دنبال کننده ها

۱۳ فروردین ۱۳۸۸

کولی .......

رفيق مان مدام گلايه ميکند که : آخر تو چه رفيقی هستی که ما سالی ماهی يکبار بيشتر ترا نمی بينيم ؟؟
ميگوييم : قربانتان بروم ؛ اولا خانه تان با خانه مان دو ساعت فاصله داردو ما در اين پيرانه سری حال و حوصله دو ساعت رانندگی را نداريم . دوما اينکه  ما روستا نشين هستيم و وقتی به شهر های شلوغ ميآييم دست و پای مان را گم می کنيم و ميشويم آقای هالو !! اين است که ترجيح ميدهيم در همين روستا شهر خودمان بمانيم که نه ترافيک دارد ؛ نه شلوغی دارد ؛ نه هياهوی شهر های بزرگ را دارد ؛ و نه آسمانخراش و اينجور زهر ماری ها ....

رفيق مان اما ؛ رگ خواب مان را پيدا کرده است . ميرود از اين سوپر مارکت های چينی و کره ای مقداری ماهی ميخرد و بعدش بما زنگ ميزند و ميگويد : 
حسن جان ! امشب برايت " کولی " درست کرده ام . پا شو بيا اينجا کولی بخوريم !!
ما هم خر ميشويم و کفش و کلاه ميکنيم و دو ساعت رانندگی ميکنيم و ميرويم خانه رفيق مان و يک عالمه کولی می خوريم و نيمه شب بر ميگرديم به روستای خودمان .
اما خودمانيم ها ! هيچ ماهی به پای آن کولی هايی که در رستوران های رامسر می خورديم نمی رسد .

۲ نظر:

ناشناس گفت...

http://www.archive.org/index.php

dar in sayt name sayte khod ra bezanid. tamame neveshtehae ghabli shoma dar arshive in sayt mahfooze

ورجاوند گفت...

بابا کجا بودی گیله مرد جان فکر کردم ...
موفق باشی

ارسال یک نظر