام . در کوچه پسکوچه های سنگفرش همیشه خیس اش شبگردی کرده و مجنون وار عاشقانه ترین شعر ها و غزل ها را خوانده ام . اما سی و چند سالی است که لاهیجان را ندیده ام .
گهگاه ؛ دلم برای کوچه هایش . برای شیطان کوه اش . برای استخرش . برای آرامگاه شیخ زاهد ش - که زیبا ترین نارنجستان های دنیا را داشت -. برای بقعه چهار پادشاه اش . برای محله امیر شهیدش . برای کوی شعر بافان اش . برای قدم زدن های عصر گاهی در کوچه باغهایش . برای دبیرستان ایرانشهر با حسن سبیل معروفش . برای باغات چای و برنجکاری های عطر انگیزش . برای قهوه خانه ای که خوشمزه ترین لوبیا چیتی دنیا را داشت .برای باقلا قاتوق و میرزا قاسمی و ترش تره و اشپل ماهی و سیر ترشی و زیتون پرورده اش تنگ میشود .اما چه کنم که جرات بازگشت به سر زمین مادری ام را ندارم .

راستی ؛ مادرم در کدام خاک غنوده است ؟ پدرم در کدامین خاک سر به بالین نیستی نهاده است ؟
آه .....بقول شمس : چندان که می بینم جز عجز خود نمی بینم .

یک زاهد فلورانسی همعصر ماکیاول - فرانچسکو گیسیاردینی - میگوید :
" هیچ قاعده مفیدی برای زندگی کردن در زیر بار استبداد وجود ندارد ؛ به استثنای یک قاعده که در زمان شیوع بیماری طاعون نیز صادق است : به دور ترین جایی که می توانی بگریز ...!!

من دلم گاه و بیگاه برای زادگاهم تنگ میشود . برای آب و خاک و جنگل و دریا و سنگ و کوه و آدمیانش .اما چندان که می بینم جز عجز خود نمی بینم .
آیا ویل دو رانت راست میگوید ؟؟ نمیدانم
من ناچارم با سخنان ویل دورانت خودم را تسلی دهم . چه کار دیگری از من ساخته است ؟

آری ؛ چندان که می بینم جز عجز خود نمی بینم ...

کالیفرنیا - دوازده دسامبر2010