دنبال کننده ها

۱۸ دی ۱۳۹۷

زیاده عرضی نیست


زیاده عرضی نیست ....
آقا رضا حروفچین چاپخانه بود . زن و دو تا بچه داشت . حروف چاپی را با چنان سرعت و مهارتی می چید که ما انگشت به دهان میماندیم . روزی شانزده هفده ساعت پای گارسه می ایستاد و حروفچینی میکرد . آخرش هم سل گرفت و جوانمرگ شد .
من عصر های پنجشنبه میرفتم چاپخانه . میرفتم آخرین نسخه های روزنامه را غلط گیری و صفحه بندی کنم . نام روزنامه مان " رویین " بود . چرا رویین ؟ نمیدانستم .
روزهای جمعه در هشت صفحه منتشر میشد . خواننده هم نداشت . سه چهار صفحه اش خبر ها وگزارش های محلی بود مابقی اش آگهی . آگهی حصر وراثت . آگهی ثبت شرکت ها . آگهی تبریک و تشکر . آگهی انتصابات ! آگهی مجلس ترحیم . آگهی نان قرض دادن به مقامات . آگهی پاچه ورمالی های تهوع آور برای از ما بهتران .
من هفته ای صد تومان میگرفتم میرفتم این روزنامه راسر و سامان میدادم .
در همان چاپخانه ، همان عصر پنجشنبه ، یک ورق پاره دیگری هم چاپ میشد . اسمش یادم نمانده است . از همان روزنامه های چهار ورقی بود که سه صفحه اش پر بود از عکس و تفصیلات از ما بهتران . مابقی اش هم آگهی های جان نثاران همایونی !
مدیر روزنامه یک آقای بلند بالای لاغر اندام زبلی بود که همواره پند جناب حافظ را آویزه گوش داشت که :
می خور که هرکه آخر کار جهان بدید
از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت
مست و خراب و مدهوش به چاپخانه میآمد و میبایست سر مقاله روزنامه را در همان حالت مستی و شیدایی بنویسد .
میآمد چاپخانه و میرفت پای گارسه و شروع میکرد به سخنرانی ! و آقا رضای بیچاره تند تند فرمایشات ایشان را حروفچینی میکرد .
یک بار هر چه نشستند پیدایش نشد . روزنامه باید برود زیر چاپ اما هنوز سرمقاله ندارد . آقا رضا دیگر داشت کفرش بالا میآمد که سر و کله جناب مدیر پیدا شد . آمد . اما چه آمدنی . مست و خراب و مدهوش . آمد یکراست رفت پای گارسه حروفچینی . آقا رضا را صدا کرد و گفت : آقا رضا ! حاضری ؟ پس بنویس !
قدری بالا پایین رفت و چیزی یادش نیامد . رو به آقا رضا کرد و گفت : بنویس " چه بنویسم ؟ "
آقا رضای بیچاره " چه بنویسم " را چید
آقای مدیر سه چهار دقیقه ای هی بالا رفت و هی پایین آمد و چیزی به خاطرش نیامد . رو به آقا رضا کرد و گفت : همین تیتر کافی است . ستون سر مقاله را سفید بگذار .
فردایش روزنامه اش بیرون آمد . تیترش اینکه" چه بنویسم ؟ " و ستون سرمقاله خالی و سپید .
آنروز روزنامه را مثل ورق زر می بردند . مردم میگفتند حتما میخواسته است حرف های مهمی بنویسد که سانسورچیان همایونی جلویش را گرفته اند .
بله قربان !! اینطوری ها بود که بعضی ها قهرمان میشدند !
!زیاده عرضی نیست
-------------------
لغت‌نامه دهخدا
گارسه . [ س ِ ] (روسی ، اِ) از لوازم چاپخانه . در تداول مطابع میزی با یکصد و چهارده خانه که حروف سربی در میان آن خانه ها است و حروف چین برای ترتیب کلمات حروف از آن برمیگیرد. محفظه ٔ حروف سربی در مطابع .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر