دنبال کننده ها

۱۳ مرداد ۱۳۹۴

حکایت ....

چنین گوید امیر الامرا ؛ دهخدای ممالک محروسه قالیفرنیا ؛  حسن بن نوروزعلی ؛ مسما به نام مبارکه گیله مرد که :
چنان شنودم که یکی از همصحبتان ماضی را ملالتی در دماغ حاصل آمد و در مجمع احباب لسان به ملامت گشود و چین بر جبین نشانید و شنعتی در پیوست و دفتر شکایتی باز کرد و از دنائت و رکاکت و حسادت هیچ کم نگذاشت
چنان شنودم که گیله مرد را از این شنعت ملالتی در خاطر مبارک پدید آمد و مرقومه ای تحریر فرمود  وبر طبق اخلاص نهاد و چنین گفت :
آنکس بد ما به خلق گوید
ما چهره ز غم نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
نقل است که یاران و رفیقان و مصاحبان و یاران را از این سخن عالمانه شگفتی ها حاصل آمد و زها زه گویان آفرین ها نثار همی کردند و گریبان همی دریدند و نعره ها همی زدند .
چنان شنودم که گیله مرد در جمع اصحاب چنین میسرود و می خرامید و خندان و خوش دامن همی افشاند که :
آنان که بنام نیک میخوانندم
احوال درون بد نمیدانندم
گر حال درون من بدانندم
مستوجب آنم که بسوزانندم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر