دنبال کننده ها

۳۰ آذر ۱۳۹۵

صد رحمت به کفن دزد اولی

میگوید : میخواهم پسرم را بفرستم مجسمه سازی یاد بگیرد
میگویم: چه خوب . اما چرا مجسمه سازی ؟
میگوید : شغل پولسازی است !
میگویم : مجسمه سازی ؟ ما تا حالا مجسمه ساز پولدار ندیده ایم . مجسمه ساز ها قاشق ندارند که با آن آش شان را بخورند .آسمان لحاف و زمین تشک شان است . از مال پس و از جان عاصی اند . آنوقت میخواهی پسرت را بفرستی مجسمه ساز بشود ؟ عقلت کجاست ؟
میگوید : شما از دنیا خبر نداری آقاجان !  اینطوری که دنیا دارد پیش میرود در آینده نزدیکی باید به تعداد شهر های ایران مجسمه برای شاهنشاه آریامهر و رضا شاه کبیر بسازیم. تازه کجایش را دیده ای ؟ همین روزهاست که صد ها مجسمه از صدام حسین و معمر قذافی و حافظ اسد و حسنی مبارک هم بسازیم و بدهیم ببرند در شهر های عراق و سوریه و مصر و لیبی نصب کنند !
میخندم و میگویم : راست میگویی والله !بیخود نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند : صد رحمت به کفن دزد اولی !!

۲۹ آذر ۱۳۹۵

این برج محل زندگی با فرهنگ هاست !!

" این مملکت متعلق به کوخ نشینان است "
از حرف های روح الله خمینی

** آقا !ما داشتیم توی روزنامه های قدیمی وعده وعید های حضرت امام خمینی رحمت الله علیه را در باره کوخ نشینان میخواندیم  روزنامه اطلاعات تیتر زده بود که : خانه نخرید ؛ ما شما را صاحب خانه میکنیم
همینطور که داشتیم روزنامه ها را ورق میزدیم رسیدیم به روزنامه های امروز و جای تان خالی پای صحبت یکی از مشاوران املاک در سعادت آباد تهران نشستیم و فهمیدیم که در دار الخرافه اسلامی این آقایان ؛   اگر شما لیسانس و فوق لیسانس و دکترا نداشته باشید نمی توانید در مناطقی مثل سعادت آباد  خانه و آپارتمان بخرید . تازه اگر لیسانس و فوق لیسانس هم داشته باشید باز باید مورد  معاینه و مطالعه روانشناسانه کارشناسان ویژه  قرار بگیرید که آیا از نظر روانی صلاحیت و اهلیت همسایگی با از ما بهتران برج نشین را دارید یا نه ؟
حالا عین حرف های این آقای مشاور املاک را اینجا میگذارم تا بفهمید این انقلاب پر شکوه ما را از کجا به کجا رسانده است

«برج های مان را فقط به فوق لیسانس به بالا می فروشیم، البته مشاوره روانی و ارزیابی کارشناس ساختمان هم هست. اگر در این مشاوره قبول شدید در خدمت تان هستیم. این برج محل زندگی با فرهنگ هاست!»

اینها حرف‌های مشاور املاک است درباره فروش واحدهای برج معروفی در سعادت آباد تهران:
«برج‌های‌مان را فقط به فوق لیسانس به بالا می‌فروشیم، البته مشاوره روانی و ارزیابی کارشناس ساختمان هم هست. اگر در این مشاوره قبول شدید در خدمت تان هستیم. این برج محل زندگی با فرهنگ‌هاست!»
– مگر برج شما چه ویژگی‌هایی دارید؟ من و همسرم هر دو لیسانس داریم. براساس چه معیاری آدم‌ها را گزینش می‌کنید؟ یعنی فقط فوق لیسانس به بالاها با فرهنگ هستنند؟  
– آقا! همسایه‌ها شرط گذاشته‌اند، بیشترشان باکلاسند، می‌خواهند ساختمان‌شان یکدست باشد. حقشان است، نیست؟ خیلی‌هایشان تا ۱۰ میلیارد برای این واحدها پول داده‌اند، شما که واحد ۸۰ متری می‌خواهید باید خودتان را کمی با معیارهای آنها هماهنگ کنید.
این‌ گفت‌و‌گو میان مشتری و بنگاهدار، تنها شرط‌ های خرید یا اجاره خانه در برخی برج‌های معروف مناطق شمالی تهران نیست، انگار این روزها ویژگی‌های ظاهری، عقیدتی و شغلی هم معیار انتخاب مشتری واحدهای گرانقیمت شده. اما اصلاً مبنای یکدست شدن فرهنگ و سطح زندگی برج‌ها چیست؟ همان فرهنگ آپارتمان نشینی یا یک فرهنگ من در آوردی جدید وعجیب و غریب مبتنی بر معیارهای جامعه سرمایه‌ داری یا بهتر بگویم نوکیسگی؟
برای اینکه بیشتر از این شرط‌ ها سر دربیاورید، بهتر است بنشینید پای حرف های یک برج ساز یا مشاور املاک در منطقه سعادت آباد تهران و …
مشاور املاک در سعادت آباد تهران بلوز چهارخانه پوشیده با عینک دورمشکی. با ابهت تکیه زده به صندلی پشت چرمی بلندش. بیشتر شبیه پروفسورهاست تا مشاور املاک. همه برج سازهای معروف منطقه را به قول خودش مثل کف دست می‌شناسد.
– شما هم برای فروش برج‌هایتان شرط مدرک تحصیلی و مشاوره دارید؟  
– نه؟ مگرمی‌خواهیم دانشگاه راه بیندازیم؟ کسی که برای شما از این شرط ها گذاشته، سنگ‌ قلاب‌تان کرده یا به قول ما قلاب سنگ. من خودم درهمان برج واحد فروخته‌ام. البته همه برج‌ها شرایطی دارند؛ خانم! بپذیرید بالاخره کسی که خانه دو سه میلیاردی یا ۱۰ میلیاردی می‌خرد سطح زندگی و فرهنگش با کسی که واحد ۴۰۰ میلیونی دارد یکسان نیست.
– یعنی سطح فرهنگ آدم‌هایی که ۱۰ میلیارد پول دارند به نظر شما بالاتر است؟  
 نه من خدمت شما جسارت نمی‌کنم، اما بالاخره قبول کنید از لحاظ نوع زندگی یکی نیستند.
همین الان در بلوار ۲۴ متری ساختمان پنج طبقه دارم. هر طبقه دو واحد؛ یکی ۴۰۰ متری یکی ۷۰ متری.
۴۰۰ متری‌ها ۱۰ میلیارد، ۷۰ متری‌ها یک میلیارد. مسلماً کسی که ۱۰ میلیارد پول دارد از نظر زندگی با آن یک میلیاردی در یک حد قرار نمی‌گیرد. این الان خودش شده یک معضل.
 – یعنی برای واحد ۷۰ متری شرط می‌گذارند؟  
– بله بعضی‌ها شرط می‌گذارند که طرف آدم حسابی باشد یا یک جور دیگری مشکل را حل می‌کنند.
 – چه جوری؟  
– معمولاً مالک ۴۰۰ متری واحد ۷۰متری را هم می‌خرد به‌عنوان سوئیت میهمان.
– یعنی یک میلیارد برای میهمانش هزینه می‌کند؟  
– بله دیگه. بعضی هم که این کار را نمی‌کنند از ما می‌خواهند مشتری خوب پیدا کنیم اما نه آنجور که به شما گفته‌اند. ممکن است یک کسی فوق لیسانس باشد اما فرهنگ نداشته باشد ولی یکی با مدرک سیکل هم با فرهنگ باشد!
 – فرهنگ از نظر شما یعنی چی؟  
– این دیگر به مالکش بستگی دارد؛ برخی دوست دارند طرف به قولی شیک و پیک باشد. مثلاً اگر میهمانی گرفتند، طرف لوش ندهد. می‌دانید سعادت آباد محله مهاجر نشین است. همه نوع آدمی پیدا می‌شود. آپارتمان از متری ۵ میلیون هست تا ۳۵ میلیون. خودتان دیگر حسابش را بکنید.
 برج‌ سازی در سعادت آباد تهران  
نخستین عکس‌العمل محمد- الف، مهندس عمران و برج ساز سعادت آباد به برخی شرط‌های مشاوران املاک و سازنده‌ها برای فروش واحدهایشان، خندیدن با صدای بلند است. خودش، پدر و بستگانش سال هاست که در سعادت آباد برج‌سازی می‌کنند. او درباره شرط‌ های عجیب و غریب می‌گوید:
– آنها که شرط می‌گذارند در برج‌شان همه فوق لیسانس به بالا باشند، حتماً ساختمان را خاص شغل‌های ممتاز ساخته‌اند. برخی برج‌ها هم مثلاً همه‌ شان پزشکند، می‌خواهند، یکدست باشد.
– یعنی شما هیچ شرطی برای فروش برج های‌تان نمی‌گذارید؟  
– الان طرح‌های ما همه سونا، استخر و جیم دارند و حدوداً ماهی ۵۰۰ – ۴۰۰ تومان شارژ ماهانه‌شان است. قطعاً با این شرایط باید کسانی ساکن شوند که حاضرند این پول را بپردازند و سر ماه نگویند ما که از استخر و باشگاه استفاده نمی‌کنیم. در واقع یک جورغربال فرهنگی داریم.
– غربال فرهنگی یعنی چی؟  
– اینکه خریدار صرفاً پولدار نباشد؛ مثلاً پدر من اصلاً به این موضوع توجه نمی‌کند. همیشه به او می‌گویم از روی طرز صحبت و برخورد آدم‌ها هم می‌شود فرهنگ‌شان را حدس زد.
 – چه جوری؟  
 مثلاً کسی که می‌گوید «داش این خونه چند؟» یا «داش این خونه رو می‌خرم عددی نیست» قطعاً از همان پولدارهایی است که فقط پول دارند. برای همین بنگاه‌ها را توجیه می‌کنیم مشتری برایمان بیاورد که سرش به تنش بیارزد.
– از نظر شما کسی که سرش به تنش می‌ارزد چطور آدمی است؟  
– برای ما مطمئناً ملاک ماشین مدل بالا و فوق لیسانس نیست. ما می‌خواهیم آدم هایی برج‌مان را بخرند که از نظر فرهنگی و خانوادگی شخصیت داشته باشند، 




۲۸ آذر ۱۳۹۵

بلبلان خاموش و خر عر میکند ....

گاهی اوقات آدم دلش میگیرد . بد جوری هم میگیرد . گاه از نکبت ایام و گاه نیز از آنکه می بیند بلبلان خاموش و خر عر میکند - از صدای عرعرش گوش فلک کر میکند .
آدم دلش میگیرد وقتی می بیند پادوی فلان باشگاه ورزشی عهد بوقعلیشاه ؛  حالا مفسر سیاسی وتحلیلگر و  تاریخ دان شده است و پای میکروفن می نشیند و آسمان و ریسمان را بهم میدوزد و پرت و پلا بهم می بافد و دست آخر هم لگدی به جنازه مصدق میزند و یک مشت بخو بریده از همه جا رانده هم برایش هورا میکشند و باد در آستینش میدمند .
آدم دلش میگیرد که خدایا ! ما دیگر چه مردمی هستیم ؟
به یکی گفتند : فلانی در مجلسی از شما تعریف و تمجید بسیار کرده است .
شروع کرد به های های گریه کردن .
پرسیدند : چرا گریه میکنی ؟
گفت : کاشکی فلانی بمن ناسزا میگفت . کاشکی مرده و زنده ام را یکی میکرد . کاشکی هر چه از دهانش میآمد نثار من و آباء و اجدادم میکرد .
گفتند : آخر چرا ؟
گفت : برای اینکه نمیدانم چه کار احمقانه ای کرده ام که فلانی از من تعریف کرده است .
حالا حکایت ماست .

۲۵ آذر ۱۳۹۵

مدینه فاضله و مدینه جاهله
ابونصر فارابی فیلسوف نامدار ایرانی ؛ جامعه را " مدینه " نام میگذارد و آنرا بر دو نوع تقسیم میکند .
1- مدینه فاضله
2- مدینه نازله یا مدینه جاهله
 بنظر فارابی مدینه فاضله جامعه ای است که در آن دادگستری و سعادت واقعی حکمفرماست . مدینه فاضله همانند پیکر سالم انسانی است و رهبر آن باید دارای جسم و جانی نیرومند ؛هوش ؛ زیرکی و قدرت بیان باشد
او میباید  دانش دوست ؛کم شهوت ؛عاری از هوس ؛ بزرگ منش ؛ بی اعتنا به امور دنیایی ؛ دوستدار عدالت ؛ گریزان از بیداد گری؛ نرم خوی ؛ شجاع ؛ و مدافع حق باشد .
اما مدینه نازله ( یا مدینه جاهله )را  فارابی به چند نوع تقسیم کرده است .
1- مدینه بداله ( که در چنین جامعه ای هدف اصلی بدست آوردن ثروت است )
2-مدینه تغلب یا مدینه جلادین ( که در آن هدف اصلی زور گویی و ستمگری است )
3- مدینه سیاره ( که هدف آن لذت جویی است )
4-مدینه جماعیه ( که در آن هرج و مرج حکمفرماست )
5-مدینه ضاره ( که در آن گمراهی وعوامفریبی و دروغ حکم میراند )
6- مدینه ضروری (که هدف آن است که حد اقل نیاز های زندگی برای همگان تامین شود )
7- مدینه نذالت ( که هدف اصلی گرد آوری زر و سیم و مال و منال است )
88- مدینه کرامت (که هدف آن کسب برتری و شهرت پرستی است )
اکنون پرسش این است که : با این توصیفاتی که ابونصر فارابی از جامعه بدست میدهد ؛ جامعه بر ساخته حکومت نکبتی اسلامی را در کدامین مدینه قرار میدهید ؟

۲۳ آذر ۱۳۹۵

حلب . شهری که دیگر نیست

حَلب نام بزرگ‌ترین شهر[۱] و پایتخت تجاری[۲] سوریه است.[۳] شهر حَلَب در استان حلب در شمال کشور سوریه واقع شده است. این شهر یکی از کهن‌ترین شهرهای منطقه خاورمیانه است و در روزگاران قدیم نام آن خلپه بوده و یونانیان قدیم آن را با نام برویا[۴] می‌شناختند. شهر حلب در نقطه سوق‌الجیشی و مهم بازرگانی در نیمه‌راه دریای مدیترانه و رود فرات قرار دارد.
شهر حلب از نیمه سال ۲۰۱۲ میلادی، به جبهه اصلی جنگ داخلی سوریه تبدیل شده است و اکنون به مناطقی تحت کنترل نیروهای دولتی و شورشیان تقسیم شده است.[۳]

تاریخچه[ویرایش]

اقوام و پیروان مذاهب گوناگون طی هزاره‌های گذشته در حلب ساکن شده و در کنار یکدیگر می‌زیسته‌اند. حلب یکی از گذرگاه‌های مهم بین شرق و غرب بوده است.[۵]
نشانه‌هایی از معماری دوران هیتی، رومی، بیزانسی و ایوبی را می‌شود در حلب مشاهده کرد. خیابان‌هایی با تاریخچه‌های دوران رومی و یونانی، بقایایی از بنای کلیساهای سده ششم میلادی، دیوارها و دروازه‌هایی از قرون وسطی، مساجدی مربوط به دوره ایوبیان و مملوکان و نیز مساجد و کاخ‌هایی از دوران حکومت عثمانی و معماری عربی از حلب شهری چند فرهنگی ساخته‌اند.[۶]
در دسامبر ۱۹۴۷ میلادی و پس از صدور قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل متحد، مجموعه حملاتی یهودستیزانه علیه جمعیت یهودی شهر رخ داد که به شورش‌های ضدیهودی حلب معروف گشت. این حملات باعث مهاجرت بیش از نیمی از جمعیت یهودیان حلب شد.[۷]

جغرافیا[ویرایش]

حلب در ۳۵۵ کیلومتری شمال دمشق، پایتخت سوریه، قرار دارد و پایتخت تجاری و فرهنگی این کشور به شمار می‌رود. این شهر چندین‌هزار ساله به خاطر موقعیت استراتژیک بین دریا و رود فرات، از مهم‌ترین شهرهای جهان باستان محسوب می‌شده‌است.

جمعیت[ویرایش]

حلب پُرجمعیت‌ترین شهر سوریه است. در سال ۲۰۱۲ میلادی، جمعیت شهر حلب و حومه آن در حدود ۲٫۹ میلیون نفر برآورد شده است.[۸] نزدیک به ۲۵۰٬۰۰۰ نفر از جمعیت شهر را کردها تشکیل می‌دهند.[۹]


۲۱ آذر ۱۳۹۵

بوقلمون صفت ها

از: نسیم شمال 
ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
ما باک نداریم ز دشنام و ملامت
ما میل نداریم به آثار و علامت
گر باده نباشد سر وافور سلامت
ازنام گذشتیم همه مایل ننگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
گاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم
لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم
شب فکر شرابیم
سحر طالب بنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
یک روز به میخانه و یک روز به مسجد
هم طالب خرما و همی طالب سنجد
هم عاشق زیتون وهمی عاشق کنجد
با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
اسباب ترقی همه گردید مهیا
پرواز نمودند جوانان به ثریا
گردید روان کشتی علم از تک دریا
ما غرق به دریای جهالت چونهنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
یا رب ز چه گردید چنین حال مسلمان
بهر چه گذشتند زاسلام و ز ایمان!
خوبان همه تصدیق نمودند به قرآن
ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
مردم همه گویا شده مال و خموشیم
چون قاطر سرکش لگدانداز چموشیم
تا گربه پدیدار شودما همه موشیم
باطن همه چون موش به ظاهرچو پلنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
از زهد تقدس زده صد طعنه به سامان
داریم جمیعا هوس حوری و غلمان
نه گبر نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان
نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

۱۹ آذر ۱۳۹۵


چه نوع سیگار دوست داری ؟
رفیقم میخواهد برود ایران . میخواهد پس از سالها برود قوم و خویش هایش را ببیند .
می پرسم : چه نوع سیگاری دوست داری ؟
میگوید : سیگار ؟ من که سیگاری نیستم
میگویم : سیگاری میشوی
با حیرت میگوید : سیگاری میشوم ؟ چرا ؟ من که از حرف هایت سر در نمیآورم .
میگویم : وقتی رفتی ایران خواه نا خواه دستگیر میشوی و میروی زندان اوین . میخواهم بدانم چه نوع سیگاری دوست داری تا بگویم برایت بیاورند !
میگوید :زندان ؟ من که کاری نکرده ام .من نه سر پیازم نه ته پیاز ؛ زندان برای چی ؟
میخندم و میگویم : آنهایی که در زندان هستند مگر کاری کرده بودند ؟ همه ملت ایران مجرم است مگر خلافش ثابت بشود .
روبهی می‌دوید از غم جان
روبه دیگرش بدید چنان
گفت خیرست بازگوی خبر
گفت خر گیر می‌کند سلطان
گفت تو خر نیی چه می‌ترسی
گفت آری ولیک آدمیان
می‌ندانند و فرق می‌نکنند
خر و روباه شان بود یکسان
زان همی ترسم ای برادر من
که چو خر برنهندمان پالان
خر ز روباه می‌بنشناسند
اینت کون خران و بی‌خبران
حالا بگو ببینم چه نوع سیگاری دوست داری ؟

کارشان تمام است 
با نوعی شادی کودکانه میگوید : آقا ! اینها دیگر کارشان تمام است. دیگر رفتنی شده اند
می پرسم : کی ها ؟
میگوید : آخوند ها آقا ! آخوند ها دیگر رفتنی شده اند
میگویم : از کجا میدانی ؟
میگوید : آقای ترامپ ! آقای ترامپ جاروشان خواهد زد .کارشان دیگر تمام است
به ساده دلی و خوش خیالی کودکانه اش میخندم ویادم میآید وقتی آقای بوش به عراق لشکر کشی کرده بود ایرانی ها اسمش را گذاشته بودند امام زمان
انگار از اما م زمان هم کاری ساخته نبود 

۱۷ آذر ۱۳۹۵

تاکه احمق باقی است اندر جهان ....

مردم دنیا دو گروه اند :
آنها که این دارند و عقل ندارند
آنها که عقل دارند و دین ندارند

"ابوالعلاء معری - فیلسوف نا بینای عرب"

* مرکز تحقیقات دانشگاه جرج تاون امریکا میگوید  کلیساها و مراکز مذهبی این کشور در سال گذشته  یک تریلیون و دویست میلیارد دلار در آمد داشته اند  . یعنی اینکه  در آمدشان از کل در آمد تمامی شرکت ها و سازمان های عظیم دیجیتالی دنیا بیشتر است !
ما وقتی این خبر را خواندیم کم مانده بود دور از جان شما سکته ناقص بفرماییم و دچار مرگ مفاجات بشویم ؛ رفتیم نشستیم پای کامپیوترمان ببینیم این یک تریلیون و دویست میلیارد دلار چند تا صفر دارد اما همینطور که با کامپیوترمان لاس خشکه میزدیم خبر دیگری توجه مان را جلب کرد که حیف مان میآید برای تان تعریفش نکنیم .
یک آقای محترمی رفته است از کلیسای کاتولیک شکایت کرده است و میگوید : کلیسا باید دهها هزار دلار پولی را که طی سالها از او گرفته است پس بدهد .
این آقای محترم در ادعا نامه ای که به دادگاه تسلیم کرده نوشته است : من از روزی که دست چپ و راستم را شناخته ام هر یکشنبه به کلیسا رفته و به موعظه ها و وعده وعید های کشیش ها و اسقف ها و کاردینال ها گوش داده ام و همراه صد ها نفر دیگر دعا کرده ام و هر بار هم ده بیست سی دلاری سلفیده ام بلکه حضرت باریتعالی گوشه چشمی بما عنایت بفرماید و از این حصیر بودن و ممد نصیر بودن خلاص مان کند  و به نان و نوایی برسیم . اما در این چهل و چند سال نه تنها گشایشی در زندگی مان ایجاد نشده بلکه هر روز مفلوک تر و فقیر تر و فلکزده تر و بیچاره تر شده ایم .
او میگوید : اگر پولی را که در این چهل و چند سال به جیب کلیسا ریخته ام  پس انداز کرده بودم حالا می توانستم صاحب ملک و املاک و پول و پله و کیا بیا باشم و در این آخر عمری نان سواره نباشد و من پیاده !
دیگر اینکه : آخر این چه خدایی است که تا خایه مبارکش را نمالی و هر یکشنبه چند ده دلاری رشوه ندهی به حرفها و دعاها و ناله ها و ندبه هایت گوش نمیدهد و ؟ آخر این چه خدای رشوه خواری است که حق البوقش را میگیرد اما دردی از هزار و یک درد بی درمان بشر را درمان نمیکند ؟
ما وقتی حرفهای این بنده خدای ساده دل زیان دیده را خواندیم بیاد حرف های آن نویسنده آفریقایی افتادیم که میگوید :
ما صاحب مملکت خودمان بودیم تا اینکه سر و کله کشیش ها و مبلغان مذهبی پیدا شد . آنها بما گفتند : چشم هایتان را ببندید و دعا کنید . ما هم چشم هایمان را بستیم و دعا کردیم اما وقتی چشم هایمان را باز کردیم دیدیم آنها شده اند صاحب مملکت و ما شده ایم صاحب کتاب مقدس !!
مولاناست گویا که میفرماید :
تا که احمق باقی است اندر جهان
مرد مفلس کی شود محتاج نان ؟

۱۵ آذر ۱۳۹۵


خاطرات سبز .....خاطرات زيتونی ....
******
نسل من  وقتی به پشت سرش نگاه ميکند ؛ وقتی ياد ها و ياد بود های سالهای گذشته را ميکاود ؛  در پس پشت ياد های دور و دير ؛ چند نام را می بيند که در ذهن و ضميرش با ياد ها و ياد مانده ها و خاطره هايش عجين شده است . نام هايی چون :
مرضيه ؛ دلکش ؛ بنان ؛ شهیدی ؛ محمودی خوانساری ؛ گلپايگانی ؛ الهه ؛ پوران ؛ سیما بینا ؛ عهديه و.....
ياد آوری اين نام ها ؛ نام های ديگری را در ذهن و ضميرت می نشاند :
پرويز ياحقی ؛ حبيب الله بديعی ؛ استاد بهاری ؛ حسين تهرانی ؛ ورزنده ؛کسايی ؛ پايور ؛ مجيد وفا دار ؛ همايون خرم ؛ انوشيروان روحانی ؛ جليل شهناز ؛ تجويدی ؛ بهمن آزادی  و    .....
اما در عرصه ادبيات آهنگين - يا همان ترانه سرايی -  ما نام های معدودی داريم که در گذر زمان در اين چند دهه گذشته چون آذرخشی در آسمان ادبيات آهنگين ايران درخشيده اند و چنان است که گويی موسيقی شصت سال گذشته ما ؛ با نام آنها گره خورده است . نام هايی چون :
رهی معيری ؛ معينی کرمانشاهی ؛ نواب صفا ؛ بيژن ترقی ؛ تورج نگهبان  و اين اواخر شهيار قنبری و ایرج جنتی عطایی .......
در اين سی و چند سالی که گذشت  و اين آوار ويرانگری که بر سر مان فرود آمد و نام انقلاب اسلامی گرفت ؛ موسيقی ايرانی يکی از نخستين قربانيان اين فاجعه تاريخی بود و لاجرم  نسل بعد از ما - بر خلاف نسل من - وقتی به پشت سرش نگاه ميکند  و وقتی در زوايای ذهن و ضميرش به کند و کاو می پردازد ؛ ياد و خاطره ای جز مرگ و شکنجه و زندان و بيداد پيدا نمی کند .
من ؛ خاطرات و ياد بود های نسل خودم را که در ذهن و ضميرمان باقی مانده " خاطرات سبز " نام گذاشته ام  چرا که در اين خاطرات  از آوارگی ؛ بیخانمانی ؛ بی حرمتی به ارزش های انسانی ؛ فرهنگ کشی و فرهنگ ستیزی ؛ جنگ و دروغ و یاوه  و وقاحت و حیوانیت نشان و نشانه ای نيست ؛ اما خاطرات نسل بعد از من را " خاطرات زيتونی " مينامم  ؛ نه به اين سبب که به رنگ زيتون است  بلکه طعم زيتون دارد ؛ يعنی : تلخ
نسل بعد از ما ؛ براستی نسل بيچاره ای است ؛ خاطراتش که به طعم تلخ زيتون است ؛ ياد مانده هايش هم - البته اگر ياد مانده ای داشته باشد - لابد موسيقار لس آنجلسی است که آدمی با شنيدن آنها از اينکه ايرانی است و به زبان پارسی سخن ميگويد از خودش شرمسار ميشود .
غرض اینکه پریشب شاهد اجرای آهنگی بودم که موسیقیدان بر جسته و بی ادعای نسل ما - بهمن آزادی - بر شعر زیبایی از سیمین بهبهانی ساخته بود و هنرمند بی ادعای دیگری - جمشید زرین قلم  - آنرا با صدای مخملین خود میخواند . 
من با شنیدن این آهنگ با خودم گفتم : اگر آوار ویرانگر آن انقلاب بر ما و بر فرهنگ ما نازل نشده بود و اگر بجای یک موسیقی پویا و جانداری که بر خروشد و به شکرخند دست افشاند و پروا نکند بر دریدن پرده های پندار  ؛  از زمین و آسمان ما گم کرده راهان و خشت بر آب زدگان و ستاره های بی همتای موسیقی تهوع آور لس آنجلسی فرو نمیبارید ما میبایست چنین موسیقی حیاتبخشی را برای نسل های بعد به یادگار میگذاشتیم و نقبی از این پوچی و مرگیدن و مدایح مرگ و دام دام دریم هایی که از آن آزار جان می رسد  ؛ به یک موسیقی پرمایه وشادی گر میزدیم    - که سازش بود خوشی و زخمه اش از نوش و نیشخند -   اما چه می توان کرد که متاسفانه زمانه ما زمانه کوتوله هاست و در این چهل سالی که بسرعت برق و باد گذشت کوتوله ها در همه عرصه های فرهنگی و سیاسی و علمی و ادبی و اجتماعی میدان دار بوده اند و هنرمند واقعی بقول مولانا  همچنان سر در گلیم ...