دنبال کننده ها

۲۸ شهریور ۱۳۹۶

آلفردو

قرار بود هشت صبح بیاید سرکار .ساعت نه شد نیامد . ده شد نیامد . یازده شد نیامد . هر چه زنگ زدیم تلفنش هم جواب نمیداد . گفتم شاید بلایی سرش آمده .شاید تصادفی چیزی کرده . شاید دوباره گیر پلیس و آزان افتاده . فکرمان هزار جا رفت .
ساعت چهار بعد از ظهر آمد سرکار .آمد توی دفترم و گفت : میتوانم چند دقیقه ای با شما صحبت کنم ؟
گفتم : کجا بودی مرد ؟ چرا جواب تلفن ها را نمیدادی ؟ما فکرمان هزار جا رفت .
دست هایش را جلویم گرفت و گفت : نیگاش کن !دارد میلرزد .
پرسیدم : چه بلایی سرت آمده ؟
گفت : خودم هم نمیدانم. چند روزی است دست هایم میلرزد . گهگاه بیهوش میشوم . تا دم دروازه مرگ میروم و بر میگردم .نمیدانم چه مرگم است
گفتم : چرا دکتر نمیروی ؟
گفت : پول ندارم . پول دکتر و دوا ندارم .هزار جور قرض و قوله روی دوشم هست .دارم از پا می افتم آقا!
میگویم : بیمه چطور ؟ بیمه هم نداری ؟
میگوید : نه آقا ! بیمه مان کجا بود ؟
دوباره دست هایش را جلویم میگیرد . میلرزد . بد جوری میلرزد .

آلفردو ، یک شهر وند امریکایی است . بیست و چهار پنج سالی دارد . زن گرفته است . زنش طلاق گرفته است . یک دختر چهار پنج ساله دارد . نیمی از حقوقش را باید بدهد کمک هزینه زندگی دخترش که اینجا میگویند چایلد ساپورت . باید کرایه خانه بدهد .پول بنزین و غذا و پوشاک بدهد . سیگار هم میکشد . سیگار هر قوطی اش ده دوازده دلار است .باید پول بیمه اتومبیلش را هم بدهد . و گهگاهی هم پول آبجویی ، ودکایی ، شرابی ، سینمایی ، تخم آفتابگردانی ....
من اگر جای آلفردو بودم تا حالا هفت تا کفن پوسانده بودم .
کاشکی آقای ترامپ اینجا بود و لرزش دستهای آلفردو را میدید .
و لرزش دلم را نیز 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر