دنبال کننده ها

۱۰ فروردین ۱۳۹۱

حاجى چاخان ...!

بمن مى گويد : ميدونى آقا ! وقتى شاه رو تخت قدرت بود ، هفته اى سه - چهار شبش رو ما با هم ميگذرونديم ! ما با هم خيلى رفيق بوديم ! بابام هم با رضا شاه خيلى رفيق بود ، من و شاه سابق با هم خيلى نزديك بوديم ، اصلا چك و بوك مون با هم يكي بود !
اگه يه مشكلى براش پيش ميومد ، من اولين كسي بودم كه باهام درد دل ميكرد ! او يه شاه بود و مام يه بچه حاجى ! بابام با رضا شاه خيلى ندار بود . اصلا بابام بود كه رضا شاه رو به تخت شاهى نشوند !! ميدونى آقا ! خونواده ى ما يه خونواده ى ريشه داره . چند تا بيمارستان تو ايران ساختيم . كلى يتيمخونه تو اون مملكت درست كرديم . ...... وقتيكه انقلاب شد ، يه روز شاه بمن گفت : حاجى ! يه كارى بكن ! خيلى اوضاع داره قاراشميش ميشه ! بدادم برس !! . من رفتم پاريس پيش خمينى . با هواپيماى اختصاصى شاه رفتم . اما منو راه ندادن ! اگه خمينى منو پذيرفته بود اصلا جلوى انقلاب منقلاب رو مى گرفتم ! اما اون سيد خدا ، خيلى كله شق و يه دنده بود ! . هم شاه رو بيچاره كرد هم خودشو !!! نميدونى آقا چه روزگارى ما داشتيم !؟
ساكت و مات به حرف هايش گوش ميدهم . به خودم مى گويم : خدايا ، من آمدم اينجا لپه و پياز بخرم ، افتادم گير حاجى چاخان !!. نگاهى به شكل و شمايلش مى اندازم و مى بينم بيشتر به اين حاجى بازاري هاي سبزه ميدان شباهت دارد تا يك بچه حاجى رفيق شاه !!از حرف زدنش هم معلوم است كه سواد درست حسابيى هم ندارد . لبا سش به تنش گريه مى كند ...... سيگارى آتش مى زند و سيگارى هم به من تعارف مى كند و ميگويد : ميدونى ديشب چه اتفاقى افتاد ؟ ديشب نشسته بودم سر سفره ى شام ، يكهو تيليفون مون زنگ زد ، پسرم گوشى رو ور داشت . گفت بابا بيا حاجى آقا هستن ! رفتم پاى تيليفون . ديدم حاجى آقاست .
مى پرسم : كدوم حاجى آقا ؟
مى گويد : حاجى آقاى خودمون ديگه ! حاجى على آقا ديگه ! آ سيد على آقا خامنه اى رو ميگم ديگه ! . آره خودش بود . يه نيم ساعتى با هم درد دل كرديم . خيلى دلش از اوضاع پر بود ! بمن گفت : حاجى بدادم برس ! اوضاع خيلى قرو قاتيه !! اگه بدادم نرسى مى ترسم دوباره يه انقلاب بشه ها !!!
مى پرسم : خب ، تو چه گفتى ؟
مى گويد : هيچى بابا ! بهش گفتم : آسيد على آقا ! حالا تيليفون ميكنن ؟ حالا كه ديگه خيلى ديره !!!

خواجه اى ، غلام خود را به بازار فرستاد كه انگور و انار و انجير و خرما بيارد . غلام برفت و بعد از مدتى مديد كه خواجه انتظار بسيار كشيد همين انگور تنها آورد .
خواجه ، غلام را به شدت مجازات كرد و گفت : چون تو را به يك كار فرستم ، بايد كه " چندين " كار بسازى و زود بيايي ، و اكنون كه به چند ين كارت فرستاده ام پس از مدتى باز آمده اى و همين يك كار را ساخته اى ؟
بعد از آن ، به چند روز ، خواجه بيمار شد . غلام را گفت : برو ، طبيبى بر سر من آ ر .
غلام رفت و زود باز آمد ، و چندين كس همراه آورد !
خواجه گفت : اين جمع كثير چه كسانند ؟
گفت : اى خواجه ! در آن روز كه مرا مجازات كردى ، فرمودى كه چون ترا يك كار فرمايم ، بايد كه چندين كار بسازى و زود باز آيي ! اكنون رفته ام و طبيبى آورده ام كه ترا علاج كند ، و مطربى آورده ام كه اگر صحت يابى براى تو ترانه سازد و نغمه پردازد ! ، و غسالى آورده ام كه اگر بميرى تو را بشويد ! و نوحه گرى آورده ام كه در تعزيت تو نوحه كند ! و موذنى آورده ام كه نماز جنازه كند ! . و حفارى آورده ام كه گور تو بكند ! و حافظ قرآنى آورده ام كه بر سر گورت ختمى كند ! . و اينهمه كار به يكباراز براى تو ساخته ام ...!!!

از کتاب " لطایف الطوایف "

۸ فروردین ۱۳۹۱

اهل كتا ب .....


دوستى ميگفت :
در پا ريس ميخوا ستم با كسى در كا رى و تجا رتى شريك بشوم . من چون زبا ن فرا نسه ميدانستم و او زبا ن نمى دا نست ، قرا ر شد كه پول از او با شد و امور حل و فصل كا ر ها با من .
اين آ قا ى شريك ، قرا ر گذ ا شت به منزل من بيا يد و در مورد نحوه ى شروع كا ر صحبت كنيم .

روز موعود ، خودم را آ ما ده كردم . ايشا ن آمد . از در وا رد شد . نگا هى به دور اتا ق من اند ا خت . و بلا فا صله
خدا حا فظى كرد . در را بست و رفت !
دنبا ل او دويدم . گفتم : عوضى نيا مده اى . درست آمده اى . خودم هستم . چرا رفتى ؟ چى شد ؟؟
گفت : ببين ! من و تو ، آب ما ن به يك جو نمى رود .
گفتم : چرا ؟ آخه ما هنوز حرفى نزده ايم .
گفت : نه ! همين كتا ب ها كه در اتا ق شما ديدم كا فى است . شما اهل كتا ب هستيد ، اين خود نشا ن ميدهد كه شما كا سب
و تا جر خوبى نخوا هى بود !
و شر ا كت ما سر نگرفت ....

- با دوست امريكا يى ام و همسرش ، به يك نما يشگا ه اتومبيل ميرويم تا اتو مبيلى بخريم .
صا حب نما يشگا ه ، از آ ن امريكا يى ها ى دبش كله خرى است كه خيا ل ميكند آ قایان جمهوری خواهان - از جمله آقای بوش _پيامبرانی هستند كه از آسما ن نزول اجلا ل فرموده اند تا نسل هر چه تروريست و كمونيست را از روى زمين بر دا رند !!
پيرا هن سفيدى به تن دا رد كه پرچم امريكا بر آن نقش بسته است .
همسر دوستم ، با ايما و اشا ره حا لى ام ميكند كه يا رو از آ ن فا شيست ها ى كله خر امريكا يى است .
ما ميرويم چك و چا نه ها يما ن را ميزنيم و يك اتومبيل خريدا رى ميكنيم . اما تا كا ر كا غذ با زى ها يش تما م بشود نيم سا عتى وقت دا ريم .
ميرويم روى مبل ها ى شيك نما يشگا ه ولو مى شويم و با صد ا ى بلند به بوش و شركا و همه جمهوری خواهان ، بد و بيرا ه مى گوييم .
صا حب نما يشگا ه ، چند با ر از جلوى ما رد ميشود و چنا ن نگا هما ن ميكند كه انگا ر ما پسر عمو ها ى مرحوم صدا م حسين هستيم !! اما دندا ن روى جگر ميگذا رد و لام تا كا م حرف نمى زند .
لا بد مى ترسد كه اگر دو كلا م جلوى ما ن در بيا يد ، ما معا مله ما ن را بهم بزنيم و آقا يك نقره دا غ حسا بى بشود .
يا دتا ن مى آيد ما يك ضرب المثل قديمى داشتيم كه ميگفت : اگر پول دا شته با شى مى توا نى روى سبيل شا ه نقا ره بزنى ؟؟
جا ى تا ن خا لى ، نميدا نيد ما روى سبيل اين آ قا ى فا شيست امريكا يى چه نقا ره اى زديم !!!
آقاى حجت الاسلام و بيمارى آرتورز ....!!!


آقاى حسين آقا ، شنگول و منگ و خراب ، توى ايستگاه متروى تهران ، روى نيمكت نشسته بود و براى خودش روزنامه مى خواند .
يك آقاى حجت الاسلامى از راه رسيد و آمد كنار حسين آقا ، روى نيمكت نشست .
حسين آقا ، آهسته ، سرش را بلند كرد و سلامى به آقا گفت وپرسيد :
-- ببخشيد حاج آقا ! شما ميدانيد چه كسانى به بيمارى " آرتورز " مبتلا مى شوند ؟؟
آقاى حجت الاسلام ، تاملى كرد و سرى جنباند و گفت : آدم هاى لا ابالى . آدم هاى پست . آدم هاى الكلى . آدم هايى كه با روسپى ها مى خوابند . آدم هاى وافورى . آدم هاى بى ايمان . آدم هايى كه دين ندارند . آدم هايى كه مايه ى ننگ ديگران اند ....
حسين آقا ، سرى به نشانه ى تاييد تكان داد و دوباره سرش را كرد توى روزنامه اش .
آقاى حجت الاسلام ، چند لحظه اى رفت توى فكر و بعدش با خودش گفت : عجب حرفى زدم ها ؟؟!! نكند دل اين مرد بيچاره را شكسته باشم ؟؟بنا بر اين رو به حسين آقا كرد و گفت :
-- برادر ! من منظور بدى نداشتم ها !! اميدوارم از من دل چركين نشده باشى ! حالا ميشود به من بگويى چند وقت است كه شما به بيمارى " آرتورز " مبتلا هستيد ؟؟
حسين آقا لبخندى زد و گفت :
-- من به اين بيمارى مبتلا نيستم حاج آقا ! اينجا ، توى روزنامه ، خواندم كه " امام خامنه اى رهبر معظم انقلاب "به بيمارى " آرتورز " مبتلاست !!!

۷ فروردین ۱۳۹۱


برنج امريكايي ...

امريكايي ها ، مدتى است كه به ژاپنى ها فشار آورده اند تا برنج امريكايي بخرند . ظاهرا بهانه شان هم اين است كه مى خواهند تعادلى بين صادرات و واردات شان بوجود بياورند .
ژاپنى ها ، هوارشان در آمده است كه : اى آقايان ! ما ژاپنى ها اصلا نمى توانيم برنج امريكايي بخوريم !
امريكايي ها مى گويند: بخوريد ، عادت مى كنيد !!
دست آخر ، برنجكاران ژاپنى رفته اند جلوى كنگره ى ملى شان در شهر توكيو داد و هوار و تظاهرات و هياهو راه انداخته اند كه : آقا ! ما اصلا برنج امريكايي نمى خوريم !
امريكايي ها مى گويند : بخوريد ، عادت مى كنيد !!
ژاپنى ها چون ديده اند با داد و هياهو كارى از پيش نمى رود ، به يك حربه ى قديمى متوسل شده اند و مى گويند : دين ما خوردن برنج امريكايي را حرام كرده است !!
حالا امريكايي ها سرگرم مطالعه هستند تا ببينند آيا " دين " شان ، خريدن ماشين هاى ژاپنى را حرام كرده است يا نه !!
براى مردن ، بايد يك عمر صبر كرد !!

پرويز شاپور ، طنز پرداز بزرگ ايرانى ميگويد : براى مردن ، بايد يك عمر صبر كرد !
اما من معتقدم كه : براى زنده ماندن ، يك عمر بايد خنديد ..
حالا براى اينكه عمرتان زياد شود به اين حديث نبوى ! توجه بفرماييد :
پيامبر ( ص ) ميگفت : هر گاه آدمى به آبريزگاه رود ، و " بسم الله " به زبان آرد ، اين سخن ، شرمگاه وى را از ديد جن ها و جنيان در امان نگهدارد !
على - كه خدايش خشنود باد - روايت كرده است : هرگاه آدمى به آبريزگاه شود و شرمگاه خويش مكشوف دارد ، جن ها و شيطان ها بدان نگرند ! و بسا كه وى را آزار رسانند و زيان زنند ! حال اگر " بسم الله " گويد ، پروردگار بين وى و جن ها پرده اى نهد ، تا به بركت " بسم الله " وى را آزار نرسانند !!!
بنا بر اين ، يادتان باشد وقتى به آبريزگاه ميرويد ، " بسم الله " يادتان نرود زيرا در غير اينصورت ممكن است جن ها و شياطين ، هر چه نا بدترتان را پاره كنند !!
بقول مولانا :
اى خرى ، كاين خر زتو باور كند
خويشتن بهر تو كور و كر كند
خويش را از رهروان كمتر شمر
تو رفيق رهزنانى ، گه مخور !!
ديوان بلخ.....


مسافرى در شهر بلخ ، جماعتى را ديد كه مردى زنده را در تابوت انداخته به سوى گورستان مى برند !! وآن بيچاره فرياد مى زند وخدا و رسول را شفيع ميآورد كه :
اى خلايق ! من زنده و سالمم . چگونه مى خواهيد زنده اى را به خاك بسپاريد ؟!!
گاه فرياد ميزد و گاه اشك ريزان التماس ميكرد ، اما ملايانى چند ، كه از پس تابوت روان بودند بى توجه به ناله ها و فرياد ها و استغاثه هاى او به مردم مى گفتند :
-- ملعون دروغ مى گويد !. مرده است !! .
مسافر ، حيرت زده ، حال و حكايت را پرسيد . گفتند :
-- اين مرد فاسق و فاجرى است بسيار ثروتمند و بدون وارث ، چندى پيش كه به سفر رفته بود چهار شاهد عادل خدا شناس در محضر قاضى بزرگ شهادت دادند كه مرده است و قاضى نيز به مرگ او حكم كرد و يكى از مقدسين شهر زنش را گرفت و اموالش را تصاحب كرد !!. اكنون ، ملعون بازگشته ، ادعاى حيات مى كند ! حال آنكه ادعاى مردى فاسق در برابر شهادت چهار نفر عادل خداشناس مسموع و مقبول نيست !! . اين است كه به حكم قاضى به گورستانش مى برند چرا كه دفن ميت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جايز نيست !!! .
........" از داستان هاى عاميانه "

2
آگهى استخدام ...

وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى ، بمنظور تحقق جامعه مدنى ، تخصص هاى مشروحه ذيل را ، با حقوق و مزاياى مكفى ، به همكارى دعوت مى نمايد :
1-- متخصص بيهوشى
داوطلبان بايد حد اقل داراى درجه فوق ليسانس در رشته چماقدارى باشند ، كسانى كه داراى ده سال تجربه مفيد در بيهوش كردن دگر انديشان و انتقال آنان به خانه هاى امن ونيز كسب اقارير لازم باشند، ارجحيت خواهند داشت .

2 -- كابوى اسلامى
فوق ليسانس طناب دارى از مدرسه عالى طناب دارى ، با حد اقل دوازده سال تجربه مفيد و عملى در ربودن و خفه كردن فعالين سياسى و نويسندگان و عناصر ضد انقلاب .
تبصره : داشتن سوابق چاقو كشى و التزام عملى به ولايت فقيه براى كليه داوطلبان الزامى است
واجدين شرايط مى توانند در خواست خود را بانضمام مدارك لازم و چهار قطعه عكس ريش دار ، به واحد امور ادارى و استخدامى وزارت اطلاعات ، ارسال دارند . سر پرست واحد امور ادارى و استخدامى : الاحقر : سيد چنگيز

۵ فروردین ۱۳۹۱

حه اصلی | متفرقه | اسب حضرت صاحب الزمان!

اسب حضرت صاحب الزمان!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

http://www.gilehmard.com

آقا ! از خدا که پنهان نيست؛ از شما چه پنهان؛ ما توی تمام عمرمان سوار اسب نشده ايم !!اصلا نميدانيم چرا از اين حيوان زبان بسته می ترسيم.

ميگويند اسب حيوان نجيبی است؛ ما هم اقرار می کنيم که اسب حيوان نجيبی است ؛ اما ؛ بينی و بين الله؛ ما تا امروز سوار اسب نشده ايم و نميدانيم اسب سواری چه لذتی دارد.

ما يک رفيقی داريم که توی مزرعه اش هفت هشت تا اسب دارد. گاهگداری به ديدنش ميرويم. می بينيم دارد توی مزرعه اش اسب سواری ميکند. خودش ميگويد دارم اسبم را تعليم ميدهم. ما را که می بيند پياده می شود و افسار اسیش را به دست ما ميدهد و ميگويد : بفرماييد!! سوار بشويد!!

ما افسار را بر ميگردانيم و با لکنت زبان ميگوييم: خير قربان! ما اهل اينجور بی ناموسی ها نيستيم!!

ما اگر چه توی عمرمان سوار هيچ اسبی و الاغی و ماديانی و قاطری نشده ايم؛ اما اگر خدا بخواهد همين امروز فردا ميخواهيم يکدانه اسب بخريم!!

لابد خواهيد گفت اسب برای چه ؟؟شما که اهل اينجور بی ناموسی ها نيستيد!!

خدمت با سعادت تان عرض کنيم که: ما؛ امروز؛ يک کمی ناخوش بوديم. نميدانيم چه مرگ مان شده بود که تمام شب دک و دنده مان درد ميکرد. تا صبح نتوانستيم بخوابيم. دور از جان شما سرما خورده بوديم.

صبح آمديم سر کار مان و ديديم نای راه رفتن نداريم . عينهو مرغ بال و پر شکسته شده بوديم.

نشستيم گوشه ای و کتابی ور داشتيم و خودمان را مشغول کرديم.

آقا ! جای تان خالی ! کلی مشعوف شديم ! اصلا بيماری مان يادمان رفت. انگار نه انگار ديشب تا صبح ؛ توی رختخواب مان مثل کنيز مرحوم حاج ملا باقر؛ نک و نال ميکرده ايم و از درد بخودمان می پيچيده ايم!!

سه چهار صفحه از اين کتاب را که خوانديم؛ همه امراض قديم و جديد مان دود شد و بهوا پريد !!اصلا آقا ! شنگول و سر حال و تر دماغ شديم.

حيف است که شما چنين کتابی را نخوانيد. عمر تان فناست آقا !!حتما اين کتاب را بخوانيد . ميدانيد کدام کتاب را ميگوييم؟؟

حليه المتقين را آقا!! کتاب گرانقدری است؛ هزار مرتبه از شاهنامه فردوسی ارج و بهايش بيشتر است!!

شاهنامه فردوسی سر و ته اش؛ داستان جنگ و بزن و بکش است آقا! اما اين کتاب حليه المتقين؛ داروی همه درد هاست آقا!! مخصوصا داروی همه درد های شيعيان مرتضی علی است آقا!!

ببخشيد که حاشيه رفتيم. داشتيم داستان اسب خريدن مان را ميگفتيم که يکهو پريديم توی عالم ناسوت ...

آقا ! ما توی اين عمر کوتاه مان؛ هزار جور گناه و معصيت کرده ايم. دروغ گفته ايم . کلک زده ايم. سر مردم شيره ماليده ايم. کلی از آن زهر ماری های ام الخبائث خورده ايم. شب های تاسوعا و عاشورا؛ بجای آنکه برويم سينه بزنيم و قمه بزنيم و برای اسيری زينب و ناکامی قاسم گريه بکنيم؛ رفته ايم الواتی!!

خلاصه اينکه يک پرونده پر و پيمان برای خودمان ساخته ايم که اگر همين فردا پس فردا کپه مرگ مان را بگذاريم ؛ نميدانيم چطور بايد جواب نکير و منکر را بدهيم.

ميدانيم که کنده نيمسوز آتشين توی ما تحت ما خواهند چپاند.

ميدانيم که از روی پل صراط ؛ يکراست به قعر جهنم پرتاب مان خواهند کرد.

ميدانيم که قير مذاب توی حلقوم مان خواهند ريخت!!

خيلی چيز های ديگر را هم ميدانيم . اما تا همين امروز نميدانستيم که چطوری ميتوانيم از زير بار اينهمه گناه صغيره و کبيره شانه خالی کنيم و سر حضرت باريتعالی کلاه بگذاريم.

حالا که کتاب مستطاب حليه المتقين را که خوانده ايم فهميده ايم که اگر يکدانه اسب بخريم و توی خانه مان نگهداريم تا بهنگام ظهور آقا امام زمان ؛ در رکاب ايشان شمشير بزنيم و کفار را به درک اسفل السافلين بفرستيم؛ روزی سه تا از گناهان کبيره مان بخشيده خواهد شد. گناهان صغيره اش را خودمان يک جوری – با من بميرم تو بميری - با حضرت باريتعالی کنار ميآييم؛ اما گناهان کبيره شوخی بر دار نيست آقا!!

اگر ما ميدانستيم داشتن يکدانه اسب توی خانه بار گناهان مان را اينجوری سبک ميکند ؛ سالها پيش سه چهار تا اسب می خريديم و توی خانه مان نگهميداشتيم تا طيب و طاير و پاک و آمرزيده از دنيا برويم!!

حالا برای اينکه خيال نکنيد ما د اريم برای خودمان هذيان می بافيم و اين حرفها را از خودمان در آورده ايم ؛ عين فرمايشات عالم ربانی حضرت علامه مجلسی را از کتاب ارزشمند حليه المتقين (صفحه 276- از انتشارات رشيدی ؛ تهران؛ بازار بين الحرمين ؛ کوچه مسجد جامع؛ تلفن 527687) برای تان نقل می کنیم تا اگر شما هم مثل خودمان پرونده تان سنگين است يکی دو تا اسب بخريد تا همه گناهان تان بخشوده بشود:

" .....از حضرت امام موسی عليه السلام منقول است که : هر که اسب نگاهدارد و انتظار خروج ما اهل بيت بکشد و دشمن ما را به خشم آرد؛ حق تعالی روزی اش برساند و سينه اش را گشاده گرداند و آرزوهايش را بر آورد و ياور اوست بر حوائج ......

و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است که: هر که اسب عربی داشته باشد؛ هر روز؛ سه گناه؛ از نامه عمل او محو شود..."

آقا ! يادتان نرود؛ اگر نمی خواهيد توی آن دنيا کنده نيمسوز آتشين توی ماتحت مبارک تان فرو بکنند همين امروز برويد يکدانه اسب عربی بخريد. يادتان باشد حتما اسب عربی بخريد ها ! اسب پارسی و ترکمنی و نميدانم قفقازی و ترکی و روسی در درگاه حضرت باريتعالی قبول نيست ها؟!

خودمانیم ها! بنظر شما این جناب آقای علامه!! مجلسی مختصری مغز خر تناول نفرموده بودند؟!