دنبال کننده ها

۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

عبدالله شر خر های امريکايی و پدر مقدس ...

يک گروه از اين عبدالله شر خرهای امريکايی ؛ رفته بودند به يکی از اين کليسا ها تا اتومبيلی را که آقای کشيش خريده بود و اقساط ماهانه اش را پرداخت نکرده بود مصادره کنند .

آقای کشيش با آن لباده بلندش از کليسا بيرون آمد و در حاليکه کتاب مقدس را در دستش گرفته بود ؛ شروع کرد به داد و قال و فحش و فضيحت و قرشمال بازی و لجاره گری .
عبدالله شر خر ها در آمدند که : پدر جان ! برادری مان بجا ؛ بزغاله يکی هف صنار ! شما اين اتومبيل را بيش از يک سال است که خريده ای اما قسطش را نداده ای .ما هم چاره ای نداريم جز اينکه ماشين را از شما بگيريم و به بانک بدهيم .

پدر مقدس اما ؛ نعره زنان و خشماگين فرياد ميزد که : ای نوادگان شيطان و ای شياطين ملعون ! اين اتومبيل متعلق به حضرت باريتعالی است و قسطش را هم حضرت باريتعالی تمام وکمال پرداخت کرده است !! شماچطوری جرات ميکنيد اتومبيل حضرت باريتعالی را مصادره کنيد ؟؟ شما در آتش جهنم جزغاله خواهيد شد ای فرستادگان شيطان ...!!!

ومن که پای تلويزيون نشسته بودم و اين ماجرا را تماشا ميکردم ؛ هم از پر رويی و وقاحت اين پدر مقدس حيرت کردم و هم بخودم گفتم : انگار اين مردان خدا !! ( از آيت الله اش بگير تا اسقف و کاردينال و کشيش اش ) همه شان سر و ته يک کرباس اند و روی شان را با آب مرده شويخانه شسته اند و همه شان پستان مادرشان را گاز گرفته اند . خب پدر آمرزيده ؛ نه آب در شير کن ؛ نه نماز شبگير کن ....

نميدانيد چه کيفی کردم وقتی ديدم يکی از اين عبدالله شر خر های قلچماق ؛ کوبيد توی سينه پدر مقدس و سوييچ را از دستش گرفت و سوار ماشين آقا شد و راهش را کشيد و رفت . اما مگر آقای پدر مقدس از رو ميرفت ؟؟ خروار خروار فحش و نفرين و ناسزا بود که نثار آنها ميکرد .بگمانم خيال ميکرد :
هر کجا قاب پلو جوجه و کوکو دارد
مال وقف است و تعلق به دعا گو دارد ....

۳۱ فروردین ۱۳۸۸

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا

امروز ؛ خواهر زنم را بعد از بيست و پنج سال ديدم .
وقتيکه من ايران را ترک ميکردم ؛ او دخترکی ده - دوازده ساله بود ؛ حالا يک بچه سيزده - چهارده ساله دارد .

توی فروشگاهم پای صندوق ايستاده بودم و داشتم با خلايق سر و کله ميزدم که خانمی خودش را به پای صندوق رساند و يک پاکت پسته جلوی من گذاشت و بمن خيره شد .
من سلامی کردم و گفتم : قيمتش ميشود پنج دلار و 99 سنت .
خانم نگاهی به من کرد و چيزی نگفت .

پرسيدم : بنظر شما قيمتش بالاست ؟؟
لبخندی زد و به زبان فارسی گفت : مرا نمی شناسی ؟؟

گفتم : متاسفانه خير .
قهقهه خنده را سر داد و گفت : لاکردار ! من خواهر زن ات هستم .


بقول ابوالفضل بيهقی از دست و پای بمردم ..

می بينيد غربت و آوارگی چه بر سر آدمی ميآورد ؟؟

بقول ناصر خسرو قباديانی: آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا ....

صادق هدايت و اسلام ....

-
ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم ، ما برای خودمان تمدن وثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخرنمی دانستيم


همه اينها را از ما گرفتند وبجاش فقرو پشیمانی و مرده
پرستی و گریه و گدائی و تأسف واطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کون شوئی و خلا رفتن برایمان آوردند ، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.

چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چسناله است ؟ چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اَش سرو کار دارند.

برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها باید به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند.

..... ، در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی َگند خَلاست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره مؤَذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ِورد و اَفسون میخوانند.

... , عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد وپیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دَخل اُمتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.

تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا ؛ با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اَش زیر سلطه اَموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند.

عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند ، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه و استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند.

این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت ، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!

تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حدف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطراق برای اغفال مردم بسازند ویا تحویل بدهند.

سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش رابه صورت صحرای برهوت در آوردند.
....
اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد وخود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد. همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد.

مگر برای ما چه آوردند ؟ معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین ، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی است واقوام ملل به ضرب ششمشیر به مردم زوزچپان کرده اند. یعنی شمشیر بران و کا سۀ گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند.

۲۹ فروردین ۱۳۸۸

برميگردم تا بر گورتان تف کنم ...!


انسان مرده ؛ چيز خوبی است
کامل است .
خاطره ای ندارد .
به انتها رسيده است
انسان تا نمرده باشد کامل نيست ...

بوريس ويان BORIS VIAN نويسنده فرانسوی

بوريس ويان BORIS VIAN نويسنده معاصر و جوانمرگ شده فرانسوی را شايد بتوان نويسنده ای با يک زندگی تراژيک خواند .
بوريس ويان با نوشتن کتاب " بر ميگردم تا بر گورهايتان تف کنم " به دو مقوله تبعيض نژادی و خشونت می پردازد .
اين رمان داستان مرد سياه پوستی است که در يکی از شهر های امريکا ؛ پس از تجاوز به دو زن سفيد پوست ؛ سر انجام آنان را به قتل ميرساند .

دورانی که بوريس ويان عمر خود را در آن سپری کرد عصر شکست روحی و ياس معنوی برای نسل مايوس و شکست خورده ای بود که آمال و آرزوهايش با اشغال فرانسه و تحقيری ملی که اين اشغال در پی داشت بر باد رفته بود
او آمال و آرزوهای اين نسل مايوس را در آثار بسيار تلخش بازتاب ميدهدبگونه ای که در اغلب کتابهای مهم اين نويسنده شاهد نبردی نا برابر و غير عادلانه ميان انسان و تقديری شوم و بی رحم هستيم که سر انجام قربانی اصلی آن انسان است ؛ چرا که در نبردی نا برابر از تقدير و سرنوشت خود شکست می خورد و در هم می شکند .

يکی ديگر از درون مايه های مهم آثار اين نويسنده ؛ نفرت از جنگ و نظاميگری است که در بسياری از نوشته های او بازتاب می يابد .

بوريس ويان که در سال 1920 به دنيا آمده بود در سال 1959 در گذشت و آثاری که از او بجا مانده عبارتند از :
رمان دل شکن
مهمانی چای ژنرال ها
بر ميگردم تا بر گور های تان تف کنم .

۲۴ فروردین ۱۳۸۸

بهشت آنجاست آزاری نباشد ....

جای تان خالی ؛ سه روز در تاهو tahoبوديم . در ويلای دوست نازنينی بر فراز تپه ای . و چشم انداز مان هم درياچه نيلگون تاهو و کوههای پوشيده از برف . 

سه روز ؛ خورديم و نوشيديم و خنديديم و همه اندوههای اين جهان را از ياد برديم و با خودمان خوانديم که : 
بهشت آنجاست کازاری نباشد 
کسی را با کسی کاری نباشد ...

نه به حکومت اسلامی.....

سي سال پس از راي "آري" نودو هشت درصد مردم به جمهوري اسلامي، مهدي خزعلي فرزند آيت الله ‏خزعلي دروبلاگ شخصي خود كه فيلتر شده ودسترسي به آن بدون فيلتر شكن ميسر نيست، دست به ‏نظرسنجي در مورد جمهوري اسلامي زده است. نتايج اين نظرسنجي نشان مي دهد که 96 در صد از کساني ‏که در اين نظرخواهي شرکت کرده اند، راي شان به جمهوري اسلامي "نه" است.‏

مهدي خزعلي البته دراين نظر سنجي تاكيد كرده كه اگر دوباره بحث انتخابات درباره ماهيت ايران باشد، ‏بازهم به جمهوري اسلامي ايران راي خواهد داد؛‎ ‎رايي که با نود وشش در صد از مخاطبان وي تفاوت دارد.‏

وبلاگ فيلتر شده مهدي خزعلي اين نظرسنجي را به مدت يك هفته، از دوشنبه 17 فروردين 1388 تا يكشنبه ‏‏23 فروردين 1388 با موضوع "جمهوري اسلامي، آري يا خير" مطرح مي كند. براساس مطالب منتشره ‏دراين وبلاگ، هدف از اين نظرسنجي آن است که آراي نسل هايي كه در12 فروردين 1358 ـ كه به گفته ‏خزعلي "توفيق" راي دادن به جمهوري اسلامي را نداشتند ـ به دست آيد.‏

براساس آنچه درجداول مندرج دروبلاگ مهدي خزعلي مشاهده مي شود، درمدت يك هفته، 4هزارو 17 نفر ‏درنظرسنجي شركت كرده اند. اولين راي در دوشنبه 17 فروردين 1388 درساعت 12و 53دقيقه و آخرين ‏راي نيز دريك شنبه 23 فروردين 1388 درساعت 13و35 دقيقه داده شده است. از كل تعداد راي دهندگان، ‏‏3هزارو 889 نفر يعني 8/96درصد به جمهوري اسلامي راي منفي و 128 نفر يعني 2/3 درصد نيز به ‏جمهوري اسلامي ايران راي مثبت داده اند. ‏

درزمان مشاهده وبلاگ مذكور چيزي حدود 668 هزارو 343 نفر از اين نظرسنجي ونتايج آن ديدن كرده و ‏درهمان زمان 111 نفر نيز مهمان آنلاين بوده اند. ‏

 
ماخذ

۱۷ فروردین ۱۳۸۸

مردی که شبيه هيچکس نبود....

بياد دکتر فريدون آدميت 

****************


 

مراسم یادبود نخستین سالگرد خاموشی پدر تاریخ‌نگاری مدرن ایران، دکتر فریدون آدمیت عصر روز جمعه چهاردهم فروردین‌ماه در منزلش که سه دهه پایان عمرش را در آنجا گذراند برگزار شد. در این مراسم مریم بیات‌، حسن کامشاد، جواد مجابی‌، محمود دولت‌آبادی، ناصر خادم‌آدم، سید عبدالله انوار، ترانه مسکوب‌، فرزانه قوجلو، مهدی شفقتی‌، شهلا لاهیجی،اشک آدمیت‌، محمد‌علی سپانلو و گروهی از نویسندگان، دانشجویان تاریخ و فلسفه دانشگاه تهران و سردبیران نشریات ادبی و دوستدارانش حضور داشتند.

مراسم یادبود دکتر آدمیت در ساعت سه بعد از ظهر آغاز شد و در ساعت هفت بعد از ظهر به پایان رسید. آغازگر این مراسم علی دهباشی بود که در دوران سردبیری در مجله «کلک» به مناسبت هفتادمین سال تولدش جشن‌نامه‌ای منتشر کرد و در چهلمین روز درگذشت دکتر آدمیت یک شماره از مجله بخارا را به تجلیل از وی اختصاص داد.

سردبیر مجله بخارا در آغاز از طرف خانم شهین‌دخت‌، همسر دکتر آدمیت خیر مقدم گفت و بعد به بیان نکاتی از زندگی وی پرداخت‌: «آدمیت شبیه کسی نبود. خلقیات و سلوک ویژه خودش را داشت. واقعاً شبیه او را ندیدم. انسانی بود که واقعاً "آدمیت" برازنده‌اش بود. اکنون پس از گذشت یک سال تازه جامعه فرهنگی ما بیدار شده است و به تدریج درک می‌کند چه گوهر گران‌بهایی را از دست داده‌ایم. اهل «وضعیات» نبود. منزه‌طلبی به مفهوم بسیار مثبت و انسانی در او جمع بود. در کار تاریخ‌نگاری به بیشترین هم قانع نبود. همچون نقاش مینیاتوریست کلمه به کلمه کار می‌کرد.»

وی ادامه داد: «هر چند ادیب نبود اما بیشتر از هر استاد ادبیاتی به نثر فارسی درخشان می‌نوشت. احتمالاً هر کدام از شما حضار شرکت کننده در این جلسه چندین بار کتاب‌ها و مقالات او را خوانده‌اید. نسبت به جریانات روشنفکری منتقد اول بود. به علت همین اعتقادات صریح و روشنش بود که او را در محاق قرار دادند. "دفاع از منافع ملی" شعاری بود که او همواره بدان عمل می‌کرد. بارها در زمان عضویتش در هیأت نمایندگی ایران در سازمان ملل و دوران سفارتش در هلند به مواردی برمی‌خوریم که شجاعانه در مقابل آن‌ها قصد تضیع حقوق ملت ایران را داشتند، برمی‌خیزد. و این زمانی است که او دل خوشی از حکومت ندارد.‌»

 

دهباشی در بخشی دیگر از صبحت‌هایش گفت: «‌در عرصه تاریخ‌نگاری شاید سال‌ها بگذرد که ما آدمیتی دیگر بیابیم. توجه کنید به یک نمونه از آثار او اشاره می‌کنم و درمی‌گذرم. ۶۲ سال از تألیف کتاب "امیرکبیر و ایران" می‌گذرد. هنوز محققان ما نتوانسته‌اند کتابی همسنگ این کتاب تألیف کنند. کتاب "امیرکبیر و ایران" هنوز یگانه است و تنها متن معتبر ما در مورد زندگی سیاسی امیرکبیر است. و در دیگر موارد هم آدمیت این‌گونه کار می‌کرد. خلاصه این‌که دکتر آدمیت قدر خود را می‌دانست و به خوبی به جایگاه رفیعش در عرصه تاریخ‌نگاری آگاه بود و به همین مناسبت در مقابل نوشته‌های بی‌پایه و سستی که از روی غرض به او حمله می‌کردند به من می‌گفت جواب مردم نادان عین نادانی است.»

دهباشی در ادامه به آخرین سال‌ها و روزهای دکتر آدمیت اشاره کرد: «‌دکتر آدمیت در سه بعد از ظهر شنبه، دهم فروردین‌ماه ۱۳۸۷ در بخش آی‌سی‌یو بیمارستان تهران کلینک درگذشت. فردایش به اتفاق همسرش او را در قطعه ۷۶ گورستان بهشت زهرا به خاک سپردیم. در پانزدهم فروردین سال گذشته در همین خانه و همین سالن که شما دوستداران آدمیت گرد آمده‌اید مجلسی در تجلیل از او فراهم آوردیم و بعد ویژه‌نامه بخارا را منتشر کردیم. اینک در سالگرد خاموشی او می‌خواهیم یاد و خاطره‌اش را با بیان نکاتی از سلوک و رفتار و روش تاریخ‌نگاری و اهمیت جایگاهش بیان کنیم.»

دهباشی ادامه داد: «بنابراین ما در این مکان فرصت بررسی همه جانبه آثار او را نداریم. مجلس یادبود و گرامی‌داشت یاد و خاطره اوست. بنده به سرعت نگاهی کوتاه به زندگی ایشان می‌کنم و چند نکته از ویژگی‌های زندگی‌اش را برای شما یادآوری می‌‌کنم. اگرچه ممکن است این حرف‌های مرا قبلاً خوانده یا شنیده باشید. قصد یادآوری فضایل انسانی و علمی دکتر آدمیت است. فریدون آدمیت متولد ۱۲۹۹ در تهران است. به‏روال زمانه به ‏مدرسه رفت. محصل دارالفنون بود که کلاس پنجم را در خرداد ۱۳۱۸ به‏انجام رساند، و سه ماه بعد هم از عهده امتحان نهایى مدرسه متوسطه برآمد (شهریور ۱۳۱۸). در آن زمان بسیار نادر بود که در دوره دوم متوسطه محصلى بتواند به‏اصطلاح یک ساله دو کلاس برود، مگر حقیقتاً درخشان باشد.»

دهباشی در ادامه افزود: «‌از قضا، دو ماه پیش از امتحان نهایى متوسطه، پدرش درگذشت. چه بسا ممکن بود از خیال امتحانات نهایى منصرف گردد، اما به‏ترغیب ابراهیم حکیم‏الملک، دوست دیرین پدرش، کارش را دنبال کرد و از پیش برد. آن کامیابى براى هرمحصلى در آن سن و سال طبعاً دلگرم‏کننده بود. بهترین استادش در دارالفنون دانشمند گرانقدر جلال همایى بود که از آموزش عالى او مایه اندوخت. از دبیرستان به‏دانشکده حقوق و علوم سیاسى رفت‌، پس از سه سال فارغ‏التحصیل شد (خرداد ۱۳۲۱). پایان‌نامه دانشگاهى‏اش را درباره زندگى سیاسى میرزا تقى‏خان امیرکبیر نوشت که دو سال بعد، به‏صورت همین اثرى که امروز در پیش دارید، با مقدمه استاد فرزانه‏اش محمود محمود، گسترش و انتشار یافت (۱۳۲۳).»

علی دهباشی ادامه داد: «برادرش تهمورث هم او را کمک فراوان نمود. هنوز دانشجوى دانشکده حقوق بود که به‏ خدمت وزارت امور خارجه درآمد (فروردین ۱۳۱۹). از آن پس هم کار مى‏کرد و هم درس مى‏خواند. و هدف او تکمیل تحصیلات دانشگاهى در اروپا یا آمریکا بود؛ این فرصت را خدمت رسمى وزارت امور خارجه برایش فراهم مى‏آورد. و حکیم‏الملک هم که همیشه به‏ تحصیلات عالى دانشگاهى او علاقه خاص داشت، مشوق او بود. نخستین مأموریتش، بنا به ‏رسم ادارى، دبیرى ساده در سفارت ایران در لندن بود (دى ۱۳۲۳). پس از بازگشت از سازمان ملل متحد به‏ سمت مدیرکل سیاسى با مقام سفیر کبیرى منصوب گردید (مهرماه ۱۳۳۹)؛ یک سالى نگذشت که به ‏سفارت کبرى ایران در لاهه تعیین شد (شهریور ۱۳۴۰)؛ و به‏ دنبال آن به‏ سمت سفیرکبیرى به‏دهلى‏نو رفت (فروردین ۱۳۴۲). در بازگشت از هند به‏عنوان مشاور عالى سیاسى برگزیده شد (تیرماه ۱۳۴۴). در این مقام بود که دفتر خدمت رسمى را یک‌باره بست؛ یکسره به‏خدمت نشر فکر و درس عقل برآمد.»

دهباشی در ادامه سخن افزود: «‌از پلشتى‏هاى اخلاقى به دور بود. از دروغ، ریاکارى و نیرنگ رنج مى‏برد. در ماجرایى نوشتند که او "ماسون" بوده است. مى‏گفت واقعاً چگونه مردمانى هستند که این‌گونه اتهام مى‏زنند. من که یک عمر با سیاستگذاران خارجى و در رأس آن‌ها دولت انگلستان مبارزه کردم چگونه مى‏توانم در حلقه "ماسونى" قرار گیرم. در بدترین شرایط، زندگى در ایران را رها نکرد و على‏رغم شرایط و پیشنهادها تا پایان عمر در ایران باقى ماند.»

 

سردبیر مجله بخارا در بخشی دیگر از سخنان خود افزود: «همه چیز در زندگى دکتر آدمیت زود آغاز شد. با یک نگاه تند و گذرا درمى‏یابیم که فریدون آدمیت در شرایط خاص تاریخى و خانوادگى قرار گرفت که او را به سرعت در جریان فکرى و اجتماعى زمانه خود قرار داد. محیط خانوادگى که از همان آغاز محل رفت و آمد رجال سیاسى و اجتماعى بود، اثر خود را بر روح و روان اعضاء خانواده باقى گذاشت. آدمیت در خانه‏ایى متولد شد که صداى مشروطیت در آن شنیده مى‏شد. و او در کودکى بارها از پدرش در جمع حلقه یارانى که در خانه آن‌ها اجتماع مى‏کردند شنیده بود که "کشتن امیرکبیر بزرگ‌ترین خیانت سلسله قجر به خلق ایران بوده است." آدمیت در سال‏هاى پایانى عمر کم نوشت. اگرچه او نویسنده پُرنویسى نبود. گزیده‏نویس و کم‏گو بود.»

علی دهباشی ادامه داد: «اولین متنى که به صورت مستقل از آدمیت در سال‏هاى پس از انقلاب منتشر شد رساله آشفتگى در فکر تاریخى بود. آدمیت تا پایان عمر در فاصله سال‏هاى بعد از انقلاب به‏ویژه از سال ۶۰ به بعد کتاب‏هاى: شورش بر امتیازنامه رژى، مجلس اول و بحران آزادى که در واقع جلد دوم ایدئولوژى نهضت مشروطیت بود و کتاب تاریخ فکر از سومر تا یونان و روم و تجدید چاپ مقالات تاریخى را منتشر کرد. رساله "آشفتگى در فکر تاریخى" پرخواننده‏ترین اثر اوست. عده‏اى بر این باورند که بعد از کتاب "امیرکبیر و ایران" پرخواننده‏ترین است. بنده با احتساب تیراژ چاپ‏هاى متعدد امیرکبیر و ایران و گسترش چاپ‏هاى زیراکسى و اینترنتى رساله "آشفتگى در فکر تاریخى" را پرخواننده‏ترین نوشته آدمیت ارزیابى مى‏کنم.»

سردبیر مجله بخارا افزود:‌ «یکى از دلایل خوانده شدن وسیع این رساله موضوع رساله است که به مباحث مطرح سال‏هاى پس از انقلاب مى‏پردازد. موضوع کتاب نقد آرا و عقاید سه نفر از مؤثرین در اندیشه انقلابى قبل و بعد از انقلاب است: جلال آل‏احمد، احمد فردید و مهدى بازرگان. آدمیت نظریات این سه تن را درباره مشروطیت و مسایل اجتماعى و سیاسى دوران معاصر نمودارى از "آشفتگى در فکر تاریخى" مى‏دانست. در این رساله آدمیت جاى جاى اندیشه‏هاى سیاسى این سه تن را مستمسک قرار مى‏دهد تا نظریات خودش را نسبت به تحولات بعد انقلاب مطرح کند.»

دهباشی در ادامه گفت:‌ «در بخشى دیگر از این رساله براى اولین بار داورى تاریخى خود را نسبت به دکتر مصدق چنین بیان مى‏کند: "اعتبار شخصیت سیاسى دکتر مصدق در دفاع از حقوق اساسى و نظام مشروطیت است، در تقابل با حکومت فردى و قدرت نامحدود سلطنت، در پیکار براى استقلال سیاسى و اقتصادى مملکت است و مبارزه علیه سلطه سیاسى و اقتصادى بیگانگان. او فسادناپذیر بود، شیاد و افسونگر و بى‏همه چیز نبود. موضوع‏گیرى سیاسى‏اش آنگاه که در اپوزیسیون بود و آنگاه که در قدرت سیاسى مسئول بود، تغییر نیافت. این نیست که بر او یا کارنامه جبهه ملى انتقاد وارد نباشد، این خلاف نقد و سنجش تاریخى است. اما این هست که او نسبت به اصولى که یک عمر اعلام مى‏کرد: دفاع از آزادى، دفاع از حقوق اساسى، دفاع از استقلال سیاسى و اقتصادى، یک عمر وفادار ماند. به همین سبب، او در معنى، از لغزشگاه قدرت سقوط نکرد، اعتبارش را در اراده عام از دست نداد.»

پس از سخنان سردبیر مجله بخارا، سید عبدالله انوار با ذکر خاطراتی از دکتر آدمیت و مراجعه ایشان به کتابخانه ملی چنین عنوان کرد:

«‌اینجانب که نسخ مورد لحاظ مرحوم آدمیت را وارسى مى‏کردم مى‏دیدم مرحوم آدمیت با نسخى مشغول است که صحبت از استبداد مستمر شرقى مى‏کنند که بر ایران حاکم بوده و در استمرار خود لحظه‏اى درنگ نداشته و ندارد و این هم واضح است چه ظلم از ذاتیات ذات حکومت ایران است و انسلاخ ذاتى از ذات مُساوق یا فناى ذاتست؛ لذا گاهگاهى به وقت ارائه نسخه‏اى به ایشان تک مضرابى از ناهنجاری‌هاى ظلم روز مى‏زدم، ولى چون ایشان سفیر دولت شده بودند و چنان که گذشت به بیداد حاکمه و عمل پلیس و پلیس‏هاى شنود به خوبى آشنایى کامل داشتند پیش خود مى‏انگاشتند: "اى بسا اَبلیس آدم‏رو که هست / پس به هر دستى نباید داد دست"، به این تک مضراب‌ها اعتنایى نمى‏کردند. تا آن‌که روزى درباره میرزا آقاخان نورى، صدراعظم ناصرالدین شاه سخن رفت. ایشان گفتند درین صد و پنجاه ساله اخیر سه خائن در صحنه قدرت ایران ظاهر شده‏اند یکى میرزا آقاخان نورى، قاتل حقیقى میرزا تقى خان امیرکبیر صدراعظم و دیگرى وثوق‏الدوله، عاقد قرارداد ۱۹۱۹ میلادى و سومى سپهبد زاهدى، عامل کودتاى ۲۸ مرداد و عاقد قرارداد با کنسرسیوم نفت است.»

 

سید عبدالله انوار ادامه داد: «من که این سخن را از ایشان شنیدم در وهله نخست دریافتم که او مرا دیگر نامحرم نمى‏داند و تک مضراب‌هایم را نعل وارونه شنودهاى ساواک نمى‏انگارد بلکه مرا همدل خود در رنج بردن ازین ناهنجاری‌هاى روز مى‏شمارد و در مرحله دوم فهمیدم که مى‏توانم از او مطالبى چند از تناقضاتى که در مشروطیت و رژیم آزادى دامنگیر ایران شده، استفسار کنم و بپرسم که چه چیز سبب شده تا رایحه پاک آزادى که امروز مشام کشورهاى مستعمره افریقایى را معطّر کرده، درین کشور باستانى تا حال که به حدود شصت سال از تکوین قوانین اساسى ایران مى‏گذرد که مالامال از نکات آزادى است نسیمى از آن به مشام ایرانى نرسیده بلکه هر روز که مى‏گذرد دست پلیس گشاده‏تر و در به زیر زنجیر کشیدن آزادگان و وطن‏خواهان بیشتر مى‏شود. و در وهله سوم ازو استفتاء کنم آیا رافع این بدبختى‏هاى ناشى از مال‏اندوزی‌ها و جاه و جلال‌طلبى‏هاى بى‏حد و مرز و مؤسس این ناهنجاری‌ها آن نیست که تغییر در مفاهیم ارزش اخلاقى دهیم و ارزش نوى را به جاى این ارزش‌ها جانشین آن کنیم و به این خواستاران ارزش‏هاى موقت و مستعجل بگوییم روى از آن‌ها برتابید و توجه به ارزش‏هاى باقى و اخروى کنید که حاصل آن دولت باقى است.»

سخنران بعدی این مراسم محمود دولت آبادی بود که با وجود حضور در مجلس به علت بیماری متن خود را به جواد مجابی سپرد و او نیز قبل از خواندن متن سخنرانی در گفتاری کوتاه چنین از دکتر آدمیت یاد کرد:

«نخستین بار در منزل دکتر غلامحسین ساعدی بود که آقای آدمیت را دیدم و خانم هما ناطق و محمد قاضی هم بودند. بعد سال ۵۸ شد که ایشان تماس گرفتند و به دنبال یک سند بودند و به خاطر آن تشریف آوردند منزل ما‌. در حقیقت در جست‌وجوی تصویری از امیرکبیر بودند که من در خانه داشتم و می‌گفتند تصویر واقعی امیرکبیر است. من سند را در اختیار ایشان گذاشتم و ایشان دیدند و گفتند نه! سند مخدوش است و آن تصویر نیست. درباره وضعیت موجود و انقلابی که شده بود از ایشان پرسیدم و ایشان گفتند "من همین که بتوانم تاریخ مشروطه را بنویسم کار خودم را انجام داده‌ام و من ترجیح می‌دهم که یک دوره تاریخی را نگاه کنم و به شرایط موجود کاری نداشته باشم." من در مقاله‌ای که نوشتم اشاره کردم که به نظر من تاریخ‌نویسان سه دسته‌اند‌: ۱. تاریخ‌نگار ۲. تاریخ‌نگر ۳. تاریخ‌انگار.»

جواد مجابی ادامه داد: «تاریخ‌‌نگاران به دستور قدرت حاکم تاریخ می‌نویسند، درست یا غلط و این تاریخ‌نگر است که ما کم داریم و با یک بینش فلسفی تاریخی به تاریخ نگاه می‌کند. من فکر می‌کنم دکتر آدمیت آغازگر این جریان بودند و امیدوارم پیروان ایشان حرکت او را دنبال کنند. و دسته سوم که تاریخ‌انگاران هستند که به خودشان به مثابه تاریخ نگاه می‌کنند و فکر می‌کنند تاریخ را می‌شود جعل کرد و خودشان را به نوعی تاریخ می‌دانند.‌»

 

پس از آن دکتر مجابی متن سخنرانی محمود دولت‌آبادی را با عنوان «‌آدمیت و یک پرنده کوچک‌» برای حاضرین خواند‌:

به احترام بانو شهین‌دخت آدمیت 
«‌اگر‌چه من آدمی هستم که بیشتر در ذهنم زندگی می‌کنم و انسان‌هایی را که دوست داریم بدید و نابدید در ذهنم مرور می‌کنم و به آن‌ها مهر می‌ورزم، اما چه بگویم در حالی که حتی یک بار شرف درک محضر فریدون آدمیت را نیافتم؟ بله، حتی یک لحظه. وقتی بود که دکتر حمید دهباشی به ایران آمده بود و گفت قرار ناهار دارد با جناب آدمیت. با خود گفتم کاش وقت دیگری بود که می‌توانستم بگویم مرا هم ببر. پس نشد. بعد از آن گمانم کمتر از سه سال پیش یکی دو تن از بچه‌های مطبوعات در نشر چشمه بودند و کفتند می‌خواهند وقت بگیرند از دکتر آدمیت و بروند منزلش، من مثل کودکی از آن‌ها خواهش کردم مرا هم خبر کنید بیایم. اما نشد. سرانجام دهباشی را دیدم؛ گفتم اقلاً مرا ببر بیمارستان این آدم را ببینم، بنا شد‌... اما باز هم نشد، دیر شده بود. همیشه دیر می‌شود، همیشه دیر می‌شود و من می‌مانم با حسرت، حسرتی که بیش و بیش‌تر می‌شود، و باز انباشت آن اندوه کهن که در ما آدمیان با شیر اندرون شده است. به این ترتیب چه بگویم مگر از زبان پرنده‌ای کوچک در کناره‌های خرمنگاه دانش و تجربه، کوشش و بینش شخصیتی که فریدون آدمیت بود. انسانی که در تاریخ فرهنگ عصر ما کوشید که به این پرندگان کوچک که ما بودیم بفهماند که «‌که و چه» بوده‌ایم و برای «چه» هستیم؟‌»

دولت‌آبادی در ادامه می‌نویسد: «‌آدمیت مهم‌ترین و دهشت‌بارترین حفره از روحیات و خصوصیات ملی ما را به دقت دیده و بازجسته بود و همه عمر به ترمیم و بازسازی و درمان آن کوشید؛ آن حفره که شاید بتوان آن را در عبارت کوتاه «‌فراموشی تاریخی» به عنوان آورد. بله، ما مردمانی هستیم دچار آسیب فراموشی و آدمیت کوشید تا به دور از عبارات پرطنطنه فخرآمیز و خیال‌انگیز گذشته‌گرایی باستان، هم به دور از تیره‌اندیشی روزمر‌گی روشنفکری‌گونه، بینشی خردورانه را به ما مردمی که گرفتار دوران عدم تعادل هستیم هدیه کند و هدیه کرد. اما به راستی ـ ما مردم ـ اعم از دولت و ملت‌، و حتی ناشران او ـ قدر و اهمیت آن‌چه را او می‌بخشید درک کرده بودیم و درک کردیم؟ این رابطه ارائه اندیشه و دریافت آن با دهلیزهایی که پیموده می‌شوند در آن حد فاصل خلق اثر و رسیدن به مخاطب یکی از مهم‌ترین مقولات است در حوزه علم ارتباط و اخلاق اجتماعی و نقش دولت‌ها و ملت که آسیب‌شناسی آن در عهده و توان من نیست. اما یک نکته ظریف و مویین را می‌توانم بفهمم و بیان کنم در مفهوم معیار در بیان و فکر، یاد آنچه نوشته‌ها و گفته‌ها و سروده‌ها را منش و هویت می‌بخشد‌. در این زمینه که می‌اندیشیم درمی‌یابیم فریدون آدمیت ذهن و جان و عمر خود را در عرصه‌ای عجیب دشوار و صعب به کار انداخته بوده است.»

 

و محمد علی سپانلو به عنوان آخرین سخنران چنین گفت: «آقای آدمیت یک پدیده منحصر به فرد بیداری ایرانیان است گرچه این اسم به دوران مشروطیت برمی‌گردد. او کسی است که یک نظرگاه به تاریخ بیداری و دوران مشروطیت داشت و آن‌ها را در کتاب‌هایش توضیح داد. او در بخشی از آثارش جریان تاریخی را بحث می‌کند و در بخشی دیگر به افراد و جزییات آن‌ها می‌پردازد، از طالبوف تا میرزا آقا خان کرمانی و‌... این مجموعه برای من جانشین‌ناپذیر است گرچه پیش از آن نیز کتاب‌هایی بودند، مثل «تاریخ مشروطه» کسروی، «تاریخ بیداری» ناظم الاسلام کرمانی. ولی مجموعه کارهای آدمیت است که به ما جواب می‌دهد. نمی‌دانم چگونه گاهی جامعه متوجه نمی‌شود که بسیاری از کسانی که از او آموختند امروز می‌خواهند به او ایراد بگیرند و البته مثل این‌که مردم ایرادگیران را بیشتر دوست دارند. مثل کتابی که با عنوان "مشروطة ایرانی" منتشر می‌شود به نحوی که انگار برای اولین بار است به چنین مطالبی می‌پردازد. من می‌خواهم به عنوان جوان آن دوره بگویم که ما چیزی از تداوم تاریخ نمی‌دانستیم و از کتاب‌های او آموختیم. ادبیات نیز به نوعی تداوم تحولات اجتماعی است و در حقیقت آدمیت نیز این تداوم را جست‌وجو می‌کند. او پیش از دوره عباس میرزا و حتی خود عباس میرزا را بررسی می‌کند؛ اندیشه قانون، اندیشه حکومت مردم و بررسی این‌که چگونه به وسیله گروه ممتازی از روشنفکران برخی از اندیشه‌ها وارد شد و تأثیر گذاشت‌، در واقع او این داستان تاریخی را روایت می‌کند. این تحولات اجتماعی خوب و بد دارند اما اثرشان را در تاریخ می‌گذارند و باید نوشته شوند و به نظر من فریدون آدمیت این‌ها را بیان کرد و این در تاریخ فکر ما ارزش دارد.»

سپانلو در ادامه افزود: «عده‌ای می‌گویند او در اواخر عمر عصبی بود و گوشه‌گیر و... می‌شود گفت که البته این‌ها تأثیر شرایط است اما مجموع کارهای او آثاری است متین. در آثار او همه مقدمات فراهم می‌شود که به یک استنتاج منطقی می‌رسد اما حکمی صادر نمی‌شود و در آثار او بیان می‌شود که ما به سادگی به اینجا نرسیده‌ایم و این میراث مردان و زنانی است که این مسیر را طی کرده‌اند. چند سال پیش گروهی از فرانسه برای شعرخوانی آمده بودند‌، یکی از آن‌ها آقای کلود استپان بود و به من گفت "من به بسیاری از کشورها سفرکردم و جاهای بسیاری را دیدم اما یک چیز را فقط در اینجا و جوان‌های اینجا دیدم و آن آرمان است.» و البته این آرمان است که در تاریخ ما مهم است و کتاب‌های او نیز همین آرمان را به ما می‌آموزند و وقتی همه کتاب‌های او را کنار هم بگذاریم می‌بینیم که بزرگ‌ترین پیام او همین است که ناامید نباشیم.


Share