دنبال کننده ها

۱۳ بهمن ۱۳۹۵

اندر مواهب هفتاد سالگی ....

رفیق مان هفتاد ساله شده است .مبارک است انشاء الله . ما خودمان که الحمدالله تا هفتاد سالگی دو سه قرنی فاصله داریم !
باری ؛ ما را دعوت کرده بودند برویم خانه شان در جشن هفتاد سالگی شان شرکت کنیم .
قبل از اینکه در این جشن حضور پیدا کنیم به خودمان گفتیم : ای آقا ! مگر هفتاد ساله شدن هم جشن و پایکوبی میخواهد ؟ بجای این بجنبان و برقصانها  بروید بفکر آخرت و روز جزا و درخت زقوم و روز صد هزار سال و اژدهای هفت سر و عرصات محشر و عقوبت های آنجهانی باشید ! جشن و پایکوبی چه معنا دارد ؟
شال و کلاه کردیم و یکپا چارق و یکپا گیوه  رفتیم مهمانی .همه رفقای پار و پیرار هم حضور داشتند . بعضی هاشان  اگر چه چندان سن و سالی نداشتند اما چنان پیر و شکسته و درب و داغان شده بودند که انگاری همین حالاست جناب ملک الموت بیاید یقه شان را بگیرد و بگوید : بفرمایید برویم !!
ماچ و بوسه ای با این و آن کردیم و جای تان سبز رفتیم کبابی و شرابی خوردیم و شنگ و شنگول آمدیم نشستیم پای صحبت دوستان .
هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که همسرشان یقه مان را گرفتند و پیزری لای پالان مان چپاندند و فرمودند : آقای گیله مرد ! اگر زحمتی نیست بفرمایید چند کلامی در باب این رفیق تان که حالا بسلامتی هفتاد ساله شده است اظهار لحیه بفرمایید !
بشوخی گفتیم : خانم جان ! شما دیواری کوتاه تر از دیوار ما پیدا نکرده اید ؟ اگر چه ما در آسیای زمان چند دهه پاییده ایم اما مگر ما چیکاره ایم ؟ خطیب هستیم ؟ سخنوریم ؟ کدخدای زواره ایم ؟ روضه خوان محله ایم ؟ چیکاره ایم آخر ؟ چرا نمیگذارید یک قطره آب خوش از گلوی مان پایین برود ؟
ما که کورانه عصاها میزنیم
لاجرم قندیل ها را بشکنیم
در جواب مان فرمودند : آقای گیله مرد ! اگر شما سخن نگویید پس باید عمه جان مان بیاید سخنرانی بکند ؟
ما هم بناچار پا شدیم و کمی سر بسر رفیق مان گذاشتیم و گفتیم : والله اندر مواهب هفتاد سالگی میتوانیم فقط این را بگوییم که این رفیق مان از همین فردا علاوه بر دست و پنجه نرم کردن با عینک و سمعک و عصا و فراموشی و سر درد و پادرد و زانو درد و کمر درد و هزار تا درد و بلای پیدا و پنهان دیگر ؛ اسم هیچیک از شما ها را بخاطر نخواهد داشت و شما میتوانید با خیال راحت همه راز های زندگی خودتان را به ایشان بگویید و خیال تان هم تخت تخت باشد که راز تان تا قیام قیامت افشاء نخواهد شد برای اینکه این رفیق مان از همین حالا یادش نمیماند که شما چه رازی را با او درمیان گذاشته اید !
خلایق کلی خندیدند و رفیق مان پاشد و خواست لابد بابت شیرین زبانی هایمان از ما تشکر بکند اما هر چه زور زد اسم ما ن یادش نیامد که نیامد .
جای تان خالی آی خندیدیم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر