دنبال کننده ها

۲۳ خرداد ۱۳۹۶


اگر موسیقی نبود
توی ماشینم به موسیقی گوش میکردم . چنان به تار و پود وجودم زخمه میزد که بجای رفتن به خانه کم مانده بود از سانفرانسیسکو سر در بیاورم . هفت هشت خروجی را پشت سر گذاشته بودم و مست و ملنگ و مدهوش زمزمه کنان تا دانشگاه برکلی میراندم .
وقتی به خود آمدم از شیدایی و سر بهوایی خودم خنده ام گرفت اما  باب دیلان همچنان میخواند و مرا به کهکشانها میکشانید :
how many roads must a man walk down before you can call him a man 
 بیاد آن شاعر نیمه دیوانه امریکایی افتادم که میگفت : اگر موسیقی نبود چه دنیای مبتذل مزخرف مسخره ای میداشتیم و آرزو میکرد کاش شاعران بر جهان حکومت میکردند .
چند وقت پیش کانال تلویزیونی Discoveryy را تماشا میکردم . فیلم مستندی ساخته بودند از زندگی آدمیانی که در جلگه های بیکران قزاقستان یا ترکمنستان در شن و خاک در کوبه ها و چادر ها زندگی میکردند . آنها شتر دو کوهانه ای داشتند که نوزادش را نمی پذیرفت . شیرش نمیداد و لگد میزد و کناره میگرفت .
 میروند به آبادی دیگر . مردی را میآورند با سازی شبیه تار . او نخست تاری به گردن شتر میآویزد . آنگاه خود با تار دیگری شروع به نواختن میکند . مدتی مینوازد . اشک از چشمان شتر جاری میشود . آهسته آهسته بسوی نوزادش می آید . او را می لیسد . می بوید . نه لگد میزند و نه بد قلقی میکند . شیرش میدهد وآنگاه همپای او از کوبه ها دور میشود و بسوی جلگه سرازیر میشود .
این یکی از شگفت انگیز ترین فیلم های مستندی بود که در تمامی عمرم دیده ام
پس بی جهت نیست که گفته اند : آنجا که زبان از گفتار باز میماند  موسیقی آغاز میشود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر