دنبال کننده ها

۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

در يک روز بی همه چيز بهاری .....!!!!

از عمران صلاحی

***********




در يک روز بهاری ؛ زير درختی پر شکوفه ؛ در پارک لاله
مردى كه آستين دست چپش را توى جيبش گذاشته بود, روى
نيمكتى, بامردى كه معلوم بود تازه بازنشسته شده است صحبت
مى كرد:
-درست مى فرماييد, فشارهاى اقتصادى هميشه باعث حذف
و تعديل در زندگى مى شود. نمى توان نان و گوشت و روغن نخريد ؛
اما می توان مثلا کتاب را از برنامه زندگی حذف کرد . آدم اگر
غذا نخورد ميميرد ؛ اما اگر کتاب نخواند طوريش نمی شود .
تازه ممکن است ترقی هم بکند . خلاصه ؛ حذف چيزهای غير ضروری
به آدم لطمه ای نمی زند .

اينجانب پنج تا دختر دارم . چهار تا از آنها به هوای پسر
متولد شده اند .

پنج سال پيش ؛ دختر اولی به سن شوهر کردن رسيده بود . می خواستم او را
شوهر بدهم .اما پول نداشتم برايش جهيزيه تهيه کنم . نه پس اندازی داشتم
و نه چيز بدرد بخوری که بتوانم بفروشم . امکان وام گرفتن هم
برايم نبود. يك روز در همين پارك نشسته بودم و داشتم
روزنامه مى خواندم. ديدم در يك آگهى مناقصه نوشته اند " "کليه خريداريم... "
با خودم فكر كردم خيلى ها توى
دنيا با يك كليه زندگى مى كنند. چرا از اين سرمايه ى
خدادادى استفاده نكنم. يكى از كليه هايم را فروختم
ودختر اولم را به خانه ى بخت فرستادم.
يك سال بعد, دختر دوم به سن شوهر كردن رسيد. باز
همان بساط بود و همان تنگناهاى مادى. من آبرو داشتم
و نمى توانستم دختر دومى را بدون جهيزيه به خانه شوهر
بفرستم. باز يك روزى روى همين نيمكت نشستم و به
اعضاى ديگر بدنم فكر كردم. البته به اعضايى كه يك
جفت از آنها را داشتم. مثلاً به چشمم. با خودم گفتم دو
تا چشم را مى خواهم چه كار. مگر چيز جالبى براى ديدن
وجود دارد? براى چه دنياى وارونه را دوبرابرببينم و
دوبرابر عذاب بكشم. هرچه صفحه ى آگهى روزنامه را
نگاه كردم, ديدم كسى خريدار چشم نيست. خودم يك
آگهى مزايده دادم در يكى از روزنامه ها چاپ كردند.
روز بعد, خريدارى پيدا شد و دختر دومم هم به خانه ى
شوهر رفت. حالا يكى از چشم هايم شيشه اى است.
يك سال بعد, وقت شوهر كردن دختر سوم بود. همه ى
درها به رويم بسته بود. نمى دانستم چه كار كنم. داشتم
از غصه دق مى كردم. به گوشهايم فكر كردم. گفتم يكى
از آنها را مى فروشم, اما كى هست كه گوش بخرد? با
نااميدى در همان پارك نشسته بودم و روزنامه اى را
ورق مى زدم, ديدم در صفحه ى آگهى ها نوشته اند:.« همه گونه اعضاى بدن خريداريم »انگاردنيا را
من داده بودند. تلفن زدم پرسيدم : گوش هم مى خريد ؟
گفتند: يك نفر به مؤسسه ى آنها مراجعه كرده مى گويد
كه يكى از گوش هايش را در نزاعى از دست داده حالا
نمى تواند بدون گوش كتاب بخواند.
پرسيدم گوش چه ربطى به كتاب خواندن دارد? گفتند
متقاضى گوش را براى اين مى خواهد كه دسته عينك
مطالعه را روى آن قرار دهد. خيلى زود معامله انجام
شد. دختر سومم هم به خانه ى شوهر رفت. حالا موهايم
را بلند كرده ام و معلوم نمى شود كه يك گوش ندارم.
سال بعد نوبت دختر چهارمم بود. كاملاً نااميد شده
بودم. درست در اوج نااميدى از همان مؤسسه با من
تماس گرفتند كه فورى احتياج به يك دست دارند. از
خوشحالى ديگر نپرسيدم براى چه مى خواهند. فوراً به
بيمارستان مراجعه كردم, دست چپم را دادم و با پول آن
دختر چهارم را روانه ى خانه شوهر كردم. دست خيلى
خوبى بود يك انگشتش شكسته بود, ولى خوب كار مى
كرد. از آن به بعد حلقه ى عروسى ام را به انگشت دست
راستم انداخته ام. خريدار با دست من چه كارهايى انجام
مى دهد, خدا مى داند.
سال بعد, بايد دختر آخرى را شوهر مى دادم. باز همان
بى پولى بود وهمان گرفتارى. آمدم اينجا كنار استخر
نشستم و به اعضاى باقى مانده ام فكر كردم. پا را به
هيچ وجه نمى شد فروخت. ماشين بدون آينه ى بغل و
بدون در و سپر راه مى رود اما بدون چرخ هرگز. دماغم
را هم نمى شد فروخت چون از ريخت و قيافه مى افتادم.
زبانم راهم نمى خريدند, مى گفتند تند و تيز است. به
زبانى احتياج داشتند كه تملق بگويد. نمى دانيد با چه
مكافاتى دختر آخرى را شوهر دادم. رفت سر خانه وزندگى اش. اما حالا خودم از خانه و زندگى آواره شده ام. زنم مرا به خانه راه نمى دهد وميگويد ديگر به چه اميدی با تو زندگی کنم

۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

بلند ترين پل دنيا.....لطفا روی عکس کليک کنيد




The Millau Viaduct is part of the new E11 expressway connecting
Paris and Barcelona and features the highest bridge piers ever
constructed. The tallest is 240 metres (787 feet) high and the
overall height is an impressive 336 metres (1102 feet), making this
the highest bridge in the world. It's taller than the Eiffel Tower

Interestingly, the Millau Viaduct is not straight. Why?
It's because a straight road could induce a floating sensation as you drive across it. So, a slight curve remedies that feeling.
The curve is 20km in range. Moreover, the road has a light incline of 3% to improve the visibility and reassure the driver.

An amazing engineering feat!

اين پل پاريس را به بارسلونا وصل ميکندو ارتفاع آن از برج ايفل بيشتر است

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

چادر فاطمه زهرا 80 نفر را مسلمان کرد ...!!!!

ابن شهر آشوب وقطب راوندى روايت كرده اند كه : روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام مـحـتـاج بـه قرض شد وچادر حضرت فاطمه عليهاالسّلام را به نزد مردی يهودى كه نامش زيـد بود رهن گذاشت وآن چادر از پشم بود وقدرى از جوبه قرض ‍ گرفت . پس يهودى آن چـادر را بـه خـانـه بـرد ودر حجره گذاشت ، چون شب شد زن يهودى به آن حجره درآمد ؛ نـورى از آن چـادر ساطع ديد كه تمام حجره را روشن كرده بود. چون زن آن حالت غريب را مـشـاهـده كـرد بـه نـزد شـوهـر خـود رفـت وآنـچـه ديـده بـود نـقـل كـرد، پـس يـهـودى از اسـتـمـاع آن حـالت در تـعـجب شد وفراموش كرده بود كه چادر حـضـرت فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام در آن خـانـه اسـت . بـه سـرعـت شـتـافـت وداخل آن حجره شد كه ديد شعاع چادر آن خورشيد فلك عِصْمت است كه مانند بَدْر مُنير خانه را روشـن كـرده اسـت ، يـهودى از مشاهده اين حالت تعجبش زياده شد پس ‍ يهودى وزنش به خانه خويشان خود دويدند وهشتاد نفر از ايشان را حاضر گردانيدند واز بركت شعاع چادر فاطمه عليهاالسّلام همگى به نور اسلام منوّر گرديدند.......!!!منابع: (مـنـاقـب ) ابـن شـهـر آشـوب 3/387 تـحـقيق : دكتر بقاعى ؛2- (الخرائج راوندى ) 2/537 - 3-منتهی الامال قمی/باب دوم/ فصل دوم

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

حل مشکلات ناموسی جانوران توسط امام محمد باقر ...!!!

محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى گفت، سپس آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قمرى نر يكساعت بر قمرى ماده بانگ مى كرد، سپس آماده پريدن شدند، من عرض كردم: قربانت گردم، داستان اين پرندگان چه بود؟ فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چاپار و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست، اين قمرى به ماده خود بدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه نكرده است و گفته بود بداورى محمد بن على راضى هستى؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم: كه نسبت بماده خود ستم كرده ئى او تصديقش كرد. اصول كافى جلد 2 صفحه 375 روايت 4

بيله ديگ ؛ بيله چغندر......

هفت تیر 7tir.com: راننده يک خودروي سواري به اين خاطر که آمبولانس در حال انجام وظيفه به او اجازه سبقت گرفتن نداده بود، تکنسين اورژانس را به شدت مورد ضرب و جرح قرار داد و مجروح کرد .به گزارش خبرنگار مابعدازظهر ديروز وقتي به مرکز 115 اطلاع داده شد يک اتومبيل در بزرگراه چمران واژگون و راننده اش مجروح شده است دو تکنسين اورژانس ماموريت يافتند براي کمک هاي اوليه و انتقال مصدوم به بيمارستان به محل حادثه بروند اما پس از آنکه آمبولانس به بزرگراه چمران رسيد به خاطر ترافيک سنگين در ادامه مسير به سمت خودروي سانحه ديده دچار مشکل شد. در اين بين راننده خودروي اورژانس که جان فرد مجروح را در خطر مي ديد و مي دانست تاخير او و همکارش شايد ضايعه غيرقابل جبراني را به بار بياورد تلاش کرد با به صدا درآوردن آژير راه را براي خود باز کند. در چنين شرايطي که امدادگران در اضطراب به سر مي بردند راننده يک خودروي سانتافه که پشت آمبولانس در حرکت بود مرتب با بوق و چراغ از تکنسين اورژانس مي خواست کنار برود و به او اجازه سبقت دهد. اين اقدام راننده سواري به صورت ممتد در مسافتي طولاني ادامه پيدا کرد اما مامور اورژانس که لاين کناري را بسته مي ديد و فرصت اين را نداشت که در ترافيک قفل شده گرفتار بماند سعي کرد بدون توجه به درخواست غيرمنطقي مرد جوان به مسير خود ادامه دهد. بالاخره بعد از دقايقي آمبولانس به محل حادثه رسيد و دو تکنسين شتابان به سمت مرد مصدوم رفتند اما در اين هنگام راننده سانتافه نيز توقف کرد و با پياده شدن از خودرو اش به سمت يکي از امدادگران دويد و وي را به شدت مورد ضرب و جرح قرار داد. در حالي که تکنسين اورژانس زخمي و دچار خونريزي شديد شده بود ماموران نيروي انتظامي که شاهد اين صحنه بودند جوان مهاجم را بازداشت کردند.از سويي بعد از کمک رساني به راننده حادثه ديده، امدادگران مجروح نيز به بيمارستان منتقل شدند.بنا بر اين گزارش جوان مهاجم در بازجويي ها گفته است چون عجله داشته و آمبولانس به او اجازه سبقت گرفتن نمي داده عصباني شده و به همين دليل به امدادگر اورژانس حمله کرده است. در حال حاضر اين متهم در بازداشت به سر مي برد و پرونده يي قضايي عليه او گشوده شده است.

۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

آنفلو آنزای خری .....!!

در مکزيک ؛ آنفلو آنزای خوکی ؛ جان چندين نفر را گرفته است .
امروز که به راديو گوش ميدادم شنيدم که مکزيک تا کنون 58 ميليارد دلار بابت همين آنفلو آنزای لعنتی از دست داده است . بسياری از مدارس و ادارات و بانکها و مراکز خريد و فروش تعطيل اند و توريست های امريکايی که برای استفاده از سواحل زيبای مکزيک به آن کشور سفر ميکنند تمامی سفر های خود را لغو کرده اند .

امروز شنيدم که يکی از دوستانم بيمار است . تلفن کردم تا حالش را بپرسم .ديدم نای حرف زدن ندارد .
گفتم : چت شده مرد حسابی ؟
گفت : آنفلو آنزا گرفته بودم .
گفتم : آنفلو آنزای خوکی ؟؟
گفت : نه بابا ! آنفلو آنزای خری !!!

جای تان خالی ؛ نيم ساعتی غش غش می خنديديم .

۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

متشکرم ....... " از آنتوان چخوف "

همين چند روز پيش، «يوليا واسيلي
‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هايم را به
اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم .
به او گفتم:بنشينيد«يوليا واسيلي
‌‌‌‌‌اِونا»! مي‌‌‌‌دانم كه دست و
بالتان خالي است امّا رودربايستي داريد و آن
را به زبان نمي‌‌‌آوريد.
ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي‌‌‌روبل
به شما بدهم اين طور نيست؟
- چهل روبل .
- نه من يادداشت كرده‌‌‌‌ام، من هميشه به
پرستار بچه‌‌هايم سي روبل
مي‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنيد.
شما دو ماه براي من كار كرديد.
- دو ماه و پنج روز
- دقيقاً دو ماه، من يادداشت كرده‌‌‌ام. كه
مي‌‌شود شصت روبل. البته بايد
نُه تا يكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه
مي‌‌‌‌‌دانيد يكشنبه‌‌‌ها
مواظب «كوليا» نبوديد و براي قدم زدن بيرون
مي‌‌رفتيد.
سه تعطيلي . . . «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اونا» از
خجالت سرخ شده بود و داشت با
چين‌‌هاي لباسش بازي مي‌‌‌كرد ولي صدايش
درنمي‌‌‌آمد.
- سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را
مي‌‌‌گذاريم كنار. «كوليا» چهار روز
مريض بود آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط
مواظب «وانيا» بوديد فقط
«وانيا» و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان
درد داشتيد و همسرم به شما
اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها
باشيد.
دوازده و هفت مي‌‌شود نوزده. تفريق كنيد. آن
مرخصي‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و
يك‌ ‌روبل، درسته؟
چشم چپ «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر
از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش
مي‌‌لرزيد. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌هاي
عصبي. دماغش را پاك كرد و چيزي
نگفت.
- و بعد، نزديك سال نو شما يك فنجان و نعلبكي
شكستيد. دو روبل كسر كنيد .
فنجان قديمي‌‌‌تر از اين حرف‌‌‌ها بود،
ارثيه بود، امّا كاري به اين
موضوع نداريم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها
رسيدگي كنيم.
موارد ديگر: بخاطر بي‌‌‌‌مبالاتي شما
«كوليا » از يك درخت بالا رفت و كتش
را پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين
بي‌‌‌‌توجهيتان
باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌هاي «وانيا »
فرار كند شما مي‌‌بايست
چشم‌‌هايتان را خوب باز مي‌‌‌‌كرديد.
براي اين كار مواجب خوبي
مي‌‌‌گيريد.
پس پنج تا ديگر كم مي‌‌كنيم.
در دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد...
« يوليا واسيلي ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواكنان
گفت: من نگرفتم.
- امّا من يادداشت كرده‌‌‌ام .
- خيلي خوب شما، شايد …
- از چهل ويك بيست و هفت تا برداريم، چهارده تا
باقي مي‌‌‌ماند.
چشم‌‌‌هايش پر از اشك شده بود و بيني ظريف و
زيبايش از عرق مي‌‌‌درخشيد.
طفلك بيچاره !
- من فقط مقدار كمي گرفتم .
در حالي كه صدايش مي‌‌‌لرزيد ادامه داد: من
تنها سه روبل از همسرتان پول
گرفتم . . . ! نه بيشتر.
- ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم
انداخته بودم. سه تا از
چهارده تا به كنار، مي‌‌‌كنه به عبارتي
يازده تا، اين هم پول شما
سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . يكي و
يكي.
- يازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان
آنرا گرفت و توي جيبش ريخت .
- به آهستگي گفت: متشكّرم!
- جا خوردم، در حالي كه سخت عصباني شده بودم
شروع كردم به قدم زدن در طول
و عرض اتاق.
- پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟
- به خاطر پول.
- يعني تو متوجه نشدي دارم سرت كلاه
مي‌‌گذارم؟ دارم پولت را مي‌‌‌خورم؟
تنها چيزي مي‌‌‌تواني بگويي اين است كه
متشكّرم؟
- در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند.
- آن‌‌ها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب، تعجب
هم ندارد. من داشتم به شما
حقه مي‌‌زدم، يك حقه‌‌‌ي كثيف حالا من به
شما هشتاد روبل مي‌‌‌‌دهم.
همشان اين جا توي پاكت براي شما مرتب چيده
شده.
ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض
نكرديد؟ چرا صدايتان در نيامد؟
ممكن است كسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟
لبخند تلخي به من زد كه يعني بله، ممكن است.
بخاطر بازي بي‌‌رحمانه‌‌‌اي كه با او كردم
عذر خواستم و هشتاد روبلي را
كه برايش خيلي غيرمنتظره بود پرداختم.
براي بار دوّم چند مرتبه مثل هميشه با ترس،
گفت: متشكرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:
در چنين دنيايي چقدر راحت مي‌‌شود زورگو
بود...