دنبال کننده ها

۹ آبان ۱۳۹۵

انسان طراز نوین .....

بهوش باش که سر بر سر زبان ندهی
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد .

جوان بودیم . خیلی جوان بودیم . کله مان هم بوی قورمه سبزی میداد .هنوز سیلی روزگار را نخورده بودیم . انبان خالی خودمان را بر دوش داشتیم و هنوز داغ زمانه بر پیشانی مان نخورده بود . رفته بودیم سویس درس بخوانیم . میخواستیم سری توی سرها در بیاوریم و برای خودمان کسی بشویم .
گهگاه آن شعر مسعود سعد سلمان را زمزمه میکردیم که :
اگر سپهر بگردد ز حال خود ؛ تو مگرد
 زمانه با تو  نسازد تو با زمانه بساز

آقای میلانی هم اتاق مان بود . خوابگاه مان بر بلندای تپه ای بود . چشم انداز مان هم کوه وسبزه و سبزی و پاکیزگی . همه جا از تمیزی برق میزد . توالت های عمومی اش از توالت هتل های پنج ستاره تمیز تر بود .
آقای میلانی یکی دو سالی از ما مسن تر بود . شاید هم چهار پنج سالی . نمیدانم .  بجای درس خواندن همه فکر و ذکرش این بود که حکومت شاه را سر نگون بکند و حکومتی به سبک و سیاق آقای استالین در ایران بپا کند . چهار تا کتاب خوانده بود و مدام مثل والده گلبدن خانوم برای مان از ماتریالیسم دیالکتیک و انسان طراز نوین و دیکتاتوری پرولتاریا و نمیدانم خلق و طبقه کارگر و امپریالیسم جهانی سخنرانی میفرمود . از آن گوشت گاو میش ها بود که با هیچ الویی پخته نمیشود .
ما اگرچه از حرف هایش سر در نمیآوردیم اما عینهو بز اخفش ریش مان را تکان میدادیم و بله بله میگفتیم و می ترسیدیم نکند ما را به اتهام داشتن خصلت های بورژوایی از خوابگاه مان بیرون بیندازد و توی آن دیار غریب عینهو زینب زیادی آواره و بیخانمان بشویم . بعد ها فهمیدیم که این رفیق نازنین مان از قلیان چاق کردن فقط پف نم زدنش را بلد است !
چند گاهی با همین آقای میلانی هم اتاق و همکلام و همنشین بودیم . بعدش با مختصری خنده قبا سوختگی  قید درس و مشق و دانشگاه را زدیم و خواستیم بر گردیم ایران .
قبل از اینکه به ایران برگردیم با خودمان گفتیم که شغال ترسو انگور سیر نمی خورد . چطور است برویم بلغارستان ببینیم این انسان طراز نوین چگونه انسانی است که از قدیم گفته اند : بسیار سفر باید تا پخته شود خامی .
آقا ! چشم تان روز بد نبیند . همینکه پای مان را توی مرز بلغارستان گذاشتیم دیدیم خدای من !باید به پاسبان و دربان و نگهبان و مامور  مرزبانی و دالاندار و سپور و گارسن و خانباجی  و ننه سلیمه و نمیدانم ریز و درشت و خرد و کلان رشوه بدهیم و گرنه کارمان زار خواهد بود .
رسیدیم به صوفیه - یا بقول فرنگی ها به سوفیا -  پاییز بود و هوا رو به سردی میرفت .رفتیم به یکی از هتل های معروف آنجا .گفتیم : آقا ! قربان شکل ماه تان . یک اتاق میخواستیم .  سه چهار روزی میخواهیم در سوفیا بمانیم و دیدنی ها را ببینیم .
آقایی که مسئول پذیرش مسافران بود نگاهی به سر تا پای مان انداخت و با یک انگلیسی دست و پا شکسته ای فرمود که : اتاق خالی نداریم .
ما نگاهی به سر سرای هتل انداختیم و و دیدیم پرنده پر نمیزند . گفتیم : آقا جان ! هتل تان که ماشاءالله هزار ماشاءالله ده دوازده طبقه است ؛ حالا هم که فصل جهانگردی و اینحرفها نیست ؛ چطور اتاق خالی ندارید ؟
گفت : اتاق خالی نداریم آقا !
ما هم ساک دستی مان را بر داشتیم که از هتل خارج بشویم و برویم سر پناهی برای خودمان پیدا کنیم . دم در یک آقای دیگری خودش را بما رساند و با زبان بی زبانی و ایماء و اشاره حالی مان کرد که اگر یکی دو دلاری بسلفیم کارمان راه خواهد افتاد .
ما هم یک اسکناس یک دلاری گذاشتیم کف دست ایشان و برگشتیم به محل پذیرش هتل .  همان آقایی که بما گفته بود اتاق خالی ندارد آمد ساک مان را از دست مان گرفت و ما را سوار آسانسور کرد و برد طبقه نمیدانم چندم و یکی از بهترین و شیک ترین اتاق هایش را بما داد و وقتی خواست برود چشمکی بما زد و گفت : اگر زنی ؛ دختری ؛ دوشیزه ای ؛ بانویی ؛ چیزی احتیاج دارید به خود من مراجعه کنید !
ما که کم مانده بود از زور حیرت و نا باوری به سکته ناقص مبتلا بشویم با خودمان گفتیم : عجب ؟  پس همان انسان طراز نوین که صحبتش را میکردند همین است ؟ عجب انسان طراز نوینی ؟
درد سرتان ندهیم ؛ برگشتیم آمدیم ایران که برویم سر کار و زندگی مان . دیدیم یک آقای سپید موی سپید ریش سپید پوشی از راه رسیده است و مدام مثل خاله رو رو از انسان متعالی و اسلام ابوذری و رحمت اسلامی صحبت میکند و میگوید ما نه تنها زندگی شما را از این رو به آنرو خواهیم کرد و نه تنها در عرصه جهانی برای تان آبرو واعتبار کسب می کنیم بلکه شما را آدم خواهیم کرد !
ما بخودمان گفتیم : عجب ؟ پس تا حالا ما آدم نبوده ایم و خودمان نمیدانسته ایم ؟
طولی نکشید که دیدیم خدای من ! عجب کشکی ساییده و عجب آشی برای خودمان پخته ایم . دیدیم هر جا که سری بود فرو رفته به خاک هر جا که خری بوده بر آورده سری .  دیدیم این انسان متعالی اسلامی در کشتن و دریدن و غارت و آدمخواری و دروغ و دغل و مادر قحبگی به ابلیس درس میدهد و عروس مان الحمدالله هیچ عیب و علتی ندارد فقط کور است و کر است و کچل است و مختصری هم سر گیجه دارد .  وچاره ای نیست جز اینکه جان مان را بر داریم و از آن بهشت اسلامی  و آن انسان های متعالی اسلامی اش بگریزیم .  و گریختیم .
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم
که در میانه خارا کنی ز دست رها

آقا ! جناب شاعر میفرماید :
بهوش باش که سر بر سر زبان ندهی
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد
گیله مردی که ما باشیم برای این فرمایشات جناب شاعر تره هم خرد نمیکنیم و حرف دل مان را میزنیم و از فحش و فضیحت این و آن هم باک مان نیست .حالا میخواهید بما فحش بدهید ؟ بفرمایید .
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم .
عزت شما زیاد .

۵ آبان ۱۳۹۵

عرعر شاعرانه

در روزگاراران قدیم یک شاعر کرمانی قصیده بالا بلندی بر وزن قصیده معروف ناصر خسرو " جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند " سروده بود و رفته بود پیش علاء الملک حاکم کرمان تا شعرش را بخواند و به سبک و سیاق آن روزگاران  پاداشی بگیرد
جناب حاکم باشی پس از شنیدن این قصیده بالا بلند ؛ رو به آقای شاعر باشی میکند و میگوید : در عصر ما شعر و شاعری به شعیری نمی خرند .
در همین هنگام خر حاکم باشی شروع به عرعر میکند . آقای حاکم باشی رو به جناب شاعر باشی میکند و میفرماید : آیا شما از لهجه ایشان می فهمید که در قصیده بلند بالای خود چه میگوید ؟
شاعر باشی هم که از دریافت صله و پاداش نا امید شده بود میگوید : بله ! بله !  این خر بیچاره با زبان بی زبانی میگوید : آنها نمی خرند که مثل شما خرند !!

۲۶ مهر ۱۳۹۵

آقای برق ...!

آقای ایسلاویسا پاج کیک در صربستان زندگی میکند . دوستانش نامش را  " بی با " گذاشته اند .
این آقای بی با با همه آدمیان دنیا فرق دارد . فرقش این است که بدن آقای بی با عینهو کارخانه مرحوم مغفور حاج امین الضرب  برق تولید میکند ! آنهم چه برقی !
آقای بی با اگر یک لیوان آب سرد دستش بگیرد میتواند آنرا بمدت یک دقیقه و 37 ثانیه به نود و هفت درجه برساند .
این آقای بی با از هفده سالگی به یک کارخانه متحرک برق تبدیل شده تا آنجایی که اگر یک سیم لخت بیست هزار ولتی را در دست مبارکش بگیرد هیچ اتفاقی نمی افتد اما اگر بنده و جنابعالی دست مان به یک سیم لخت پنجاه ولتی بخورد ممکن است در چشم بهم زدنی دود بشویم و به هوا برویم .
آقای بی با یکدانه سوسیس فرد اعلای آلمانی را میگذارد روی نوک چنگال وشما با چشمان مبارک خودتان خواهید دید که سوسیس در چند ثانیه به جیز و ویز افتاده و بشما چشمک میزند و میگوید بفرمایید میلیم بفرمایید !
آقای بی با اما در زندگی اش با یک مشکل بزرگ روبروست . تابستان که میشود باید شبانه روز یا جلوی کولر یا اینکه توی آب بنشیند و بخوابد  و گرنه ممکن است دود بشود و به هوا برود .
چطور است ما به این آقای بی با بگوییم بیاید به سردخانه فروشگاه مان برق برساند بلکه بتوانیم هم هر ماه یکی دو هزار دلاری صرفه جویی کنیم و  هم تن مان  مدام از  دیدن قبض های کمر شکن برق نلرزد هم اینکه خود جناب بی با به نان و نوایی برسد .
اهالی محترم نیویورک و واشنگتن و کانادا و مناطق خوش آب و هوای شرق امریکا  !هم اگر دل شان خواست میتوانند روی دست ما بلند بشوند و این جناب بی با را بعنوان کرسی اتوماتیک کم خرج که نه تعمیر میخواهد نه هیچ زلم زیمبوی دیگری لازم دارد استخدام بفرمایند و از چاییدن های شبانه روزی نجات پیدا کنند !

۲۲ مهر ۱۳۹۵

نظر کرده حضرت عباس ....

روزی از بازار ( دماوند ) میگذشتم .سیدی را دیدم بلند بالا و چهار شانه .دستاری سبز کوچک به سر بسته ؛ رختی نزدیک به رخت افسران به تن کرده .شمشیری با دسته ی سیمین از کمر آویخته . شلاقی با دسته ی سیمین به دست گرفته ؛ با یک ناز و گردن فرازی از پیش روی ما راه می پیمود .  من به او می نگریستم و دیدم به کسی رسید و از پشت سر شلاق به دوش او زد . آن مرد جست و چون بازگشت و سید را دید خم شد دستش بوسید و پولی را که ندانستم چند تومان بود در آورده به او داد .من دیدم چیستان اندر چیستان است . این سید کیست ؟ چرا او را زد ؟ چرا او بجای پرخاش دست این بوسید ؟ چرا پول در آورده به او داد ؟
مامور عدلیه که پشت سرم میآمد چون دید من در شگفت شده ام ؛جلو آمده گفت : " این آقا نظر کرده حضرت عباس است ؛ اینها آقایانی هستند همه ساله تابستان می آیند و در بیرون شهر چادر میزنند و به مردم شلاق میزنند . هر کسی که از دست ایشان شلاق خورد تا یکسال بلا نخواهد دید "
من به او پاسخی ندادم ولی چندان خشمناک شدم که می خواستم بروم شلاق را از دست آن مردک بگیرم تا بتوانم به سر و رویش بکوبم . با این حال خشم به دادگاه رفتم . پس از نیم ساعت از دور دیدم آن سید با یکی دیگر همچون خودش می آیند و از در عدلیه پا به درون گزاردند .من دانستم که می آیند به من شلاق زنند و پولی بگیرند . این بود همان که نزدیک شدند نهیب زده گفتم : " چه می گویید ؟ "
آنان تکانی به خود دادند و یکی دست برد و از بغلش کاغذی در آورد و داد به من . باز کردم و دیدم با مارک و مهر اداره حکمرانی مازندران است . به کدخدایان سر راه دستورمیدهد که  " چون آقا سید ابراهیم خراسانی نظر کرده حضرت عباس علیه السلام و عازم آن صفحات میباشد ؛ احترام و مساعدت فرو گزاری ننمایید "
در شگفت شدم که چرا این نوشته را به دست سید گدایی داده اند .چون خواندم و سر بلند گردانیدم کاغذ دیگری داد  و دیدم از حکمرانان آمل است . باز دیگری داد . دیدم از وزیر عدلیه ( مشار السلطنه ) است . باز دیگری داد ؛ دیدم از نخست وزیر قوام السلطنه است .همچنان پیاپی کاغذ به دست من میداد .
من به خشم افزوده گفتم :" اینها چیست که به دست من میدهی ؟ "
به ماموران دستور دادم بگیرید اینها را
گفتند : " ما را بگیرند ؟ "
گفتم : " آری ؛ شما را بگیرند "
تا ماموران پیش آیند یکی گریخت ؛ ولی یکی را گرفتند .و گفتم به اتاقی انداخته درش قفل کردند .
کمی نگذشت دیدم نمایندگانی از حکمرانان و از رییس دارایی آمدند و چنین پیام آوردند : "  اینها سادات و صحیح النسب اند . مستجاب الدعوه اند .صلاح نیست از شما آزاری ببینند ؛شما جوانید ؛ از نفرین ایشان بترسید "
هم چنان کسانی از بزرگان دماوند برای میانجیگری آمدند .
گفتم : اینها ولگرد و کلاه بر دارند و من باید آنها را به بازپرسی کشم و کیفر دهم و برای خاموش گردانیدن ایشان دستور دادم او را آوردند برای باز پرسی نشاندند .
پرسش هایی کردیم در این زمینه ک " تو چرا به مردم شلاق میزنی ؟ "  نظر کرده حضرت عباس یعنی چه ؟
نخست گردن کشی می نمود ؛ ولی کم کم نرم شد و این بار به لابه و چاپلوسی پرداخت و چنین پاسخ میداد که اینها از پدران مان رسیده و ما هیچ نمیدانیم چرا شلاق میزنیم . نمیدانیم نظر کرده حضرت عباس چه معنی دارد .
آن روز رهایش کردم که برود فردا بیاید .فردا که آمد  شمشیر و شلاق  را باز دادیم و رسید گرفتیم . از کاغذ هایش نیز برخی را داده و برخی را من نگاه داشتم که اکنون هم در دست من است .
نوشته از او گرفتیم که بی درنگ از پیرامون دماوند بک.چند و دیگر در آنجا به کسی شلاق نزنند ....

نقل از کتاب : زندگی و زمانه احمد کسروی - ویراستاری محمد امینی 

۱۳ مهر ۱۳۹۵

اجزای حکومت الهی

رخش ما را کشته اند این نابرادر ناکسان
تا سر چاه شغادم پیر یابو چون کشد ؟

چند تایی از این گاو گند چاله دهانان و مار خوار اهرمن چهرگان از تبار " زاغ ساران بی آب ورنگ " آمده بودند در یک برنامه تلویزیونی و در ستایش آن ستمکاره پتیاره آدمخوار جمارانی یاوه می بافتند .
زنم پرسید : اینان کیانند ؟ اینان در زمان شاه کجا بودند ؟ اینان آیا ایرانی اند ؟ و اگر ایرانی اند چرا نکبت از سر و روی شان میبارد ؟
گفتم : اینان وزیران و وکیلانی از قبیله پاردم ساییدگان اند واز دانایی و شرم بی بهرگانند که پشه را در هوا نعل میزنند .
پرسید : نام دیگرشان ؟
گفتم : جاهلان . پاتوق داران . لش و لوشان . اجامر . اراذل و اوباشان . لومپنان . باجگیران . نسق گیران . عربده کشان . زور گیران . قداره بندان . تیغ کشان . قمه کشان . چماقداران . و صد البته جاکشان .
اینان اجزای حکومت الهی اند . 

عینک

زنده یاد احمد کسروی در یاد داشت های خود از واژه " آیینک " بجای عینک استفاده کرده است .
جایی خوانده ام که عینک واژه ای عربی نیست بلکه واژه ای ساختگی است که ایرانیان ساخته و پرداخته اند .
در زبان عربی به عینک " نظاره " میگویند - با فتح نون و تشدید ظ -

آیینک واژه ای کهن و بر گرفته از آینه است که کسروی بجای عینک بکار برده است 

۱۲ مهر ۱۳۹۵

الاغ های جهان متحد شوید !!

شبکه خبری سی ان ان میگوید که چین میخواهد همه الاغ های جهان را خریداری کند .
از آنجا که الاغ های چین از یازده میلیون به شش میلیون کاهش یافته است حالا چینی ها نمایندگان ویژه ای به نقاط الاغ پرور جهان فرستاده اند تا  همه خرهای جهان را بصورت نقدی خریداری کنند .
در خبر ها آمده است که اگرچه قیمت الاغ در چند ماه گذشته در همه مناطق الاغ خیز جهان به سه برابر رسیده است اما دو کشور نیجریه و بور کینافاسو فروش الاغ به چین را ممنوع کرده اند .در سال جاری تنها از نیجریه هشتاد هزار الاغ به چین صادر شده است
ما نمیدانیم  آیا نمایندگان دولت چین به الاغ خیز ترین کشور جهان  رفته اند یا نه ؟ اگر نرفته اند ما خدمت شان عرض میکنیم که ما در مملکت مان الحمدالله انواع و اقسام الاغ هایی داریم که در هیچ جای دیگر دنیا  نظیرش پیدا نمیشود .
الاغ اصولگرا داریم
الاغ چپگرا داریم
الاغ ملی مذهبی داریم
الاغ اصلاح طلب داریم
الاغ روضه خوان داریم
الاغ فقیه داریم .
الاغ فیلمساز داریم
الاغ سردار داریم
الاغ هایی داریم که همه شان عارف اند !
همچنین الاغ هایی داریم که صدای عرعرشان گوش فلک را کر کرده است
خدا کند چینی ها همه این الاغ ها را یکجا خریداری بفرمایند تا ملت فلکزده ما نفسی به راحتی بکشد . 

۱۱ مهر ۱۳۹۵

عوام الناس

شیخ محمد حسن شیخ الاسلام ؛ امام مسجدی در شمیران بود .
روزی پس از نماز جماعت  با گروهی از پیروان خود ایستاده بود و به پرسش های شرعی آنان پاسخ میداد .
در آنهنگام گله ای گوسفند از آنجا گذشت و گویا یکی دو تا از گوسفندان نعلین زرد رنگ شیخ را پوست خربزه پنداشته پیرامون پای شیخ گرد آمده و به لیسیدن نعلین آقا پرداختند .
پیروان شیخ روز بعد ندا در دادند که : ای مسلمانان ! چه نشسته اید که ما به چشم خود دیدیم که گوسفندان پای شیخ را بوسیده و عرض حال کردند !
این خبر چون به شیخ حسن شیخ الاسلام رسید منبر و نماز و رخت ملایی را وا نهاد و به ایجاد مدارس و آموزشگاهها پرداخت .
گفته میشود که در طول سالهای 1289 تا 1301 خورشیدی  بیاری این شیخ دستکم 42 دبستان پسرانه و دخترانه در اطراف تهران ساخته شد که کودکان می توانستند به رایگان در آنها تحصیل کنند . 

۹ مهر ۱۳۹۵

زندگی و زمانه ی احمد کسروی

کتاب " زندگی و زمانه ی احمد کسروی " با ویرایش محمد امینی را میخوانم .
این کتاب در هفتادمین سالگرد کشتن مردی که گناهش پرخاش به شریعت بود توسط شرکت کتاب منتشر شده است .
زنده یاد احمد کسروی از انگشت شمار پژوهشگران و نویسندگان سرشناس ایران در سده ی گذشته است که به نوشتن زندگی نامه خود پرداخته است .
یاد مانده های کسروی در دو بخش است . بخش نخست که  " زندگانی من " نام دارد به رویدادهای دوران کودکی و نوجوانی و میانسالی او در تبریز می پردازد  و بخش دوم دوران دهساله کار کسروی را در دادگستری در بر میگیرد .
کسروی نوجوانی شانزده ساله بود که نخستین مجلس مشروطه گشایش یافت و هنوز به هیجده سالگی نرسیده بود که محمد علیشاه ؛ نخستین مجلس مشروطه را به توپ بست وگروهی از آزادیخواهان را کشت و گروه بیشتری را به زندان و تبعید فرستاد .
سالهای هیجده - نوزده سالگی کسروی با جنگ خونین و ویرانگر میان هواداران مشروعه و محمد علیشاه از یکسو ؛ . آزادیخواهان تبریز از دیگر سو ؛ همزمان شد . پس از آن کسروی شاهد تبهکاری روس ها در تبریز بود و سپس در کانون چالش دموکرات ها به رهبری خیابانی ؛ آمدن عثمانی ها به تبریز و سپس شورش خیابانی نشسته بود .
محمد امینی در مقدمه ای که بر این کتاب نوشته کسروی را آمیزه ای از چهار انسان در یک پیکر میداند .
کسروی پژوهشگر
کسروی زبان شناس
کسروی حقوقدان
و کسروی نظریه پرداز و مصلح اجتماعی
ویژگی تاریخی کسروی در این است که در آن زندگی کوتاه ؛ در هر یک از آن چهار چهره ؛ به بلندای آن جایگاه رسیدو کاری کرد که پیامد آن تا به امروز در برابر ماست .
از محمد امینی پیش از این کتاب های ارزشمندی همچون " سوداگری با تاریخ " " شیعه گری " را خوانده ایم .
دوستانی که مایل به خواندن این کتاب هستند می توانند با شرکت کتاب تماس بگیرند :
310-477-7477

۷ مهر ۱۳۹۵

حاج آقا خر ....


حضرت سعدی - یا بقول بعضی ها سعدی علیه الرحمه - در باب هفتم گلستان میفرماید :
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
آقا ! ما با این فرمایش جناب سعدی مخالفیم . این جناب خری که به مکه معظمه تشریف فرما شده و سر و مرو گنده برگشته است اسمش دیگر خر نیست بلکه باید صدایش کنیم حاج آقا خر ! خلاف عرض میکنم ؟
جناب سعدی جای دیگری میفرمایند : عالم بی عمل درخت بی ثمر است . ما با  این فرموده جناب سعدی هم مخالفیم . میفرمایید چطور ؟ حالا خدمت تان عرض میکنیم
مگر سرو و چنار و بید ؛  بار و بری دارند ؟ مگر نمی توان در هرم جانسوز تابستان در سایه سار بیدی غنود و برای خود دلی دلی خواند ؟ بار و بر از این بهتر ؟
این آقای سعدی  هم نفسش از جای گرم میآمده ها !!